دیشب خواب کسی رو دیدم که سال ها سال پیش باهاش قطع رابطه کرده بودم. اون سالها خیلی ازش ناراحت بودم. احساس خیلی خیلی بدی بهم می داد. عوامل خیلی زیاد درونی و بیرونی باعث این حس خشم خیلی شدید من نسبت به او شده بود.. طی سالهای متمادی شاید نزدیک بیست سال این احساس غیظ شدید و غلیظ رقیق و رقیق تر شد و عاقبت کاملا رنگ باخت تا جایی که مدت ها بود دیگه حتی بهش فکر هم نکرده بودم. تنها کسی بود که دانسته و خواسته باهاش کاملا قطع رابطه کردم نه به خاطر اونچه که او بود. به خاطر اونچه که من بودم و احساس خودم.

قبل از این مرتبه یه بار دیگه هم سالها سال پیش خوابش رو دیده بودم. سه هفته بعدش فهمیدم حدود همون زمانی که من خوابش رو دیدم پدرش فوت کرده بوده. با توجه به نزدیکی خیلی زیادی که دو سه سالی داشتیم برام عجیب نبود که چطور بعد از هفت هشت ده سالی که باهاش قطع رابطه کرده بودم و هیچ خبری ازش نداشتم درست زمانی که یکی از بزرگترین اتفاقات ناگوار زندگیش براش افتاده خوابش رو دیده باشم.

حالا دیشب دوباره خوابش رو دیدم. لباس عروسی تنش بود و داشت با پسری که همون بیست سال پیش دوست پسرش بود ازدواج می کرد. اما هر دوشون به من گفتند که نمی خوان با هم ازدواج کنند و با این که همدیگه رو دوست دارند ترجیح می دن فقط به دوستیشون ادامه بدن. هر دو خوشحال بودن و می خندیدند و اون دوستم در لباس عروسی واقعا قشنگتر از همیشه شده بود. محکم بغلش کردم و بوسیدمش و براش آرزوی خوشبختی کردم.

حالا مونده ام آیا اتفاقی براش افتاده یا این که این فقط نشونه ی این هست که من در ناخود آگاه خودم با اون حس به آشتی کامل رسیده ام.

به هر حال خواب جالبی بود و حس خوبی داشت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار