شرمنده از دوستانی که دنبال می کردند. فکر نمی کردم کسی دنبال کند و کارم هم زیاد بود. بین باب ها وقفه افتاد. اضافه خواهم کرد.

باب سی ام حکایت یعقوب پسر اسحاق است و دو همسرش لیه و راحیل که خواهر هستند. اسحاق خواستار ازدواج با راحیل بود و برای لابان پدر راحیل (عموی یعقوب و برادر اسحق) هفت سال کار کرد تا او را به همسری بگیرد. لابان در شب زفاف لیه خواهر بزرگ راحیل را به حجله فرستاد و به یعقوب گفت رسم ندارند دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهند. یعقوب هفت سال دیگر برای لابان کار کرد و راحیل را هم به همسری گرفت.

لیه چندین بار آبستن شد و برای یعقوب چهار پسر به دنیا آورد. رحم راحیل اما بسته شده بود. راحیل در عوض کنیز خود بلهه را به یعقوب داد و بلهه برای یعقوب دو پسر زایید. رحم لیه بسته شد. بنابراین راحیل کنیز خود زلفه را به یعقوب داد و زلفه هم از یعقوب حامله شد و دو پسر زایید. بعد خداوند دعای لیه را اجابت کرد و لیه دوباره آبستن شد و پسرپنجم و بعد ششم را زایید. دست آخر هم دختری زایید به نام دینه. آخر کار هم خداوند رحم راحیل را بازکرد و راحیل پسری زایید که یوسف نام نهاد.

بحث چند همسری برای مردان و کنیز داشتن و تملک کنیز در این داستان (نیز مثل بسیاری از داستان های دیگر تورات از جمله ابراهیم) کاملا مشهود هست. زندگی قبیله ای که مختص آن زمان هست و تا قرن ها بعد هم ادامه داشت به وضوح به تصویر کشیده شده. مساله دیگر ازدواج با دو خواهر به طور همزمان هست که در دین اسلام ممنوع شده. به عبارتی خواهر زن تا زمانی که زن در نکاح مرد یا در قید حیات هست بر مرد حرام هست.

البته در داستان ابراهیم ازدواج با خواهر هم حلال تلقی شده. هر چند که ساره خواهر ناتنی است اما باز هم خواهر به شمار می رود.

این قسمت ها را می شود مثل تاریخ خواند و رد شد. حداقل من ردی از فرمان ها و نهی و حکم های خداوند نمی بینم. به غیر از بستن و باز کردن رحم زنان!

این سری حکایت ها همه از حکایت های مورد علاقه من هستند. باقی باب ها را هم خواهم خواند و مرتب خلاصه نویسی خواهم کرد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار