هواشناسي مويينگي

Posted by کت بالو on March 9th, 2006

صبح پاشدم ديدم بارون اومده, ياد حرف دوستم افتادم. ديروز عصري مي گفت امشب حتما بارون مياد. موهام دوباره فر شده!
خوبه آدم بتونه از روي موهاش بفهمه كه هوا باروني مي شه يا آفتابي!
تازگي ها با اين مدل عجيب, موهام تو بارون و آفتاب و برف و بوران,فقط و فقط عين موهاي شينوسكه است!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست: اگه سريال هانيكو رو حدوداي بيست سال پيش توي ايران نديدين آقاي شينوسكه رو هم نمي شناسين. خواستگار پر و پا قرص هانيكو خانم بود.

امروز, هشتم ماه مارچ

Posted by کت بالو on March 8th, 2006

نفس عميق, عميق, عميق تر… براي به دست آوردن خونسردي و آرامشي كه با خوندن اين سطور از دستم رفت.

به صرافت روز جهاني زن نبودم,‌ طبق معمول به شدت درگير كارها, و طبق معمول به دليل سعي در جهت دور موندن از اخبار و موضوعاتي كه به شدت آزارم مي دن. وبلاگ ها به يادم آوردند, و اخبار رو بدون سانسور انتشار دادند, مثل اغلب اوقات دست اول.

اثبات وجود تبعيض جنسي, گاه از برطرف كردن تبعيض طاقت فرسا تره. تفكيك تفاوت و تبعيض. تفكيك عدالت و مساوات.

اگر از زن, و تبعيض و بخش بزرگي از حس هام نمي نويسم, اگه بخشي از درد ها رو عقب مي زنم, اگه بخشي از خبرها رو نمي خونم, اگه از سفر به ايران بيزارم, نه به اين دليل كه حس نمي كنم, درد نمي كشم, يا دوست ندارم. بعضي ها درد رو دوره مي كنند, حس مي كنند دوباره و دوباره, و براي نجات صاحب درد فرياد مي زنند.
مثل سيمين بهبهاني, كه مي شه دهان و زبان, براي بي زباني كه درد مي كشه.
بعضي ها مي شن مثل من, كه فرار مي كنه, از درد, و گوشهاش رو مي گيره, نه براي انكار فريادي كه هست, كه براي فرار از رنجي كه ديدن درد ها بهش مي ده.

زن به دنيا آمدن در بعضي جوامع, خصوصا سنتي ها, يعني ناتوان اجتماعي به دنيا آمدن. يعني برده به دنيا آمدن. يعني محكوم به دنيا آمدن.
يعني تلخ زندگي كردن, براي ديگران, به فرمان ديگران, به تدبير ديگران.
زن به دنيا آمدن در جوامع سنتي, يعني نيمه آدم بودن.

و تلخ تر اين كه بعضي تمام اين را جزو لاينفك طبيعت زن مي دانند. برخي طبيعت زن را برده, ناتوان, بي تدبير, و …نيمه ي يك انسان, و نه يك انسان كامل مي دانند.

خوب…همه جا حرف از روز زن بود و به موازاتش خبرهاي نامطلوب و تلخ.

گرچه يه كم اميد قاطي جريان كردن, يه چراغ كوچولو روشن كردن, روز زن, بدكي نيست.

وقتي فكر مي كنم به تفاوت زندگي خودم و مادر بزرگم, وقتي به پيشرفت هاي ناگزير جوامع, به تفاوت تلقي و باور جوامع نگاه مي كنم, به اين نتيجه مي رسم كه بايد تلاش كرد, نااميد نشد, و دونست كه هر تلاشي, دقيقا هر تلاشي, كوچكترينش حتي, نتيجه مي ده.

من خوشبين ام, گرچه آزرده. بسيار آزرده.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on March 7th, 2006

عجيب كيف مي كنم كارم كه كمتر مي شه. جوري كه به تمامش مي رسم وقتي از نه صبح تا پنج عصر كار مي كنم!
الان اينجوريه, تا يه هفته اي هم همينجور مي مونه!

مارتين تسويي (همون كه فالم رو گرفت!) براي تولد دختر كوچولوش يه سگ فسقلي خريد. حالا سگه شنبه اي در كمتر از يه هفته مرده! دختر كوچولو هم كلي افسرده و غصه داره, و مي گه غير از همون سگه هيچ سگ ديگه اي نمي خواد.
به مارتين تسويي گفتم حالا كه پول سگ قبليه رو از فروشنده پس گرفته براي دخترك يه سگ ديگه بخره. گفت اخه همون قبلي رو مي خواد. گفتم مسلما يادش مي ره قبلي رو. گفت نه, دخترم يادش نمي ره. گفتم دخترت سگه رو كه هيچي, خودت رو هم يادش مي ره اگه يه بهترت رو داشته باشه!!!
براي دومين بار در زندگيم ديدم كه مارتين تسويي به شكل يه علامت تعجب گنده در اومد! گلن هم گفت كه دقيقا همين رو در مورد سگه به مارتين گفته بوده و در مورد بخش بعدي حرفم هم با من موافقه. مارك فقط خنديد و گفت كتي مي گه اگه كسي اسباب بازي جديد داشته باشه اسباب بازي قبلي رو يادش مي ره. گفتم نه لزوما اين كه اسباب بازي جديد حتما احتياج باشه, ولي آدم كلا فراموش مي كنه.
آخه دختر بچه ي چهار ساله چرا بايد براي هميشه ي زندگيش يه سگ فسقلي رو به ياد داشته باشه. سگه ديگه, نوح كه نيست استغفرلله. دختر بچه ي چهار ساله هم بايد اين رو بفهمه.
اگه نمي شه از دست دادن چيزي يا كسي رو تحمل كرد, داشتن اش حسابي سخته! مارتين هم بايد اين رو در مورد دخترش يادش باشه.

چه حسي پيدا مي كنه آدم, اگه احساس كنه كسي از كارهاش يا دست كم بعضي كارهاش خوشش نمياد!! يا اين حس بهش القا بشه كه خودش نيست, يا كارهاش مسخره و غير عادي هستن.
چه حسي پيدا مي كنه آدم, اگه احساس كنه چيزي رو نداره, كه هرگز نقشي در نداشتن اش نداشته, و هرگز هم نمي تونه به دستش بياره!
هر دو در حالتي مهم هستن كه آدم براشون اهميت قائل بشه.

يه جورايي ياد مترسك مي افتم. خودش به خودي خود ترسناك نيست, تصوير و آينه ي ترس و ضعف و ناداني گنجشك كوچولو هست. وگرنه هيچ عقابي از مترسك نمي ترسه!
فرق مترسك و تفنگ رو چطور مي شه تشخيص داد, و چطور مي شه براي هيچ كدوم تره هم خرد نكرد, گاهي وقت ها هرگز در طول عمر آدم ميسر نمي شه.

مارتين خره از سفر قندهار برگشته. دو ماه و نيم مسافرت بود. هند و تايلند. تفاوتي كه كرده, ريش گذاشته!!! پرسيد بي ريش بهتر بود يا حالا با ريش, روم نشد بگم با ريش مزخرفه! گفتم ولله جفتش مثل هم هستن!
مارتين اصلا خوش قيافه نيست. فقط حسابي قد بلنده و چهار شونه!

خوبه اسم اين پست رو بگذارم مارتين هاي چل تكه!!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تکه

Posted by کت بالو on March 4th, 2006

زندگیم به طرز حیرت آوری شبیه رویاهایی شده که در دوره ی نوجوانی داشتم!
شاید کمتر کسی زندگیش اینقدر شبیه رویاهای دوره ی نوجوانی اش باشه.
جالب اینه که جزو کسانی هستم که تقریبا اعتقادی به رویای آدم ها و نیروهای چپ و راست و ریز و درشت هستی ندارن, یا بهتر بگم دارن ولی می گن بگذار رویاها و نیروها زندگی شون رو بکنن, من هم زندگی خودم رو. کاری به کار هم نداریم.

یه اختلاف اساسی رویا توی سر آدم, با وقتی که میاد توی زندگی اینه که توی رویا بقیه هم گوش به فرمان خود آدم هستن, ولی توی زندگی بقیه هم دارن زندگی خودشون رو می کنن.
واقع گرایانه ترین نوع به واقعیت رسوندن رویا ها اینه که بپذیریم ما مسئول رویاهای خودمون هستیم. نه رویاهای دیگران, و این که یادمون باشه رویاهای دیگران رو به هم نریزیم, و یادشون بندازیم که خودشون مسئول رویاهاشون هستن نه ما.
به شخصه زیباترین احساس رو اینجور وقت ها دارم, اگه همون لحظه بمیرم, آرزویی ندارم, و اگه صد سال دیگه زنده بمونم, به اندازه ی تمام صد سال آینده کارهای مختلف برای انجام دادن توی فهرستم دارم.

ببب….بله…
دیروز بنده هم رفتم فالگیر. البته نه برای اولین بار در زندگیم, و قطعا و مسلما اگه بیش از شش ماه آینده عمرم به دنیا باقی باشه, برای آخرین بار در زندگیم هم نخواهد بود.
کلا فال و فالگیر رفتن از تفریحات کوچولوی خیلی عزیز زندگی منه!
تاروت و قهوه…
به خدمتتون عرض شود, فال تاروتش تقریبا کاملا اشتباه بود. فال قهوه اش هم…ای…همچین بفهمی نفهمی. ولی…عرض شود که بنده قراره کارم رو عوض کنم!!! برای چهارمین بار فالگیره گفت!!!
سه بار قبل فالگیرها دوستهام و همکارهام بودن, که حرفه ای نیستن مسلما! این یکی حرفه ای بود -اگه منظور از حرفه ای فقط پول گرفتن باشه, وگرنه اون سه تای دیگه درست تر گفتن!-.
سفر می رم, بعد هم با همون دوستم یه سفر دیگه می ریم!!!!
ولله بعد از گفتن خانم فالگیر به صرافت افتادم که چرا که نه! من و این دوستم یه سفر فسقلی بریم دو نفری, به خودمون خوش بگذرونیم.
بعد هم گفت که چهار بار باردار می شم ولی دو بار وضع حمل می کنم!!!
نمی دونم خانومه فکر کرد چند سالم باشه, ولی بعد از سی و دو سالگی یه کمی واسه چهار مرتبه باردار شدن..بفهمی نفهمی…دیره!!!
در ضمن…خانومه گفت من و دوستم اون رو یاد دو تا غازهای کارتون گربه های اشرافی می اندازیم!!!!!!!

یه همکلاسی کلاس فرانسه ام خواننده ی کر (یا یه چیزی تو همین مایه ها) ست! همون که من فکر می کردم که همجنس گرا باشه!و حالا به نظر میاد که احتمالا نیست! چون گروهه مایه های مذهبی داره.

دوستم در جهت آگاهی رساندن به بنده در مورد کمالات ولایتمون, این لینک رو برام فرستاده (بی تربیت)!
“زن باکره, که فرزندان زیادی بیاورد, و سرینیش بزرگ باشد.”
جسارته, اون دو تا اولی خصوصا اول اولیش که ناموسی هست رو کاری نداریم, ولی به اون آخری اگه بود شک دارم امثال بنده حالا حالاها خواستگار پیدا می کردن.
“رو به قبله و پشت به قبله”…به قول اسدلله میرزا مگه این که موقع عملیات به عضو شریف قبله نما ببندیم! با با بی خیال..حالا میون میونجی کی حواسش هست که جهت قبله کدوم طرفه!
در مورد خوردن انار و انجیر نظری ندارم, پیاز ولی نه تو رو خدا…آخه قبل از جماع(!) کی پیاز می خوره!! خفه می شه آدم که!!
پشت پالان شتر!!!!
یاد فیلم پرنوی پاملا اندرسون افتادم, توی قایق و توی ماشین و وسط بر بیابون و…خداییش بی رو در واسی پشت پالان شتر به ذهنم نرسیده بود! ایده ی جالبی بود.
نهایتا…از “هویج” غافل نشید!!!

بگذارین زندگیمون رو بکنیم تو رو خدا. آدم رو به چه حرفای بی ناموسی وادار می کنند!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

لحظه, با سياوش كسرايي

Posted by کت بالو on March 1st, 2006

چيزي كه عين شن هاي كنار دريا از ميون انگشت هامون پرواز مي كنه و ميره, حالا هر قدر هم كه محكم بهش چسبيده باشيم, زمانه.

بايد هر ثانيه رو به بهاي كلان فروخت و رد كرد. بايد هر ثانيه رو عميق عميق زندگي كرد. اونطوري كه وقتي به لحظه هاي بعدي مي رسيم, بدونيم لحظه هاي قبل رو به بهترين صورتي كه در اون لحظه برامون مقدور بوده گذرونديمش.

شعر از سياوش كسرايي:

همچو دانه هاي آفتاب صبح
كز بلند جاي كوه
پخش مي شود به وي جنگل بزرگ
و تمام مرغهاي جنگل بزرگ را
در هواي دانه ها ز لانه ها
مي كشد برون
نگاه تو
مرا ز مرغهاي راز
مي كند تهي
همچو گربه اي پناه آوريده گرد من
مي خزي و چون پلنگ
مي نشيني عاقبت برابرم
و مرا نگاه سخت سهمناك تو
رام مي كند
خواب مي كند
كم كمك به سوي داغگاه مهر مي برد
همچو موجهاي تشنه خو كه مي دوند
رو به سوي آفتاب پاي در نشيب
در غروبهاي سرخ و خالي و خفته
دل به گرمي نوازش نگاههاي خسته تو مي دهم
سر به ساحل تو مي نهم
اي كرانه عظيم دوست داشتن
اي زمين گرمسير

دوستتون دارم,‌ خوش بگذره, به اميد ديدار