یعقوب قاصدی به نزد عیسو برادرش می فرستد تا عیسو را از رسیدن یعقوب آگاهی دهد. قاصد نزد یعقوب بازگشته می گوید عیسو با چهارصد نفر به استقبال تو می آید. یعقوب بیم کرد که شاید عیسو به قصد نابودی او (و انتقام) با چهارصد نفر همراه شده. از خداوندی که به او امر کرده بود به زادگاهش باز گردد کمک و برکت خواست. همراهانش را به دو دسته کرد که اگر یک دسته مورد هجوم قرارگرفت دسته دیگر نجات پیدا کند. هدایای زیادی هم اعم بردویست ماده بز, بیست بز نر, بیست قوچ, سی شتر شیرده با بچه هایشان, چهل گاو ماده و ده گاو نر, و بیست ماده الاغ با کره هایشان را در چند دسته به نوکران خود داد و جلوتر از خود روانه کرد تا هر دسته هدیه خشم عیسو را بیش از پیش فرو بنشاند. یعقوب سپس همراهان خود را هم روانه کرد و از نهر عبور داد و خودش شب تا صبح با مردی کشتی گرفت. آن مرد چون در حال شکست خوردن بود کف ران یعقوب را فشرد و از یعقوب خواست رهایش کند. یعقوب گفت من را برکت بده تا رهایت کنم. مرد به یعقوب گفت نام تو از این پس اسراییل است زیرا با خدا و با انسان مجاهده کردی و پیروز شدی و بنی اسراییل از آن پس گوشت کف ران (عرق النسا) را نمی خورند.

مورد جالب این باب کشتی گرفتن یعقوب با خداوند در طول شب و پیروز شدن اوست.  اگر فرض بگیریم این کتاب سندیت دارد و افسانه نیست آنچه به نظر من می رسد سمبولیک بودن کشتی گرفتن است وگرنه که نه لزومی به کشتی گرفتن ذکر شده و نه منطقی به نظر می رسد که خداوند با انسان کشتی بگیرد و یا مغلوب شود. در این که کشتی گرفتن سمبول چیست نظر من راز و نیاز با خداوند است و دعا و گفتگو.

مورد جالب دیگر آغاز اسراییل و قوم بنی اسراییل است که (چنانچه در باب های بعدی خواهیم دید) از دوازده فرزند یعقوب (تا این باب یازده فرزند هستند) شاخه خواهند گرفت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار