یه مقدار حرف

Posted by کت بالو on October 15th, 2003

من برای تو مفهومی تازه می جویم
منتظر شنیدن تعریف تازه ی بودنت هستم
آنطور که می خواهی
آنطور که هستی
از بین لبانت
و از لابلای انگشتان توانایت.
در بیت نگنجیدی
وزن نگرفتی
قافیه ای برایت پیدا نکردم
گفتی مفهوم نو
در شعر نو جا میگیرد
در شعر سپید
نوبت آن رسید
که عاشق شوم
به معشوقی که هیچ شکل نمی پذیرد
به معشوقی که مرا نمی بیند
و باید ستایش شود
عاشق معشوقه ام شده ام؟
یا دل به عشق سپرده ام؟

خلاصه صحبت با يه دوست

Posted by کت بالو on October 15th, 2003

لطفا احدالناسي حتي يه نفر هم توي اين دنيا از من نپرسه چم شده كه مطمئنا جواب نميگيره.
من همين طوري ام كه هستم. اصلا خيال اين رو هم ندارم كه بگم چرا اينطور هستم. كلا اين خاصيت منه. وجودا همين طوري هستم. حالا مي خواين بخواين , نمي خواين نخواين.
يهو مي زنم به صحراي كالاهاري و اگه هم كسي خوشش نمياد خوب نياد. برام هم مهم نيست. اصلا بيخودي من رو دوست دارين. يعني اگه دوست دارين خوب با خودتونه ديگه. من هيچ مسئوليتي نمي پذيرم.
نمي تونم خودم رو عوض كنم كه باعث خشنودي شما بشه.
اگه هم به من وابسته شدين و ناراحتي من ناراحتتون مي كنه خوب بيخود. خوب بود نشين. حالا من بيام دليل ناراحتي ام رو بگم كه چاره اش كنين؟ نه. من بايد ناراحت و خود آزار باشم. به بقيه چه ربطي داره اصلا. من همينم اگه مي خواين.
اگه هم فكر مي كني ناراحتم و بايد خوشحال بشم بيخود فكر مي كني. به تو چه ربطي داره اصلا. نه مي خوام بگم چمه و نه اصلا برام مهمه كه تو فكر مي كني چيزيمه و نه مي خوام از اين حالتي كه هست بيرون بيام.
اگه هم كاري مي كنم طبق ميل خودم مي كنم و به كسي كاري ندارم.اصلا كسي چه حقي داره از تصميم گيري هاي من خوشحال يا ناراحت بشه. من همين طوري ام كه مي بينين. به نظرم هم اين كاملا درسته. و من هم كاملا درست زندگي رو فهميده ام و زندگي اش مي كنم. ممكنه خودم هم از دست برم اما بيخود به من اهميت مي دين و از ازدست رفتن من احساس ناراحتي مي كنين.
پيغام هات رو هم گرفتم اما دليل نديدم بهت جواب بدم.
اصلا بيخود تا وقتي كسي رو نشناخته اين دوستش پيدا مي كنين!! (اين يكي حرف حسابه الحق)
.
.
با يه دوستي حرف مي زدم, از چيزهايي كه تعريف كرد به اين نتيجه رسيدم كه بعضي ها اينطوري اند ديگه.
آخه آدم بايد خر باشه دور از جون كه چنين كساني رو دوست داشته باشه يا اين كه حتي باهاشون دوست باشه.
آدم بيشتر از هر چيزي از دست كسي كه چنين موجودي رو دوست داره حرص مي خوره.
در ضمن به چنين آدم هايي چي مي گند؟ مي خوام ببينم جواب اين دوستم رو درست داده ام يا نه؟
به غير از آدم هاي از دسته بالا به خدمت بقيه بگم كه:
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

شوهرم

Posted by کت بالو on October 15th, 2003

امروز زندگی ما وارد پنجمین سالش شد.
در چهار سال گذشته هر روز رو به افراد زیادی فکر کرده ام. اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده. تمام این چهار سال, هرروز به اون یه نفر فکر کرده ام.
در چهار سال گذشته هر روز رو با افراد زیادی همراه بوده ام. اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده. تمام این چهار سال , هر روز با اون یه نفر همراه بوده ام.
در چهار سال گذشته هر روز از افراد زیادی کمک گرفته ام, اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده, تمام این چهار سال هرروز از او کمک گرفته ام.
در چهار سال گذشته هرروز به افراد زیادی عشق ورزیده ام, اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده, تمام این چهار سال هر روز به او عشق ورزیده ام.
همراهی که همیشه و همه جا بیش از خودش و خواست خودش به من فکر کرد. همراهی که زندگی رو با چشمهای من دیدو برای زندگی با دیدگاه من تصمیم گرفت. همراهی که همیشه خودش رو فراموش کرد تا فقط من رو به یاد داشته باشه.
تنها ترسم از اینه که لیاقت عشقی که اینطور صادقانه و خالصانه به پام ریخته می شه رو نداشته باشم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چه بارونی

Posted by کت بالو on October 14th, 2003

پناه برخدا, چه سیلی.
امروز عصری هوا دوبرابر مواقع عادی تاریک شد و بارون شروع شد. اینقدر شدید بود که من از دم دراداره تا جلوی ماشین رو که پیاده اومدم شدم کت بالوی آب کشیده. همه موهام چسبید به سرم و وقتی نشستم توی ماشین ازم آب می چکید.
برف پاک کن رو گذاشتم روی دورتند تند. بعد تازه رادیورو که روشن کردم دیدم داره می گه که درحال حاضر داره یه بارون ملایم در تورنتو می باره که در ساعات شب تبدیل به یه طوفان خواهد شدو سرعت باد به 90 کیلومتر در ساعت خواهد رسید!!!! گفتم این که بارون ملایم باشه معلومه طوفان و بارون شدید شب چی خواهد بود.
از اونموقع تا حالا دارم به کسایی فکر می کنم که امشب دیر می رن خونه یا بدتر از اون به کسانی که بی خانمان هستند. فکر کنم پلیس تورنتو بی خانمان ها رو از خیابون جمع می کنه. یکی از دوستای من هست که امشب تا 9:30 شب کلاس داره. شوهرش می ره دنبالش اما باید تمام اتوبان رو از شرق به غرب تورنتوی ولنگ و واز رانندگی کنند که برسن خونه شون. به نظرتون بده اگه ساعت 10:30 شب یه کاره زنگ بزنم خونه شون و ببینم سالم هستن یا نه؟
خدا همه رو سلامت نگه داره.
مطلب دیگه این که اگر آقایی خیال ازدواج داره با بانوانی از نوع کت بالویی اصلا و ابدا ازدواج نکنه که همسران ایده آلی نیستند. بعد از این که شوهرم از مسافرت برگشته به کل یادم رفته بود که باید غذای سرد برای نهارش بگذارم. منظورم خانواده کتلت و کوکو و الویه است. طفلک توی دانشگاه امکان گرم کردن غذا نداره. من هم بهش یه ماکارونی یخ کرده ماسیده دادم!!! خدا به داد سلامتی گل آقای ما برسه. از من گفتن بود خلاصه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

باز هم شعر:

Posted by کت بالو on October 14th, 2003

دلم كرده دلش رو عاشق و ريش
خودش گفته به صد ترفندو تشويش
چو مي دونه كه در بندم اسيره
به دست پس مي زنه با پا كشه پيش

تو رو خدا يكي جلوي من رو بگيره.همين طوري داره از مغزم شعر تراوش مي كنه. خودم وحشت كرده ام.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

شعر

Posted by کت بالو on October 14th, 2003

نگاه اون دو چشمونش قشنگه
قوای دست مردونه ش قشنگه
چو پنهونی کشه بر شونه ام دست
حیا و چهر گلگونش قشنگه
.
گل آقامون می گه خجالت بکش. این چه شعریه که تو نوشته ای؟
شما بگین تو رو به خدا, این شعر بده؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شعر

Posted by کت بالو on October 13th, 2003

دلم از عشق مژگونت غمینه
تنم خسته ست و قلب من حزینه
غم عشقت به درگاهش ببردم
بگفتا عاشقی, حقت همینه

****
توکه گفتی چشام جام شرابه
تنم اما ببین پاک همچو آبه
نترس ار از می چشمم شوی مست
برای پاک شستن چون تنم هست

****

دوستتون دارم, خوش بگذره , به امید دیدار

برنامه های تلویزیونی کانادا

Posted by کت بالو on October 13th, 2003

یه سری برنامه های تلویزیونی در کانادا با ایده های متفاوت هست که به نام “realtyTV” نامگذلری می شن.
به نظر من که خیلی سرکاری هستن و کمتر هم پیش میاد که نگاه کنم.
در این دسته برنامه ها, از بین مردم عادی کسانی میان و طبق روند و موضوع برنامه, این برنامه رو اجرا می کنند.من خیلی اوقات به این موضوع فکر می کنم که آیا من می تونم یه زمان برم و توی یکی از این برنامه ها نقش ایفا کنم.
مثلا در یه سری برنامه 20 قسمتی فرضا یه دختر خانم باید از بین 25 نفر آقا پسر, همسر خودش رو انتخاب بکنه یا برعکس. هر چی فکر می کنم می بینم آخه چطور می شه از بین 25 نفر در طول 20 برنامه یه نفر رو انتخاب کرد. در طول این 20 برنامه هر بازی که بگی می تونی سر ملت در بیاری. می تونی از 25 نفر مقابلت کادوهایی بگیری (چه کیفی می ده) و ببینی که هر کدوم چه کادویی بهت می دن.( من مسلما عاشق طلا یا ماشین هستم و با کادویی که صرفا ارزش معنوی داشته باشه میونه ای ندارم). می تونی همه شون رو ماچ کنی و ببینی کدوم یکی بهتر از بقیه ماچت می کنه. می تونی باهاشون بری برقصی و ببینی که کدوم یکی با تو هماهنگ تره. می تونی با همه شون رابطه جنسی داشته باشی و ببینی کدوم یکی رو ترجیح می دی (این قسمتش معمولا توی تلویزیون نشون داده نمی شه. صبح روز بعدش فیلمبرداری می شه وشب قبلش, اما در بعضی از سریال ها بعدش ویرایش بدون سانسور بیرون میاد که می شه از بیرون تهیه کرد و اگه خیلی کنجکاو باشین ببینین که این بی تربیت ها شب رو چکارها کرده اند). می تونی همه آقایون رو با همدیگه ولشون کنی و یه عالمه هم الکل بگذاری دم دستشون و ببینی که آخر سر کدومشون عاقل و معقول می مونه.( این به نظر من از اساسی ترین آزمایشات قبل از ازدواجه. مردی که مست کنه من رو متنفر می کنه.)
حالا من هر چی فکر می کنم می بینم که می شه از 25 نفر در طول 20 هفته کادو گرفت. می شه 25 نفر رو در طول 20 هفته ماچ کرد, می شه با 25 نفر در طول 20 هفته رابطه جنسی داشت(ببخشید ها اما این وبلاگ خواننده ای که جریان رو ندونه نداره), می شه با 25 نفر در طول 20 هفته رقصید و بهش گفت قربونت برم. اما این که چطوری آدم بتونه روحش رو با 25 نفر در طول 20 هفته (شاید هم کمتر یا بیشتر) هماهنگ بکنه, این اون قسمتی است که من نمی فهمم. تازه رفتار آدم ها در چنین شرایطی خیلی خیلی فرق می کنه.
اونوقت یادم می افته که دخترها-به خصوص در جوامع مذهبی- چطور احمقانه باید ازدواج می کردند و باید ازدواج بکنند. یاد این می افتم که این دختریا پسری که میاد توی این برنامه و اینطور برای زندگی آینده اش تصمیم می گیره از اون دخترهایی که من می شناسم بسیار هم خوشبخت تره و قدرت تصمیم گیری و انتخاب بیشتری داره.
آخه این رسم و رسوم احمقانه چیه؟ چرا اگه دختری از خانواده سنتی و غیرتی با پسری دوست بشه و رابطه داشته باشه باید گاهی چنین مجازات های سختی رو به خانواده و جامعه پس بده. چرا باید بزرگترین و مهم ترین رابطه زندگی آدم توسط دیگران تصمیم گیری و دیکته بشه. یه قدم دیگه برم جلو که جیغ همه رو در بیارم؟ چرا نمی پذیریم که یکی از مهم ترین بخش های ازدواج که بخش جنسی اون هست نباید قبل از ازدواج با طرف مقابل امتحان بشه که ببینیم جواب می ده یا نه.
بابا بعد از ازدواج قراره یه عمری نزدیکترین آدم همدیگه باشیم. قراره حتی بعد از مردن و توی دنیای دیگه هم زن و شوهر با هم باشند. آخه چطور ما به خودمون اجازه می دیم دخترها و پسرهامون رو اینقدر احمقانه به خونه بخت بفرستیم؟
نمی گم تضمینی هست که اگه هر کسی طبق استاندارد من ازدواج بکنه حتما خوشبخت بشه, یا نمی گم تضمینی هست که هر کسی یه ازدواج سنتی بکنه بدبخت بشه. نه, ازدواج اومد نیومد داره. ممکنه با همه تمهیدات قبلی خیلی خوب بشه یا خیلی بد بشه. اما به طور کلی وقتی یه رابطه اینقدر در زندگی آدم مهم خواهد بود, آخه چطور بشر می پذیره که به همین راحتی با یه نفر شروعش کنه یا کسی رو مجبور کنه که به همین راحتی با یه نفر زندگی ش رو تقسیم کنه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

من و خودم

Posted by کت بالو on October 13th, 2003

انگار که من نه یک وجود که فقط قسمتی از وجودی هستم. انگار که همیشه یک تکه یا چند تکه از وجودم نیست. انگار که هر چه بیشتر دوستانم پیشم هستند وجودم کامل تر است. انگار چیزی رو یاد نگرفته ام اگر یاد ندهم. انگار زندگی نمی کنم اگر مورد عشق ورزی نباشم. انگار قلبم نیاز نامتناهی به عشق ورزی دارد.
انگار جدا دارم از نو متولد می شوم.
انگار دارم شاعری می شوم با شعرهایی از تمام دنیا, اشعار ریاضی, اشعار گیتار, اشعار رقص, اشعار آواز, اشعار گردگیری, اشعار آشپزی, اشعار زبان های خارجی, اشعار تکنولوژی مدرن… انگار دنیا برای من نو می شود.
.
.
انگار خداوند باید به گل آقای بی گناه ما کمک کند. حتی تکنولوژی bluetooth رو به شکل اشعاری دلپسند و موزون می بینم.
دنیا چرا انقدر عوض شده.
ببینم یکی به من بگه نشونه های از دست دادن عقل چیه؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

من و خودم

Posted by کت بالو on October 13th, 2003

انگار که من نه یک وجود که فقط قسمتی از وجودی هستم. انگار که همیشه یک تکه یا چند تکه از وجودم نیست. انگار که هر چه بیشتر دوستانم پیشم هستند وجودم کامل تر است. انگار چیزی رو یاد نگرفته ام اگر یاد ندهم. انگار زندگی نمی کنم اگر مورد عشق ورزی نباشم. انگار قلبم نیاز نامتناهی به عشق ورزی دارد.
انگار جدا دارم از نو متولد می شوم.
انگار دارم شاعری می شوم با شعرهایی از تمام دنیا, اشعار ریاضی, اشعار گیتار, اشعار رقص, اشعار آواز, اشعار گردگیری, اشعار آشپزی, اشعار زبان های خارجی, اشعار تکنولوژی مدرن… انگار دنیا برای من نو می شود.
.
.
انگار خداوند باید به گل آقای بی گناه ما کمک کند. حتی تکنولوژی bluetooth رو به شکل اشعاری دلپسند و موزون می بینم.
دنیا چرا انقدر عوض شده.
ببینم یکی به من بگه نشونه های از دست دادن عقل چیه؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار