در باب سی و یکم پسران لابان (پسرعموهای یعقوب و همینطور برادرهای دو همسر یعقوب) یعقوب را متهم می کنند که دارایی اش را از دارایی لابان و مایملک لابان به دست آورده. یعقوب که دو هفت سال (برای همسری با لیه و راحیل) و یک شش سال (پس از همسری با لیه و راحیل) خدمت لابان را کرده و از اجری که گرفته راضی نیست تصمیم می گیرد با همسران و فرزندان و کنیران همسرانش لابان را ترک کند. خداوند هم که به سبب برکتی که اسحق (پدر یعقوب) به یعقوب داده بوده (یعقوب به کمک مادرش به ترفند برکت را که اسحق قصد داشت به پسر بزرگتر یعنی عیسو بدهد از آن خود کرد) به او می گوید از سرزمین لابان به مولد خود بازگردد. یعقوب موافقت همسرانش را گرفته و به اتفاق آنها لابان را ترک می کند. پس از سه روز لابان متوجه شده و به دنبال آنها رهسپار می شود و به آنها می رسد. شب قبل از رسیدن به یعقوب خداوند در خواب لابان را از نیک و بد گفتن به یعقوب بر حذر می کند. لابان پس از رسیدن به یعقوب ابتدا مطمین می شود که یعقوب چیزی از دارایی های لابان را با خود نبرده است. بعد از صحبت بعقوب و لابان موافقت می کنند که یعقوب پس از دختران لابان زوجه ای اختیار نکند و خدا را هم شاهد بگیرند که هرگز به قصد بدی از مرزی که بین خود گذاشته بودند عبور نکنند. راحیل پیش از عزیمت از پیش لابان بت های پدرش را دزدید و زمانی که لابان به دنبال یعقوب آمد راحیل بت ها را زیر جهاز شتر پنهان کرد و به بهانه آن که عادت زنان بر اوست از شتر پیاده نشد. بنابراین لابان (و همچنین یعقوب) از این موضوع بی خبر ماندند.

به نظر می آید هزاران سال قبل هم اختلافات فامیلی و دارایی ها بین برادر زن و شوهر خواهر بسیار مشابه امروز بوده. هوو داری هم کار مطلوب و دلپذیری نبوده. فقط این که خداوند حضور خیلی بیشتر و پررنگ تری در حل اختلافات و میانه گری ها داشته. به غیر از آن موضوع خیلی مهمی در این باب ندیدم.

پیامبران قرار است انسان های برگزیده و وارسته ای باشند. اما بنده به شخصه حاضر به پذیرفتن پیشنهاد هیچ کدام از این پیامبرهای عظیم الشان وارسته تحت هیچ شرایطی نیستم!! همسرانشون در بعضی موارد مقدس تر و مقبول تر به نظر می رسند!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار