شيرجه

Posted by کت بالو on December 6th, 2004

يه جورايي دارم شيرجه مي زنم به عمق زندگي. فقط اگه زندگي به اون عمقي كه فكر مي كردم نباشه ملاجم داغون مي شه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

کت بالو و گل آقا به واشنگتن می روند (قسمت اول)

Posted by کت بالو on December 5th, 2004

بله…با عرض معذرت جریان اون همشهری عزیزی شد که بهش گفتن اذان بگو. گفت از اول اولش شروع کنم؟ گفتند آره. اون هم گفت: تک.تک.تک.تک. اذان ظهر به افق تهران!!!!

حالا من هم یادم افتاد که تک تک تک اولش رو نگفتم.

مامان من یه دوستی در دبیرستان داشت (به روش شادروان ذبیح الله منصوری: با این دوست به این صورت دوست شد که دبیرستان مادرم عوض شده بود. روز اول در دبیرستان جدید از دختر خانمی به دلیل موها و چهره ی معصومی که داشت خوشش آمد. در زنگ تفریح به آن دختر خانم گفت من خیلی دوست دارم با شما دوست شوم. لطفا دوست من می شوید. دختر خانم هم جواب مثبت داد و مادرم و خاله شقایق با هم دوست شدند.), که سپس به آمریکا رفته بود. دختر خانم این خاله بزرگ شده و تصمیم به ازدواج با یک آقا پسر گل و خوب گرفت. به این مناسبت فرخنده ما را نیز به مهمانی فراخواندند.

خلاصه, از سفارت آمریکا تلفنی وقت گرفتیم. فرم ها را هم برایمان پست کردند. (به روش سایت های تهرانتویی و تهرانتو: البته این فرم ها به صورت آنلاین هم موجود می باشند, که به این دلیل که کتبالو خانم بین داکیومنت های آنلاین گاوگیجه می گیرد و نمی فهمد پکیج بالاخره کامل شده یانه, ترجیح داد تلفن زده و پکیج کامل را بسته بندی شده دریافت نماید). وقت را برای یک ماه آینده گذاشتند. (باز هم به روش تهرانتویی و تهرانتو: بدانید و آگاه باشید که اگر متقاضی ویزای آمریکا هستید حداقل از سه ماه جلوتر اقدام نمایید وگرنه ممکن است برای تاریخ موعود ویزا حاضر نشود).
در سفارت آمریکا مشکلی پیش نیامد. گفتند باید پیش زمینه اتان (منظور همان background است), مطالعه شود.
چهار هفته ی بعد تماس تلفنی گرفتیم و معلوم شد که خدا را شکر ویزا حاضر شده است. و باید جهت اخذ گذرنامه های مهر خورده در سفارت حاضر شویم.
—————-
(به روش شادروان ذبیح الله منصوری)پاورقی: در بامزگی و منحصر به فرد بودن گل آقا داستان زیر را می آورم:
در سفارت دو آقای بسیار بسیار خوش تیپ و خوش قیافه و خوش قد و بالا هم آمده بودند که ویزا بگیرند. برای صدا زدن هر کسی (درست مثل وقتی که می روید آزمایش خون بدهید می نشانندتان در یک سالن روی ردیف صندلی های پشت سر هم تا نوبتتان برسد و صدایتان بزنند), ملیت اش را از روی گذرنامه می خواندند. از پشت بلندگو صدا زدند: صربستان. این دو آقای فوق الذکر بلند شدند که بروند دم باجه. به گل آقا گفتم: “اینها صرب هستند؟” گفت:” بله. گویا”. گفتم:” همین ها هستند که به زن ها تجاوز می کنند؟” گل آقا نگاه کرد و خنده ای کرد و گفت:” بله. می خوای بری جلوشون بگی : دوبوری, دوبوری, دوبوری, دوبوری”!!!!!؟؟؟
حال که با روحیات گل آقا بیشتر آشنا شدید به سراغ دنباله ی داستان می رویم.باز هم خاطر نشان می کنیم این اتفاق در زمانی می افتد که قرن بیست و یکم است و در شرایط سفارت, تا توجهتان به اهمیت ماجرا جلب شود.
—————————————-
به روش کتبالو:
خلاصه جونم واستون بگه که عروسی قرار بود جمعه شب باشه. چهارشنبه صبح راه افتادیم که شام thanksgiving رو با خاله شقایق اینها باشیم. چهارشنبه ساعت 8:30 صبح رسیدیم به مرز نیاگارا. هنوز خلوت بود. افسر گذرنامه ی گل آقا رو دید و سوال و جواب کرد. کلی هم خوش و بش کرد و حسابی تحویلمون گرفت. خیلی خوش اخلاق و اهل بگو و بخند و جنتلمن بود. مهر ورود به آمریکا رو زد توی گذرنامه ی گل آقا, گفت که کار گل آقا تمام شده و باید همین مراحل رو با من تکرار کنه. همین که گذرنامه ی من رو باز کرد, دوباره انگار که یه چیزی یادش افتاده باشه برگشت به گذرنامه ی گل آقا.نگاه کردو گفت این گذرنامه تا چهار ماه دیگه معتبره در صورتی که باید تا شش ماه آینده معتبر باشه!!!!! حالا ویزای ما فقط برای یک بار ورود و دوماهه بود.

هیچی دیگه مهر ورود رو که زده بودند باطل کردند. پرسیدیم اگه بریم و گذرنامه رو تمدید کنیم می شه که با توجه به این که ویزا برای یک بار ورود به آمریکا اعتبار داره دوباره برگردیم؟ گفتند بله. مشکلی نیست.
ما هم ساعت نه و نیم صبح از نیاگارا برگشتیم به طرف تورنتو که شناسنامه ها رو برداریم و بعد بریم اتاوا برای تمدید گذرنامه….

(ادامه دارد).

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

مصاحبه ي كاري

Posted by کت بالو on December 3rd, 2004

رفتيم با آقا جيمي و مارتين خره و ژوليت نهار بيرون. مهمون يكي از شركت هايي كه بهمون دم و دستگاه فروخته بود.
بحث سر دو تا چيز جالب شد. يكي آي كيو. فهميدم كل اين آدم ها هم نگران آي كيو شون هستند. عالي. وقتي آقا جيمي نگران آي كيو ش باشه, ديگه من جاي خود دارم. آقا جيمي از باهوشترين آدم هاييه كه در زندگيم ديدم.

دوميش در مورد مصاحبه هاي كاري اي بود كه داشتند. از آي كيو بحث كشيد به اين كه آي بي ام به عنوان بخشي از مصاحبه اش, تست آي كيو داره. بعدش آقا جيمي گفت كه به عنوان اولين كارش رفته بوده يه جاي دولتي كه اسلحه و اينها توليد مي كردند كه در بخش رادارش كار بگيره. اونها يه سري تست روانشناسي ازش گرفته اند. من چي مي گفتم خوب بود؟ خوب. خاطره ي مصاحبه ام توي شركت مخابرات ايران. اولش امتحان تكنيكال, بعدش مصاحبه ي تكنيكال, بعدش مصاحبه ي عقيدتي!!! ولله وقتي گفتم به نظرشون عجيب اومد. خيلي عجيب. ديدم اوضاع خراب شد, توضيح دادم كه اين فقط براي يه سري از جاهاي دولتي است. ديگه توضيح ندادم كه يه زماني واسه ي دانشگاه و زايشگاه و آرايشگاه و نمايشگاه و …هر چيز ديگه اي دونستن كل رساله از واجبات بود. از اون موقع تا حالا دارم به مصاحبه ي اونروز شركت مخابراتم فكر مي كنم. مضحك بود.

قيافه ي كت بالو: مانتو ي بلند مشكي, مقنعه ي كاملا اسلامي, بدون ذره اي آرايش. دست ها گره شده جلوي شكم, حد اكثر سعي به عمل اومده بود كه قيافه ي بدتركيبي به نمايش گذاشته بشه. چشم ها به سمت زمين. لبخندها مليح و اسلامي!!!!!

قيافه ي مصاحبه گر: در همان مايه ها. كمي گستاخ تر. كارآگاهي. لبخند مليح تر. چادر به بخش بالا اضافه شود.
(تو رو خدا بالاغيرتا نياين اينجا من رو بكشين كه ضد چادري هستم. نه بابا جان. من مي گم ملت اگه دوست دارند چادرشون رو سرشون كنند, به قيافه ي من ولي كاري نداشته باشند.)

كت بالو از يك هفته ي قبل رساله رو حاضر كرده. ديشب به سفارش پدر شوهر عزيزش يكي از سوره هاي قرآن رو حفظ كرده. انواع نمازها رو ياد گرفته: غفيله, جمعه, ميت, وحشت….وحشت رو بيشتر و بهتر از همه. انواع ذكر ها رو ياد گرفته. آيت الكرسي رو حفظ كرده. وضو و تيمم و مواردشون رو حفظ كرده. نماز هاي عادي رو هم ياد گرفته و اين كه در نماز چي رو مي تونه جايگزين چي كنه. اعياد مختلف و اين كه در هر عيدي چه اتفاقي افتاده, مثل غدير يا قربان يا هر چيز ديگه, تاريخ هاي مهم رو ياد گرفته. ترتيب امام ها, تعريف ولايت, به علاوه ي قسمت هايي از كتاب شهيد بهشتي -اسم كتاب يادم نيست-. خوب, كتبالو مي خواست حتما اون شغل رو بگيره و اعتقاد كامل داره به اين كه هدف وسيله رو توجيه مي كنه.

مصاحبه گر: سلام.
كتبالو: سلام عليكم
مصاحبه گر: اسم و فاميلتون, سن تون, جد و آبادتون.
كتبالو: كتبالو فاميلي, ۲۶ و ۱۱ماه و ۵ روز,‌ مامان فري, بابا جان,‌ داداش كوچولو.
مصاحبه گر: فعاليت هاي سياسي, گروهكي, زندان, بدبختي, بيچارگي؟
ك: واي خدا مرگم بده. خدا به دور. خير. فك و فاميل من سيب زميني هستند دسته جمعي. عاشق و واله ي وشيداي گروه حزب الله.
م: عناد -نه اعتراض- به جمهوري اسلامي
ك: نه ولله. فرشته اند دسته جمعي.
م: استفتا يعني چي؟ از چه سني بايد استفتا كرد؟ مرجعتون كيه؟
ك: (درست توي صفحه ي اول رساله است)‌درخواست فتوي كردن از مجتهد واجد شرايط. ۹ براي دختر, ۱۵ براي پسر. امام.
م: (كارآگاه مي شود) امام كه فوت كرده. مگه مي شه به مجتهد غير زنده اقتدا كرد.
ك: (آماده بودم واسه ي اين سوال.) آيت الله …(اسمش يادم نيست) بعد از امام گفته كه مقلدين امام هنوز هم مي تونن از امام تقليد كنند. (بيچاره آغاجري و فلسفه ي ميمون). واسه ي كي ها خودش رو النگ كرد.
م: حجابتون چيه؟
ك: هميني كه مي بينين, هميشه همينه.
م: حجاب جد و آبادتون چي بوده؟
ك: مادرم مانتو و روسري. عادي. مادر بزرگم چادر. الان كه ديگه مي پيچه توي دست و پاش و مي خوره زمين, مانتو روسري. ولي خودش راضي نيست.
م: خوب اگه حجاب كامل باشه اشكالي نداره. مانتو روسري با چادر فرقي نداره. (آخي…خيال مامان بزرگم راحت مي شه ديگه.) جد و آبادتون مقلد كي هستند؟
ك: دسته جمعي از امام تقليد مي كنيم. مادر بزرگ و پدر بزرگم زماني مقلد آقاي گلپايگاني بودند, الان رو مطمئن نيستم ديگه.
م:صبح ها چه ساعتي از خواب بيدار مي شي؟
ك: (به…عالي…بي نظير…مي شد يه ماچت مي كردم. زد تو خال. منتظر اين سوال بودم. اتفاقا پدر شوهر عزيز بهم هشدار داده بود. اين يعني اين كه نماز صبح مي خوني يا نه). من حدود ۵ صبح از خواب بيدار مي شم. منتها نمازم رو مي خونم و دوباره مي خوابم. (ببخشيد: ..ونت سوخت؟)
م:نماز مسافر چه حكمي داره؟
ك: پاسخ درست رو داد.
م: تيمم كن.
ك: (هورا. تئوري اش رو ديروز دوباره خوندم). تيمم مي كند.
م: البته مي دوني كه بايد دستت رو از بالا به پايين روي اون يكي دستت بكشي. نه از پايين به بالا.
ك: (لبخند مليح) بله…هول شدم يه ذره.
م:قنوت
ك:…..
م:سجده
ك:….
م:تشهد
ك:…..
م: نظرت در مورد ولايت فقيه چيه؟
ك: به حكم قرآن و آيه ي اطيعو لله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم, سوره ي نسا آيه ي…بايد حتما در زمان غيبت ولايت امر داشته باشيم وگرنه زمين و زمان به هم مي ريزه.
م: يكي از سوره هاي قرآن رو بخون:
ك: (شروع مي كند)
م: بسم لله رو يادت رفت.
ك: آهان. بله. ببخشيد. بسم لله الرحمن الرحيم. انا انزلناه في ليله القدر و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر…(يه كلمه رو وسطش يادم رفت!!!! خانمه خوب بود. ايراد نگرفت).
م: شان نزول سوره ي كوثر چيه؟
ك: به پيامبر گفته بودند پسر نداري. خدا اين سوره رو نازل كرد كه “انا اعطيناك الكوثر, فصل لربك وانحر, ان شانئك هو الابتر” كه دماغشون رو بسوزونه. (شانس آوردم اين سوره رو از بچگي حفظ بودم).
م: نماز غفيله چيه؟
ك: ….
م: نماز جمعه چطوريه؟
ك:….
م: نماز عيد فطررو كجا خوندي امسال؟
ك:….
م: مسجد مي ري؟
ك: مرتب نه. ولي براي مناسبت هاي خاص مي رم. مثل عيد فطر. يا مناسبت هاي ديگه.
م:وزير كشور الان كيه؟
ك: يه زماني …بود. الان رو مطمئن نيستم كه هنوز هست يا نه. من اسامي يادم نمي مونه.
م:امام هفتم كيه؟
ك:…
م:اولين سوره اي كه نازل شد چي بود؟
ك:…
م: قمر بني هاشم يعني چي؟
ك: (شاهكار كت بالو اينجا بود) معجزه ي حضرت رسول صلي الله عليه وآله!!!!!!
م:اگه تو رو توي خيابون ببينيم هم با همين قيافه و حجاب هستي؟
ك: برم زير تريلي اگه غير از اين باشم.
م:نماز هات هيچ وقت قضا نمي شند؟
ك: (قيافه اندكي شرمزده,‌ لبخند مليح) نماز صبحم گاهي قضا مي شه. كمي كاهلي مي كنم. بقيه ولي خير.
م: لهجه داري.
ك: همه همين رو مي گن. ارثي است. دختر عمه ام هم دقيقا همين طوري حرف مي زنه.
م: اينجا نوشتي انگليسي و فرانسه بلد هستي.
ك: عربي رو هم اضافه كنين لطفا.
م: براي چي فرانسه ياد گرفتي.
ك: (شيطونه مي گه جواب بدم براي اشاعه ي اسلام در پاريس). علاقه ي شخصي. زبان ياد گرفتن رو دوست دارم.
م:اسمت يعني چي؟
ك: يك اسم كردي است. در سنندج و كرمانشاه خيلي معمول است. معني اش يعني…
م: كرد هستين؟
ك: خير. (شيطونه مي گه جواب بدم كرد نيستيم ولي كردها رو دوست داريم!!!) اما مامانم از اين اسم خيلي خوشش اومد.
م:مويد باشي دخترم. انشالله در پناه خدا. مصاحبه ي شما تمام شد.
ك:تشكر.(تاكيد شده بود كه كلمه ي مرسي رو به كار نبرم). خدا نگهدار.

:))
.
يادمه كه يه اشتباه واضح ديگه هم كردم. توي نماز و يكي از ذكر هاي نماز. خانمه هم هي ازم پرسيد مطمئني؟ گفتم آره. بعد كه اومدم بيرون يادم اومد كه اشتباه كرده ام. احتمالا چون سوال هاي پيچيده رو درست جواب دادم, اون يكي رو چشم پوشي كرد.

مصاحبه مال ۵ سال قبله. سوال هايي كه يادم مي اومد رو نوشتم. دو ساعت و خرده اي طول كشيد. اونجاها كه نقطه چين گذاشتم, اون موقع جواب دادم. جواب درست هم دادم. اما الان ديگه جواب رو يادم نيست.

خوب…بله…پذيرفته شدم. حالا ديگه خودم هم باورم نمي شه كه ممكنه براي يك كار كاملا تكنيكال چنين مصاحبه اي با آدم بكنند. حدود دوسال اونجا كار كردم و بعدش هم اومدم اينجا.
اينجا اگه چنين چيزهايي ازم بپرسند احتمالا مي تونم راحت بهشون بگم اينها جزو مسايل شخصي منه و نمي خوام جوابتون رو بدم.!!!
زندگي ماها يه جورايي منحصر به فرد بوده. زندگي جهان سومي ها منحصر به فرده. هرگز نمي شه حسي كه داشتيم, دلهره, اضطراب, مظلوميت و وحشتمون رو براي اينها تشريح كنيم. درد مشترك, و مفاهيمي كه هرگز كسي غير از خودمون دركشون نخواهد كرد. حتي اگه حس همدردي شون عالي باشه.
با جيمي و ژوليت و مارتين و مارك و فرانك وارد جزييات مصاحبه و تشريح وضعيت نشدم. اينجا ولي…مي تونم بنويسمشون, اينجا تمام جزييات رو مي تونم بنويسم. به همين دليله كه هزار سال هم كه اينجا زندگي كنم, هميشه يك قسمتم ايراني خواهد موند. هميشه…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميدديدار

پيوست: گل آقا جونم. اگه اينجا چيزي رو يادم رفته و تو يادته اضافه كن لطفا. درست وقتي از مصاحبه اومدم بيرون زنگت زدم و همه ي سوال ها رو واست تكرار كردم. يادته؟ بعدش هم رفتم توي پارك روبروي خونه مون نشستم كه خستگي مصاحبه و يك هفته درس حاضر كردنش رو در كنم.

سایه ی یک هیچ

Posted by کت بالو on December 3rd, 2004

از آن روز که چشم هایم را گشودی, و حقیقت رانشانم دادی, هر روز جلوه ی تازه تری پیش رویم گسترده شده.
پرستش برای حس من به تو گویا نیست. شیفته,دیروز بود, می دانم. امروز اما, ماندنی ترین خاطره ای, عطف.
هرگز بیش از تو به کسی ایمان نیاورده بودم,و با فروریختن تدریجی ایمانم ناگزیر باور کردم به پوچ بودن تمام باورهای سال های سالم.
پروردگار, عشق, هوا, زمان,فضا..با تو رفت.
و سپس, روزها فکر کردم اصلا “تو” چه بود, جز نمای پوسیده ی آنچه که هرگز نبود. روزها فکر کردم چطور می شود یک “هیچ” برای من “همه” را ساخته باشد. و در یافتم, من هیچ تر بودم شاید.

سایه ی یک هیچ, روزهاست که با من گام بر می دارد. هر لحظه شبحی چون عاشقی و پروردگار و ایمان می نماید, به سایه نگاه می کنم, شبح دود می شود, دود.

چنین ثبت شده: “انگاه که هیچ نیست, سه عنصر باقی خواهند ماند: ایمان, امید, محبت…”
و این سه عنصر, به یک هیچ, از وجود من رخت بربسته اند.و هیچ, دنیای من را ساخته است.

روزهاست این سه عنصر غالب بر هیچ را می جویم و هیچ نمی یابم.

هیچ, فقط سایه ی هیچ است که تمام راه ها را با من گام برمی دارد, چون خود من…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد…

Posted by کت بالو on December 1st, 2004

بله…طبق معمول يك سوييچ دارم. سوييچه درست شد.

سفرنامه رو بعدا كامل مي كنم. قول مي دم.
فعلا دارم به كالين فارل فكر مي كنم.
كي مي گه اين آدم سكسي ترين مرد ساله؟ من نه به اين راي مي دم و نه به آنجلينا جولي به عنوان سكسي ترين زن سال. جود لاو كه اصلا و ابدا.
من هنوز كه هنوزه كينو ريوز رو بيشتر مي پسندم. به علاوه ي پيرس بروزنان و متيو -فاميلش رو يادم نيست-. البته فرخزاد مسلما در صدر ليست جا داره. مردي براي تمام فصول!!!
براي خانم ها هم مسلما به چارليز ترون و مونيكا بلوچي راي مي دم.

دوم…
دارم خل مي شم. عين شبت -سگ توي خونه ي عروسكي بود, يادتونه؟- دارم مي چرخم دنبال دمم.
به اين نتيجه رسيدم كه از اونچه كه فكر مي كردم كودن تر هستم. خوب لااقل خوبيش به اينه كه مي فهمم بايد بيشتر سعي و تلاش كنم. عيبي نداره كه. هان؟ هر كسي از يه عده كودن تره از يه عده با هوش تر.
حالا بامزه اينه كه خداوند اينقدر هوشياره كه اگه از يه درجه اي كودن تر باشي اصلا نمي فهمي كه كودن هستي!!!! بنابراين اگه حس كودن بودن ندارين شايد توي اون طبقه باشين!!!! اگه حس كودن بودن دارين بدونين و آگاه باشين كه يه چيزهايي مي فهمين و هنوز راه نجاتي هست.

سوم…
حال و حوصله ي كار كردن ندارم. حس عقب موندگي بد جوري داره پدرم رو در مياره. يه كمكي حس “داون بودن” پيدا كرده ام. نوسانات روحي دارم!!! متاسفانه طي دو روز گذشته روحم تكه و پاره شده. دارم تكه هاش رو جمع مي كنم به هم بدوزمشون دوباره, يا چيني بند زني كنم!!!
بدكي نيستم. بي دليل تكه پاره مي شم. بي دليل هم جمع و جور مي شم.
اين جواب اون دوستي كه ازم پرسيده بود چرا مي گم من رو جدي نگيره!!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار

چرکنویس کثیف ذهنی

Posted by کت بالو on December 1st, 2004

انگار خواب باشی, خواب شیرینی ببینی, و خیال کنی تازه از کابوس بیدار شده ای. بعد بیدار شی و ببینی تمام شیرینی ها خواب بوده, و کابوس, واقعیت بیداری.

انگار هر چیز غیر از ماده بی مفهوم باشه, و فقط و فقط ماده باشه و بس.
یا تجسم عینی انجیل وقتی می گه ” همه ی ما صلیب خودمون رو به دوش می کشیم” و فکر کنی به مکافات گناه, تمام زندگی بار صلیبت رو به دوش خواهی کشید.

انگار هیچ نگاهی و هیچ کلامی و هیچ لمسی مستت نکنه, غیر از شراب. و ببینی که اون حال بدیع رو دیگه هرگز غیر از شراب تجربه نمی کنی.

انگار هر چه به نام عاشقی می شناختی یکباره از وجودت بره, و حس کنی هرگز خداوندی که به نام محبت شناخته بودی قدم به عرصه ی وجود نگذاشته. که سراسر انتقام است و ظلم.

انگار آینده هیچ نیست به جز تکرار هزارباره ی گذشته.
انگار یک عمر حماقت کرده ای و پوچی رو باز دوباره و دوباره تکرار کرده ای.
انگار باید حقیقت رو بپذیری, بعد از اون همه جستجو به دنبال حقیقت. حقیقت اینجاست. در وجود یکی یکی آدم هایی که باهاشون زندگی می کنی. نه دورتر. نه در آسمون. همین جا.

انگار باید دوید. برای آن که نایستی. برای آن که از یاد ببری, همه هیچ است. برای آن که حتی یک لحظه, اندیشه ی حقیقت نکنی.
می نویسم..می نویسم..آرام می شوم. خواهم خفت. در جستجوی آرامش از دست رفته. و اینجاست که “درخت معرفت نیک وبد” و رانده شدن از بهشت مفهوم پیدا می کند.

محتاج خون تازه هستم. برای جان گرفتن. برای حیات جاودانه. برای زندگی باید درید. باید کشت.

جنگل اینجاست. اینجا جنگل است. تفاوتی که در طول تاریخ حاصل شده این است که حقایق را باز و آشکار می پذیریم. و …تلخ است…تلخ…
این…انسان است.

تنهاتر از همیشه
جام می ام تهی است
جام غمم پر است
و ز جام دل مپرس
کاین جام را به سنگ صبوری شکسته ام.

فریدون مشیری

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار