سياه سپيد

Posted by کت بالو on November 30th, 2003

برف سپيد, سپيد, سپيد
تولدم را ياد آورم مي شود
سپيد بودم,
برف بودم,
اكنون اما سياه, سياه, سياه
اگر سياهم اما
لااقل زغال بايدم بود
زغال سياه
آتشم زده است
آتش عشق
ميسوزم و ميگدازم و گرماي محبت مي دهم
به هر آنكه سرد است و تاريك است و منجمد
زغال سياه را چاره
سوزش است تا واپسين دم نابودي

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

آرایشگر جدید من

Posted by کت بالو on November 29th, 2003

این سلمونی رفتن من هم هر بار ماجرا درست می کنه.
این دفعه یه دختر بوصنیایی داشت موهام رو کوتاه و درست می کرد.اسمش هم “هدایاتا” بود. طبق معمول شروع کردیم حرف زدن. شوهر خواهرش ایرانی بود و رفته بوده بوصنی که درس بخونه -حالا چرا؟ خدا داند- خواهر این رو دیده و باهاش ازدواج کرده. بعدش گفت که مسلمونه. بهش گفتم سنی هستی یا شیعه. گفت سنی. گفتم خوب بنابراین شماها خلیفه های سه گانه رو قبول دارین. باور کنین یا نه تا حالا اسم این خلیفه ها به گوشش نخورده بود. اصلا روحش هم خبر نداشت که سه تا خلیفه دارند. فقط و فقط از کل اسلام بلد بود که زن باید حجاب داشته باشه (خودش نداشت) و محمد نامی هم آدم مهمی در اسلام بوده (بر منکرش لعنت).
از علی و حسن و حسین و لاغیر که هیچی نمی دونست. نماز بلد نبود, روزه بلد نبود, هیچی هیچی.
کلی متعجب شدم.
آدم اگه می گه یه چیزی هست حداقل باید بدونه اون چیز چیه آخه. چطور می تونه بگه مسلمونه در صورتی که اصلا نمی دونه اسلام و مسلمونی یعنی چی.
من مدتها به هر چیزی که قبولش دارم یا ندارم فکر کرده ام. به نتیجه رسیده ام که بعضی هاش رو بی دلیل و بعضی هاش رو با دلیل قبول دارم.
خداوندگار عالم یه چیزی توی جمجمه گذاشته به نام مغز. منتها هر کسی به طریقی و در راهی از این چیز استفاده می کنه. بعضی ها هم اصلا از این چیز استفاده نمی کنند. زندگی شون هم آی عالیه.
به هر حال که دستش درد نکنه. موهای من رو خوب کوتاه کرد. حالا نمی دونست عمر و عثمان و ابوبکر و علی کی هستند به من چه مربوطه. مشکل خودشه و این آقایون !!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

يك پايان ديگر

Posted by کت بالو on November 28th, 2003

نمي دونم از خبر مرگش خوشحال بشم, ناراحت بشم, شادي كنم,‌عزاداري كنم.
ياد اون زمان هايي مي افتم كه اسمش به تن همه لرزه مي انداخت.
ياد تمام كساني مي افتم كه بدون محاكمه اعدام شدند.
ياد هويدا مي افتم كه تير خلاص رو چه راحت توي مغزش شليك كردند.
ياد اين مي افتم كه با اين كه ۵ سال بيشتر نداشتم,‌امااز اسمش هراس داشتم. به خوبي يادمه.
وقتي دستت رو به خون كسي آلوده كردي, با دليل يا بي دليل, مستحق شديد ترين مجازات ها هستي.
چيزي رو از كسي گرفته اي كه هيچ وقت خودت بهش نداده بودي.
چطور مي شه در مورد گرفتن جون كسي اينقدر راحت و آسون تصميم گيري و عمل كرد.
ياد خيلي چيزهاي ديگه مي افتم كه مي ترسم بنويسم. واقعا هنوز مي ترسم بنويسم.
ياد وقتي مي افتم كه گفتن مريض شده و بعضي ها هم مي گفتند به دليل جنايت هايي كه كرده عذاب وجدان شديدي گرفته.
آيا خداوند و جهان ديگري وجود داره؟ آيا دنيايي وجود داره كه عملي رو كه انجام داده اي به عينه و بي پرده ببيني و همون احساس رو كه در ديگران ايجاد كرده اي در خودت حس كني؟
اگه وجود داشته باشه بينوا خلخالي بدبخت.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

یادی از آن دو

Posted by کت بالو on November 27th, 2003

نمی دونم سالگرد فوت فریدون فرخزاد کی است. فرقی هم نمی کنه. همیشه و همیشه شهامتش ودیدگاه و انسانیتی که درش احساس می کردم رو تحسین کردم. .
خیلی دوستش دارم.
خواهرش رو هم همین طور. در این دونفر “عصیان”ی هست که در کمتر کسی پیدا می شه. عصیانی نه بی دلیل و تهی, که کاملا به جا و زیبا.اون چیزی هستند که من همیشه دوست داشتم باشم اما نتونستم و جراتش رو هم نداشتم.
به یاد فریدون عزیز:

چشم تو

***
و یه تکه شعر از فروغ عزیز:

من از میان ریشه های گیاهان گوشت خوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای ست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغهای مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود, هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم, باید. باید. باید
دیوانه وار دوست بدارم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

من آمده ام, كه عشق فرياد كنم

Posted by کت بالو on November 27th, 2003

سلام
من برگشتم.
فكر مي كردم خيلي طاقت نيارم.
برگشتم كه از دوستان خيلي خيلي خوبي كه گل آقامون رو تنها نگذاشتند تشكر كنم.
شبي كه گل اقا اون نوشته رو نوشت, به هر دليلي, باعث شد يه بار ديگه دوست هامون رو كشف كنيم. دوستي هامون رو قدرداني كنيم.
طي يك ساعت ۵ نفر سراسيمه بهمون تلفن زدند و همه گفتن كه مي خوان بيان پيشمون.
به همه اطمينان داديم كه چيزي نيست و اين فقط يه داستانه.
بعضي ها هم كه يه كم دورتر بودن ايميل فرستادن كه حسابي كيف كرديم.
گل آقا گفته كه ديگه نمي نويسه. اما من برگشتم و فكر مي كنم به غير از زمان هايي كه يه كم به خودم استراحت بدم, هميشه بنويسم.
من مي نويسم چون مي خوام به همه بگم كه چقدر دوستشون دارم. چون فكر مي كنم ما همه هميشه به كمك احتياج داريم و من دوست دارم به كساني كه دوستشون دارم تا هر جايي كه بتونم كمك كنم.
فكر مي كنم مسئوليت دارم دونسته ها و خوشبختي هام رو به اشتراك بگذارم.
من خيلي خوشبختم. من خيلي خوشبختم.
يه عالمه بوس براي همه تون.
واقعا متشكريم.
دوستتون دارم, خوش بگذره , به اميد ديدار

Posted by admin on November 26th, 2003

this is a test

بازی زندگی من

Posted by admin on November 25th, 2003

بنظر می رسه که نوشته من خیلی ها رو نگران کرده. از همه پوزش می طلبم. مطمئن باشید که مشکلی نیست و من هم سر و مر و گنده ام و کتی هم از من بهتر. از همتون متشکرم و خیلی دوستتون دارم.
وحید.


بنظر می رسه که این وبلاگ طلسم شده. نمی خواد از این جلوتر بره. زور که نیست. وبلاگه، هروقت که بخواد پیش می ره و هروقت هم که نخواد همینه که هست کاریش هم نمی شه کرد. اصلا مگه نه اینکه این وبلاگ هم آینه زندگیهامونه.
بهر حال که منهم رفتم. هر چند که از اولش هم وبلاگ نویس نبودم ولی دلم برای همتون تنگ می شه. با همتون زندگی کردم.

وحید

Posted by admin on November 25th, 2003

همين الان ديدم که دوست تورنتويی تهرانتو از طرف مجله سياه و سپيد بعنوان وبلاگ منتخب هفته انتخاب شده . به اين دوست عزيز تبريک می گم.

بعد از مدتها …

Posted by on November 24th, 2003

سلام
ظاهرا کتی تصمیم گرفته که مدتی ننویسه. از من نپرسید چرا چون من هم مثل شما اطلاعی ندارم.
ازش اجازه گرفتم که این مدتی که نیست من بعضی وقتها بنویسم.


صفحه ای که حسن آقا در این مورد درست کرده یه سر بزنید و مخالفت خودتون رو اعلام کنید. یادتون باشه که آقای روحانی (رئیس شورای امنیت ملی) الان در اروپاست و این تصمیم حکومت ایران در صورتیکه بگوش اتحادیه اروپا برسه می تونه مشکلات جدی برای آقای روحانی و شرکا ایجاد کنه. بنابراین شما هم حتما در این زمینه اقدام کنید و هرکس رو که می تونید در جریان بذارین.
تا بعد،


اگه هنوز نطق احمد شیرزاد در مجلس رو نخوندین حتما بخونین و بعدش هم سخنان جناب کروبی رو.

با این وضعی که دارم پیش می رم فکر کنم این اولین نوشته ام تو این سایت آخرینش هم باشه.
وحید.

تا اطلاع ثانوی

Posted by کت بالو on November 23rd, 2003

تا اطلاع ثانوی نخواهم نوشت.
بر میگردم. حتما بر می گردم. عاشق آدم ها و عاشق زندگی هستم. عاشق ارتباط برقرار کردن با آدم ها هستم و این که روزی هزار بار به هر کسی که می تونم بگم دوستش دارم.
عاشق نوشتن هستم.
اما این ننوشتن به نوشته های بعدیم و جهت پیدا کردنم و کامل شدنم کمک خواهد کرد.
یه کت بالوی بهتر, نوسازی شده با مدیریت جدید برخواهد گشت. یه هفته دیگه, یا یه ماه دیگه, یا یه سال دیگه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار