کوچولوهای خوش شانس و بد شانس

Posted by کت بالو on June 18th, 2013

نوزاد جدید خانواده سلطنتی باعث رونق اقتصادی انگلستان میشه. تخمین میزنند که اقتصاد به میزان ۲.۴ میلیون پوند رشد کنه. دلیلش؟ تولید محصولات جدید برای بچه ها، و برای مهمانی ها. ایناهاش، خودتون بخونید:

من اگه اجازه داشتم پیشنهاد اسم واسه این کوچولو بدم، مسلما می‌گفتم اسمش و بذارین قدم خیر.

دلم واسه کوچولوهای دنیا میسوزه، یکی‌ توی خانواده سلطنتی انگلیس دنیا میاد، یکی‌ دیگه میشه دختر هشتم یه خونواده هندی یا پاکستانی‌ که اغلب به شدت گریزون از فرزند دختر هستند.

کی‌ میگه خداوندگار عالم عادله؟

دختر گریزی برخی‌ هندی‌ها و پاکستانی‌‌ها برام به شدت حیرت آور بود. دار کانادا، قبل از زایمان برای مادر بچه یه مهمونی میگیرن. ما تصمیم گرفتیم این مهمونی رو بزرگتر از اون چه که رسم و رسوم اینجا هست بگیریم. فکر کردیم با اومدن بچه دیگه تا یکی‌ دو سال نخواهیم تونست مهمونی بزرگ بدیم. گفتیم اینطوری هم دیداری با همه دوستان تازه بشه، و هم از آخرین فرصت‌های باقیمونده استفاده کنیم. یه اتاق مهمونی گرفتیم توی یکی‌ از مجتمع‌های تورنتو. طبق قانون به ازای هر سی‌ نفر مهمون، یه نگهبان باید وجود داشته باشه.

یکی‌ از نگهبان‌ها پاکستانی بود. اول مهمونی رفتم که باهاش صبحت کنم و بهش بگم مهمون‌ها رو چطور راهنمایی‌ کنه، بهم میگه مبارکه که دارین پسر دار میشین. بهش میگم ما داریم دختر دار میشیم. با تعجب می‌پرسه مهمونی گرفتین واسه دختر؟! جالبه که دختر همین آقای پاکستانی داشت دار یکی‌ از بهترین دانشگاه‌های تورنتو لیسانس بیزینس می‌گرفت.

باز همین هفته پیش رفتیم بلیت هواپیما بگیریم. آقاهه هندی بود و تر تمیز. با تأسف به ما گفت پس شما هم دختر دارین. من هم دوتاش و دارم، و می‌خوام که پسر داشته باشم، چون دختر فقط درد سره!

گل آقا هم رفته بود از فروشگاهی واسه کوالا خانم خرید کنه، دختر شونزده هیفده ساله پاکستانی پشت صندوق ایستاده بوده و به گل آقا گفته حتما خیلی‌ ناراحت هستی‌ که دختر داری.

اصولا با این همه زن ستیزی برخی‌ ملت دنیا، دار شگفتم بانوان چطور هنوز عزت نفس و روحیه خودشون رو حفظ کرده اند.

بگذریم از برخی‌ کامنت‌ها که قبل از بچه دار شدن می‌گرفتم، مبنی بر این که بدن زن برای بچه دار شدن ساخته شده و بدون اون کامل نیست!

هنوز هم تک و توک کامنت‌هایی‌ میگیرم وقتی‌ میگم به بچه شیر خشک میدم و این انتخاب خودم بوده.

اصولادر این قرن بیست و یکم ملت فکر کنند که زن موجودیت و شخصیت و حق و حقوقی هم واسه خودش داره، جدا از خانواده و بچه وپدرو شوهر، ممنون میشیم.

این وسط دلم واسه کیت بیچاره میسوزه، اگه تصمیم بگیره شیر خشک بده، یا شیر مادر بده، یا سزارین بشه، یا طبیعی بزاد. من که یه آدم بسیار معمولی‌ هستم، با هر کلمه مورد نقد و بررسی قرار می‌گرفتم. اون طفلک که توی چشم همه هست و کلّ دنیا راجع بهش ابراز نظر و انتقاد میکنند.

یعنی‌ میگم بانوان رو کمی‌ هم رها کنیم به حال و تصمیم خودشون، بهتر نیست به نظرتون؟

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

چرا سه‌ تا, پس چند تا، چهار تا

Posted by کت بالو on June 17th, 2013

عرض شود به حضور انورتون که یکی‌ از مشتری‌های شرکت Wind یا Mobilicity ممکن هست که شرکت امریکایی Verizon باشه.

در کانادا سه‌ تا شرکت بزرگ TELUS و Bell و Rogers، و چند تا شرکت کوچیک، شامل Wind، Mobilicity و Public Mobile (در انتاریو)، خدمات موبایل ارائه میدن. TELUS و Bell و Rogers هر کدوم حدود یک سوم مارکت، یعنی‌ حدود ۷ میلیون مشترک دارند. قیمت‌ها و موبایل‌هاشون تقریبا کپی‌ همدیگست، امّا تفاوت در سرویسی هست که میدن.

دولت کانادا به شدت می‌خواد در هر نقطه کانادا حداقل چهار تا شرکت ارائه کننده خدمات موبایل داشته باشه. حالا چرا چهار تا، الله و اعلم. لابد واسه این که تعداد بزرگ‌ها سه‌ تاست.

شرکت‌های کوچیکتر، خیلی‌ وقت‌ها ضرر خیلی‌ زیادی میدن. دلیلش هم اینه که هزینه اولیهٔ، و هزینه نگهداری، و هزینه رقابت در بازار موبایل بسیار بالاست، خصوصاً در کانادا که تراکم جمعیت در بسیاری از نقاطش خیلی‌ پایین هست. نقاط پر تراکم مثل تورنتو هم هزینه بر هستند، چون جایی‌ که پول ازش در میاد بیزینس هست، و اونها هم پوشش کشوری، و رمینگ نیاز دارند، که باز برای شرکت خدمات دهنده، بسیار هزینه بر هست.

شرکت‌های کوچیک هم این رو میدونند (اگه من بدونم، اونها دیگه حتما میدونند). بنا بر این از روز اول وارد صحنه میشن که سالها بعد خریداری بشند. مهمترین داراییشون هم عرض باند هست و تعداد مشترکینشون.

Mobilicity در آستانه ورشکستگی، با یک قرض هنگفت، خودش رو به معرض فروش گذشته. TELUS می‌خواست بخردش، دولت گفت اولا که خرید شرکت به منزله انتقال عرض باندش به شرکت خریدار نیست (ضربه بزرگ به شرکتی که باید خریداری بشه)، و دوم این که این فسقلی‌ها رو سه‌ شرکت بزرگ TELUS و Bell و Rogers نمیتونن خریداری کنند.

حالا دو سه‌ تا شرکت مخابراتی خارجی‌، به علاوه یه شرکت بزرگ سرمایه‌گذاری کانادایی (که Mobilicity بهش اون مقدار هنگفت رو مقروض هست) ممکنه پا پیش بگذرند.

به نظر من بهترینش شرکت Verizon هست. بزرگترین شرکت موبایل امریکایی، با بیش از ۱۰۰ میلیون مشترک در امریکا، و با تجربه کار در کانادا. سهم عمده TELUS تا سال ۲۰۰۴ مال شرکت Verizon بود. جالبه که AT&T هم در اصل مالک Bell بود. به عبارتی Bell و ‌AT&T تا سالهای سال یکی‌ بودند. دهه ۷۰ اتفاقات خیلی‌ زیادی افتاد و ‌AT&T عظیم چندین و چند تکّه شد.

خلاصه که به نظر من بالا برین پایین بیاین بازار تلکام کانادا کشش بیش از این رو نداره. حالا هی‌ شرکت‌های مخابراتی بگن سه‌ تا، دولت بگه چرا سه‌ تا، اونها بگن پس چند تا، دولت بگه چهار تا.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

گوگل بالن هوا می‌کند

Posted by کت بالو on June 16th, 2013

فن آوری جدید شرکت گوگل: پوشش اینترنتی در کره زمین، با تمرکز روی نقاط دور افتاده، با استفاده از بالن‌های غوطه ور در لایه استرستفر.

گوگل دیده که بسیاری از ملت این کره خاکی به اینترنت دسترسی ندارند، که بیشتر به دلیل هزینه بر بودن کشیدن اینترنت به نقاط دور افتاده کم جمعیت هست. بنا بر این، بالن فرستاده هوا (یا حالا اجرامی به شکل و شمایل بالن)، توی فضا می‌چرخن، و هر کدوم شعاع بیست کیلومتر رو پوشش میدن.

اینجور که پیداست، گوگل با خطوط اینترنتی روی زمین (که از سرویس دهنده‌های اینترنتی) میاد ارتباط بر قرار میکنه و اونها رو می‌فرسته برای محرومین از اینترنت.

این که مدل در آمد این پروژه چی‌ هست و آیا مصرف کننده پرداخت میکنه، یا شرکت‌های ارائه دهنده سرویس، مطمئن نیستم. به نظرم میاد احتمالا شرکتی اون وسط می‌شینه که با مصرف کننده در ارتباط هست و اینترنت رو تأمین میکنه، و بعد برای استفاده از بالن‌های گوگل، به گوگل پول میده.

هنوز هم مطمئن نیستم آیا پروژه آماده ارائه به عموم هست یا خیر. فعلا که فقط سی‌ تا بالن هوا کرده اند.

یه نکته کلیدی که مورد بحث هست، اینه که با توجه به همه گیر شدن گوگل، و با توجه به این که بیشتر اهالی این کره خاک برای جستجوی اطلاعات به گوگل تکیه میکنند، دنیا میشه اون چیزی که گوگل نشونشون میده. بحث‌هایی‌ بود که کنترل‌هایی‌ صورت بگیره. داستانش مفصل هست؛ میتونین گوگل آاش کنین.

به هر تقدیر که، در مقایسه گوگل و اپل، از نظر فن آوری و روش مدیریتی به شدت گوگل رو ترجیح میدم. فکر می‌کنم سهامش هنوز جای رشد داره.

از نتیجه انتخابات خوشوقت شدیم. حداقل رای ملت رو خوب یا بد -صد البته پس از رد صلاحیت یک سری کاندیدا- شمردند.

کوالا خانم شیطون شده. شکر خدا سرحال است و سر دماغ. خدا حفظش کناد. خدا تمام کوچولوهای دنیا را حفظ کناد.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

صنعت گوشی موبایل

Posted by کت بالو on June 13th, 2013

گوشی‌های موبایل که روزی نشوندهنده موقعیت اجتماعی یا شغلی‌ خاصی‌ بودند، حالا دیگه به صورت یک کالای تولید انبوه در اومده که در اختیار اغلب مردم، از جمله قشر کم در آمد هم هست.

از همون ابتدای ظهور گوشی موبایل من منتظر این زمان بودم. دید تجاری و بیزینسی نداشتم، اما در جواب سوالم که پرسیده بودم “مهندسی‌ مخابرات اصلا به چه معنی‌ هست”، استاد مخابراتم بهم گفته بود هدف نهایی‌ مخابرات این هست که تمام مردم بتونند در هر جایی‌، به هر شکل ممکن با هم ارتباط بر قرار کنند. بنا به این تعریف که به حدود ۲۰ سال پیش بر می‌گرده، مدتهاست که منتظر همگانی شدن تمام وسایل ارتباطی، و فراتر رفتن ارتباط از صدا و تصویر هستم. فکر می‌کنم قدم بعدی لمس از راه دور و سه‌ بعدی دیدن باشه، و به همچنین `واقیت مجازی`. پروژه‌ای که همون بیست سال پیش در آزمایشگاه‌ها وجود داشت، و یکی‌ از بزرگترین سرما‌یه گذار هاش شرکت کاترپیلار بود.

به هر تقدیر، همین همگانی شدن گوشی‌های موبایل باعث میشن در صد سودی که شرکت‌های سازنده روی هر گوشی دارند کمتر بشه و تبدیل بشه به در صد سود کمتر، اما تعداد انبوه تر. مسئله مهم اینه که شرکتهایی مثل اپل که مدل بیزینسیشون اینه که گوشی مدل بالا بفرستند تؤ مارکت، به نحوی مجبور می‌شند مدل بیزینسیشون رو عوض کنند، که به دلایل مختلفی‌، خصوصاً در مورد اپل، روی قیمت سهامشون اثر می‌گذره.

توضیح اون دلایل، پست جدیدی رو نیاز داره. اما به شخصه فکر می‌کنم اگه استیو جابز زنده بود، باز راه حل نو‌آورانه‌ای رو پیدا میکرد که بدون هزینه زیاد، و با تکیه به تکنولوژی‌های موجود در بازار سرویس یا محصولی رو ارائه بده که وجه تمایز بین موبایل‌های مختلف بشه. سال ۲۰۰۷ هم موبایل‌ها تقریبا به همین جایی‌ رسیده بودند که حالا رسیده اند، یعنی‌ دیگه غیر از باریک و باریک و کوچیک و کوچیک تر کردنشون، چیزی به فکر کسی نمی‌رسید، که آیفون به بازار عرضه شد.

خلاصه این که من هیچ وقت از فن آوری به کار رفته در آیفون شگفت زده نشدم. همیشه از نظر فن آوری ارتباطات یه قدم از بقیه عقب بود، و سعی‌ هم میکرد که از هزینه‌هایی‌ که به چشم مصرف کننده نمیاد کم بکنه. امّا استیو جابز استاد بازاریابی بود و استاد این که بدونه چه نو آوری با استفاده از تکنولوژی موجود به بازار عرضه کنه. من همیشه مجذوب دیدگاه نو آورانه، ارتباطات و لابی سازی، و مهارت بازاریابی این آدم بودم.

و به هر حل، قانون کلی‌ این هست که هر تکنولوژی (و هر شرکتی) در بازار یه نقطه بلوغ، و بعد از اون یه سقوط (سریع یا آهسته) داره. اما قانون کلی‌ اینه که گردانندگان شرکت و دست اندر کاران اون تکنولوژی بدونند چطور جهت گیری جدید داشته باشند، و به نظر من استیو جابز بعد از سالها این مهارت رو پیدا کرده بود.

خلاصه که، باز هم فکر می‌کنم‌ای کاش اون زمانی‌ که سهام اپل ۷۰۰ دلار بود و تقریبا یقین داشتم پایین میاد، شرت سل می‌کردم. حدس بعدی؟ این سهام باز هم از قیمت امروزش پایین تر میاد. اما هنوز هم جرات شرت سل کردنش رو ندارم. فکر می‌کنم، سهام ریم رشد اندکی‌ خواهد داشت و بعد هم تقریبا ثابت خواهد موند. اما پرشی فکر نمیکنم داشته باشه.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

اقتصادی، اجتماعی

Posted by کت بالو on June 11th, 2013

عرض شود، امروز صبح رفتم یه سمینار در مورد وضعیت اقتصاد جهانی‌، به همچنین کانادا، و ایضاً وضعیت املاک و مستغلات و سرمایه گذاری در املاک.

چکیده آموخته‌های بنده:

۱. اقتصاد‌های در حال توسعه (Emerging) ده سال پیش سی‌ در صد نرخ رشد اقتصاد جهانی‌ رو تشکیل می‌دادند. امروز چهل و چهار در صد رو تشکیل میدند، و تا ده سال آینده این نرخ به هفتاد در صد می‌رسه. به عبارتی، ده سال آینده دیگه نمیشه بهشون گفت emerging مارکت!

۲. متوسط نرخ بدهی یک خانوار کانادایی نسبت به در آمد شون ۱۶۵ به ۱۰۰ هست، که دقیقا همون نسبتی هست که در آمریکا و در انگلیس وجود داشت، زمانی‌ که مشکلات بزرگ اقتصادیشون پیدا شد. البته، در کانادا لزوماً این مشکل پدید نخواهد اومد، ولی‌ دقیقا به همین دلیل، بانک‌ها شرایط ‌واگذاری وام رو مشکل کرده اند.

۳. رکود اقتصادی در کانادا حدود یک سال طول کشید، که دلایلش با دلیل رکود در آمریکا متفاوت بودند. دلیل رکود در کانادا بیشتر به علت رکود در آمریکا بود. بزرگترین مصرف کننده کانادا در دنیا امریکاست، و طبیعتا وقتی‌ اقتصادش راکد بشه، کانادا هم دچار رکود خواهد شد.

۴. نرخ بهره در آمریکا و (بنابر این) کانادا نیمه سال ۲۰۱۵ رشد خواهند کرد، که انتظار میره رشد املاک رو کند بکنند.

۵. کانادا تا قبل از این که آمریکا نرخ بهره رو بالا ببره، نمیتونه این کار رو بکنه. دلیلش؟ همین که نرخ بهره در کشوری بالا بره، ارزش پولش بیشتر میشه، بنا بر این صادرات کانادا به آمریکا کاهش پیدا خواهد کرد. به عبارتی، اگه کانادا نرخ بهره ش رو بیش از آمریکا بالا ببره، داره قایق آمریکا رو سوراخ میکنه. 🙂 یکی‌ بر سر شاخ بن می‌برید…

۶. آقا کارنی احتمالا به این دلیل استعفا کرده که شغلش در کانادا براش یکنواخت بوده! کانادا رشد کند اما یکنواختی داره، و هیچ اتفاق هیجان انگیزی درش رخ نمیده.

۷. بیشترین نرخ رشد جمعیت مهاجر در استانهای مانیتوبا و آلبرتا هست و خواهد بود، که به دلیل نرخ پایین بی‌کاری هست. با نرخ بی‌کاری حدود ۵% میشه به راحتی‌ گفت که یک کاری منتظر هر مهاجری هست که می‌رسه. قیمت خونه هم اونجا هنوز پایین هست.

۸. در حل حاضر در تورنتو بیش از ۱۲۸ پروژه خانه سازی (شامل کاندومینیوم ها) وجود داره. شیکاگو که با تورنتو در یه مقیاس هستند، فقط ۲۲ پروژه در دست احداث داره. این نشون میده که به هر حال، زمانی‌ این بازار کاندومینیوم در تورنتو افت خواهد کرد، که بنا بر این بازار خونه رو هم با خودش پایین خواهد کشید.

۹. زمانی‌ که قیمت مستغلات و املاک افت کنه، هنوز میشه در بازار املاک سود ساخت، که بیشتر به دلیل در آمد حاصل از پول اجاره‌ هست.

۱۰. درسته که نرخ بی‌کاری در آمریکا ۷% گزارش میشه، ولی‌ اگه دو دسته “under employed” و نیروی کاری نا امید شده (که دیگه دنبال کار نمی‌گردند) رو هم در نظر بگیریم، این عدد به ۱۴% می‌رسه، که بسیار جدی است.

نتیجه گیری کلی‌ این که، تا میتونید میزان بدهیتون رو سبک کنید که نرخ بهره‌های بالاتر طی‌ دو سال آینده در راه است.

بسیار خوش حال و خرسند هستم که وقتی‌ به کسی می‌رسم تمام مدت در مورد بچه حرف نمیزنم.

چیزی که قبلا (که بچه نداشتم) نمیتونستم بگم، و الان به راحتی‌ می‌تونم بگم، اینه که بچه‌ها واسه پدر مادرشون (و حالا گیریم پدر بزرگ مادر بزرگشون) جالب و ناز نازی هستند. تو رو جان هر کی‌ دوست دارین، تا کسی بهتون گفت سلام علیکم مثلِ وروره شروع نکنین از ‌نمکی بودن بچه‌هاتون حرف بزنین. یه ده در صد، بیست در صدی اوکی هست اگه در مورد بچه حرف بزنین، ولی‌ مردم اونقدری که شما فکر می‌کنین عاشق دونستن اخبار بچه شما نیستن. این لذت خیلی‌ زیاد رو (و راست راستی‌ لذتش خیلی‌ زیاده)، تو رو جان هر کی‌ دوست دارین، واسه خودتون و فامیل درجه یک نگاه دارین.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

سنّ قانونی شرکت در کنسرت!

Posted by کت بالو on May 12th, 2013

عرض شود خدمتتون که جای شما خالی‌ کنسرت رفته بودیم. دو تا ردیف جلوتر از ما دو تا خانم جوون اومدند، با یه خانم مسن که گمونم مادرشون بود، با یه دختر کوچولوی بامزّه سه‌ ساله، و…..یه نوزاد که قطعاً بیشتر از شیش ماه نداشت، چون هنوز نمیتونست بشینه. یعنی‌ هنوز موندم فکری که چطور ممکنه کسی بچه کوچیک شیش ماهه بیاره کنسرت!! صندلیشون کنار راهرو بود و اول که اومدند، مادربزرگ صندلی توی ماشین بچه رو(carseat) -با بچه توش- گذشت تؤ راهرو چسبیده به صندلی خودش و با دست، دسته اون رو نگاه داشته بود. بچه طفلی تؤ صندلیش خواب بود. واقعا ممکن بود برم بهشون بگم من بچه رو بیرون سالن نگاه میدارم، شما از کنسرت لذت ببرین. خدا رو شکر مأمور سالن اومد و گفت که نمیشه بچه رو با سندلی‌ بذارین وسعت راهرویی که کلی‌ ملت رد می‌شند. یکی‌ از اون دو تا خانم جوون (گمونم مادر دو تا بچه) صندلی بچه رو برد بیرون (تؤ ماشین گمونم)، و خانم مسن (گمونم مادر بزرگ بچه)، بچه زبون بسته رو گرفت تؤ بغلش، تا آخر کنسرت.

حالا، اولا من نمیدونم آیا این بچه‌ها پدر -یا هر کسی رو داشتند- که اونها رو نگاه داره تا خانم‌های خونه یه شب بیان کنسرت، یا پدر خانواده کلا بچه رو جهیزیه زن میدونسته، یا اصلا به فکرشون نرسیده بوده، یا اگه پدر بی‌ مسٔولیت و مرد سالار یا بی‌ عرضه یا تنبل یا خودخواه یا بی‌ غیرت بوده (یا اصلا گلی‌ بوده واسه خودش اما کار ضروری داشته)، یعنی‌ کنسرت اینقدر مهم بوده که هیچ کدوم از این سه‌ بانوی محترم نمیتونسته بچه‌ها رو نگاه داره که دو تای دیگه بیان و از کنسرت لذت ببرند، شیفتی بچه‌ها رو نگاه دارند و دو تا دیگه برند تفریح، نوبتی یه کنسرتی یا یه فیلمی رو ببینند؟ عجبا!!

به پیر، به پیغمبر، نمیخوام قضاوت کنم، اونهم وقتی‌ هیچ کدوم از بانوان، یا پدر بچه‌ها رو نمیشناسم. ولی‌ تصوّر بچه شیش ماهه (شاید کمتر) تؤ کنسرت به اون شلوغی و با اون صدای بلند، از ۸:۳۰ تا ۱۲:۰۰ شب، به شدت من رو عصبی میکنه. الحق والانصاف اما، به وضعیت غذایی دو تا بچه خوب رسیدند.

در پیوست: دو بانوی جوان، مثل اغلب بانوان حاضر در کنسرت بسیار شیک و آخرین مدّ و لختی پختی و آرایش کرده بودند.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

Posted by کت بالو on May 4th, 2013

حالا که بچه دار شدم خیلی‌‌ها بهم میگن دیدی چه شیرینه و هی‌ میگفتی‌ نمی‌خوام بچه دار بشم.

والله، دلیل من برای بچه دار نشدن این نبود که نمیتونستم تصور کنم چقدر شیرینه. اتفاقا بر عکس، دقیقا میتونستم تصور کنم چقدر میتونه شیرین باشه. دلیل من دقیقا همین شیرینی‌ زیادش بود. این که میدونستم به چیزی دلم می‌بندی که از خودت خارجه و موجودیت و استقلال وجود و میل داره برای خودش، و اگه کارت رو به بهترین وجهی انجام بدی، آماده ‌اش میکنی‌ برای استقلال و جدا شدن از خودت. گذشته از اون، دل می‌بندی به موجودی که بنی‌ بشر هست و بنا بر این در معرض تمام سختی ها، بیماری ها، و مشکلات مختص بنی‌ بشر، و نهایتا چون موجودیست دارای حیات، بنا بر این مسلما نیستی‌ پذیر، گرچه حتا تصورش در مورد عزیزی به این عزیزی غیر ممکن هست، اما واقعی‌.

نه میتونی‌ خودت رو بدون اون ببینی‌، و نه اون رو بدون خودت، که البته اشتباه هست اما ایدئالیستی، برای والدین.

در یک جمله، من از بچه در شدن گریزان بودم، نه به خاطر این که نمیدونستم چه حسّ عمیقی هست. بلکه دقیقا به این دلیل که میتونستم تصور کنم چه حس عمیقی هست.

جمله ی یه دوستی‌ از سالها سال پیش به خاطرم اومد و کمکم کرد: “تا وقتی‌ چیزی هست، لذتش رو ببر.”

و اضافه می‌کنم، آماده باش برای دیدن مشکلاتش، سختی‌هاش، و پرّ و بال گرفتنش. و آماده باش برای باز زندگی‌ کردن بدون حس کردنش کنارت و نزدیکت، روزی که بال گرفته و جایی‌ برای خودش آشیونه ساخته.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

یک کوالای خوشگل

Posted by کت بالو on April 30th, 2013

واللّه هر کی‌ این کوالا رو میبینه بی‌ برو برگرد میگه این چه خوشگله ماشاالله، به کی‌ رفته؟!!!  همچین که انگار من و گل‌ آقا شامپانزه باشیم! عجبا!

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع

Posted by کت بالو on April 28th, 2013

یه برنامه هست تؤ یکی‌ از کانال ها، که ملت عکس میفرستند از این که صبحشون رو چطور آغاز میکنند. ملت هم عکس‌های گل‌ گلی‌ میفرستند از فنجون قهوه، یا سگشون که لیسشون میزنه، و از این قبیل. والا، بیشتر از چند بار به فکرم رسیده عکس پوشک -گلاب به روتون- پوپویی بچه رو، همراه با شیشه شیرش بفرستم اونجا. این کوالا ی نازنین در شبانه روز معمولان یک بار، و اون هم صبح علی‌ الطلوع کار بزرگ میکنه، که البته (بچه دار‌ها میدونن من چی‌ میگم) فرخنده تر و نشاط آور تر از اون، هیچ چیزی واسه شروع صبح نیست. کلا کار کردن شکم بچه -بدون کوچیکترین اغراق- در صدر اهم دغدغه‌های والدین بچه است. غذا خوردن و خواب بچه ، ایضاً شغل و کار و پول و خونه و لباس و خونواده شوهر و همسایه و مادر زن و دختر همسایه، در مراحل بعدی قرار دارند.

این کتاب درسیم رو میخوندم، هی‌ فکر می‌کردم چرا از اینور میخونم، از اونور درست یادم نیست چی‌ خواندم. دیدم تحت تاثیر این گل‌ آقای ناباب دیگه تؤ حاشیه کتاب یاد داشت نمیکنم. شروع کردم یاد داشت کردن، حالا عین حافظه کامپیوتر همه رو می‌تونم واو به واو به خاطر بیارم.

اصولا تمام کتاب‌های من تیکه و پاره و کثیف هستند. این یکی‌ تمیز و ناز مونده. منتها توبه که دیگه هیچ کدوم اینطور تمیز و ناز نمونند. من موقع یاد داشت برداشتن با کتاب و مطلبش ارتباط برقرار می‌کنم، و موثر‌ترین نوع یاد داشت کردن هم برام در حاشیه کتاب هست. بدون یاد داشت در حاشیه کتاب، درس خوندن کلی‌ بیشتر طول میکشه.

اصولا معلم اگه بخواد بدونه پاس می‌کنم یا نه فقط کافیه حاشیه کتابم رو نگاه کنه. هر چی‌ کثیف تر باشه، مطلب رو بهتر فهمیده ام. نیازی به امتحان نیست.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

به سلامتی‌ آینده

Posted by کت بالو on April 27th, 2013

یه روزی، چند سال پیش، یه دوستی‌ به یه نکته جالبی‌ اشاره کرد، که هنوز که هنوزه یادم هست.

گفت تو هواپیما وقتی‌ اکسیژن کابین کم میشه، والدین اول باید ماسک خودشون رو بگذرند و بعد ماسک بچه رو. در زندگی‌ هم همین‌طوره. اگه قرار هست مراقب کسی‌ باشیم، اول خودمون باید سالم و سرحال باشیم، تا بتونیم مراقبت لازم رو به موجود دیگه بدیم.

این سالهاست که یاد من مونده. حالا که بچه دار شدم، همیشه یادم هست، اگه خودم سالم و سر حال نباشم، اگه همسرم، و تمام اطرافیانی که رو کمکشون حساب می‌کنم سالم و سر دماغ نباشند، مراقبت از کودک -یا هر کسی که به ما وابسته هست- مشکل پیدا میکنه.

شده فکر کنین اگه یه کاری رو بتونن انجام بدین، دیگه هر کاری رو توی این دنیا میتونین انجام بدین؟ بگذریم که وقتی‌ آدم کاره رو انجام میده، بلافاصله دنبال یه بزرگترش می‌گرده، ولی‌ به هر حال، خیلی‌ وقت‌ها آدم فکر میکنه این کار رو اگه بتونم بکنم، دیگه هر کاری رو توی دنیا می‌تونم انجام بدم.

حالا دقیقا در همین مرحله هستم. یک کاری هست که فکر می‌کنم اگه بتونم انجامش بدم، دیگه از عهده هر کاری بر خواهم اومد.

عاشق این قسمت جرج کارلین بودم همیشه. چون بچه نداشتم ترجیح میدادم به اشتراک نگذارمش.

حالا خودم بچه دارم، هنوز فکر می‌کنم واقعا راست میگه، و، خدا رو شکر حالا دیگه می‌تونم به اشتراک بگذارمش.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار