واردات شومبول ترکی!

Posted by کت بالو on January 22nd, 2010

ولله خیال نداشتم در یه روز دو تا پست بفرستم روی وبلاگ. اما این یکی خیلی باحال بود:

مغولستان مرد وارد می کند!!!

اینجور که پیداست دقیقا و کاملا برای افزایش جمعیت و تولید بچه هم وارد می کند. تا اینجاش رو می فهمم. چیزی که نمی فهمم اینه که چرا از ترکیه وارد می کند!!!!
مرد های ترک مقبول ترند؟ یا مردترند؟ یا درمونده ترند؟ یا ارزون تر ند؟ یا عضوشون مرغوب تره؟

این از اون مشکلاتی است که در ایران به طریق دیگه ای حل می شه. زمانی که این همه خانواده ی شهید داشتیم و زن خواهان همسر, دولت ایران مرد وارد نکرد -بی انصاف ها-. گفت مردهای موجود, منابع موجودشون رو محدود به یه زن نکنند و در جهت منافع جامعه و نسوان, علاوه بر همسرشون, منابع بی مثالشون رو با یکی دو تا زن شهید -یا حالا مازاد بر مصرف- هم به اشتراک بگذارند.

خط آخر مقاله از همه جالب تر بود. مغولستان مجازات اعدام رو هفته ی گذشته به طور رسمی لغو کرده. به عبارتی در ایران زیبا که ملت اهل تبعیض نژادی و تبعیض جنسی نیستند قوانین از قوانین مغولستان وحشیانه ترند و عقب مانده تر!

حالا اگه حداقل به اندازه ی چنگیز خان مغول کشورگشایی و سازندگی -برای مملکتمون- داشتیم مشکلی نبود. بدبختی, عین وارث برحق خود چنگیز خان رسالتش رو انجام می دیم , منابع مون رو فنا می کنیم و آبادی هامون رو خراب.

هنوز مونده ام فکری چرا مرد ترک!؟ من که صد البته صاحب کمالات نیستم. اما جسارتا ایتالیایی و فرانسوی و گاسم آمریکای لاتین اش رو ترجیح می دادم.

لینک مطلب اینجاست:

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/01/100122_l12_aa_mongul_men.shtml

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: عذرخواهی فراوان به خاطر عنوان بی تربیتی! و عذرخواهی فراوان از هموطنان آذری…اگه ملتین دلیل (جوک)‌ دیگه ای به ذهنشون برسه…که اصلا به نژادپرستی ما ایرانیان اصیل ربطی نداره!

موش ها و آدم ها

Posted by کت بالو on January 1st, 2010

بامزه ترین جمله ای که در زندگی ام خونده ام به این مضمون بوده که “نمی دانم آیا تا به حال توجه کرده اید بعضی موشها در زندگی اصلا پیر نمی شوند؟”

…..

بامزه ترین کاری هم که آدم ها می کنند اینه که یه واحدی از زمان رو نشونه می گذارند و به سر اون واحد که رسید جشن یا بزرگداشت می گیرند.
زمان یکی از جالبترین مفاهیم هست. اگر فرض کنیم در یک جسم یا موجود حرکت و تغییر وجود نداشته باشه و اون جسم ساکن مطلق باشه زمان برای اون جسم بی معنیه. به عبارت دیگه عینهو حرکت نسبی می مونه. زمان نیست که وجود داره و بر ما می گذره. ما -و کل کهکشان- حرکت و تغییر داریم و بر زمان عبور می کنیم.
به عبارتی این زمان بیچاره اصلا و اصولا وجود نداره. یک مفهومی هست برای این که تغییر و حرکت رو بر مبناش بسنجیم. یه واحد اندازه گیری فرضی هست عین مثقال یا خروار.
حالا فرض بفرمایید قرار بگذاریم به جای ابتدای هر سال ایتدای هر هفته رو جشن بگیریم -یا به پیشنهاد گل آقای ما- هر صد هزار ثانیه یک بار (یا حدود یک روز و نصفی مثلا) شمارش معکوس کنیم و عینهو دیشب بنده از خوشحالی نو شدن واحد زمان بپریم بالا پایین, به جای این که منتظر بشیم آقای کره زمین دور خورشید خانوم پرحرارت بگرده!.
حالا هر چی نسبت به زمان سریع تر تغییر کنی سریع تر پیر می شی و هر چی نسبت به زمان سریع تر حرکت کنی, بیشتر از بازه ی زمانی ات استفاده می کنی یه جورایی. به عبارتی مثل اینه که با کره ی زمین مسابقه گذاشته باشی یا قرار بگذاری در یه بازه ی زمانی از همه موجودات -یا فقط از خودت- سریعتر سبقت بگیری!
خلاصه که…اینطوری که فکر می کنی می بینی به فرض این که جمله مضحک نویسنده در مورد پیر نشدن موش ها درست باشه اون سری جماعت موش ها -غریزی یا اکتسابی- کمترین تغییر رو در یک بازه ی زمانی می کنند و… به فرض این که عمری با یک گله موش بزرگ شده باشید متوجه می شید بعضی هاشون -نسبت به شما آدمیزاد محترم-  اصلا در زندگی پیر نمی شوند.

خلاصه که در این اولین روز ورود حرکت زمین به دو هزار و دهمین چرخش اش -بعد از تولد حضرت عیسی- به دور خورشید امیدوارم همگی موش بشیم الهی!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 1st, 2009

مدتی است حدود یکی دو ماه که یک چیزهایی حالیم شده و می فهمم ملت چه قدر…چه قدر…کس شعر می گویند.

همه ی ملت دنیا می دانند از دانشگاه که آمدم بیرون دو دستاورد مهم داشتم. یک عدد لیسانس…یک عدد دوست پسر جدی که دو سال بعدش شوهرم شد. شد مکمل لیسانس. از همان شوهر محترم یاد گرفتم کس شعر اصلا و ابدا حرف بدی نیست. ملت قدیم می نشستند دور کرسی و شب های بلند زمستان شعر می گفتند. گاهی شعر ها چرند و پرند هم می شد. هر کسی حرف بی مایه زیاد بزند نسبتش می دهند به همان و می شود کرسی شعر. به مرور زمان کرسی شعر آب رفته است و شده است کس شعر!

تازه اگر تا به حال فکر می کردید گه گیجه لغت بدی است اشتباه می کردید. همان شوهر عزیز گفت ریشه اش گاو گیجه است و به حالتی اطلاق می شود که گاو بیچاره ملنگ و گیج شده و گویا برای گاوها اتفاق می افتد. خلاصه…ریشه ی مطلب گو گیجه است نه گه گیجه.

همین چهارراه پایین خانه دقیقا در مرز شمالی بین تورنتو و تورن هیل چی دیده باشم خوب است؟
پشت یک کامیون از همین گنده ها نوشته بود هذا من فضل ربی!!!!

مردها ازدواج می کنند برای دسترسی رایگان و بی دردسر به سکس. گاهی هم برای این که کسی باشد خانه را جمع کند و بچه های آقای محترم را نگهداری کند. همین به گمانم. دلیل منطقی دیگری برای ازدواجشان پیدا نمی کنم.

سال ها سال پیش به یکی از دوست پسرهام می گفتم احساس پدری برای من یک معمای بزرگی است. تنها تجربه ی مرد از بچه دار شدن فقط یک سانفرانسیسکو ست. پس قطعا نمی تواند حس خاصی به بچه داشته باشد. مردی اگر پدر بچه ی من باشد بچه را بر می دارم می روم دنبال کارم. زن نه ماه بچه را حمل می کند و بعد هم با آن همه درد می زاید و شیر می دهد و نگه می دارد.

کلی بحثمان شد. فردایش برگشت. گفت با دوستش حرف زده. به این نتیجه رسیده اند اصولا حرف من خیلی هم خوب است. سانفرانسیسکویشان را می روند و …خلاص.

تا به همین امروز روز هم هیچ کدام از تيوری هایم به این قشنگی اثبات نشده اند.

امروز خودش و همان دوستش پدر هستند با احساسات غلیظ پدری.
و هنوز معمای حس پدری برای من حل نشده!

و…از چهار سالگی و در تمام دوران تین ایجری تا کیش به کیشمیش می خورد عاشق می شدم و با مزه تر این که  تا همین امروز روز فکر می کنم عشق یک آنرمالی است که از نیاز یا فقدان چیزی در انسان شکل می گیرد. عشق آقایان که به نظرم یک جایی خیلی خیلی نزدیک به عضو شریفشان باید باشد.

خیر..عشق با آرمان متفاوت است.

اصولا هنوز هم معمای عاشقی برای من حل نشده!

خلاصه…تمام معماهای بالا را یک جایی وسط مسط های زندگی رها کردم. معماهای فعلی که باهاشان سر و کار دارم معمولا یک ساعته و یک روزه و یک هفته ای و خیلی طول بکشد یک ماهه حل می شوند. کیف می دهد. حل می کنی. می روی معمای بعدی.

شرکتمان دارد هفته ی یک تا سه نفر را بیرون می کند. استراکچر را عوض کرده و می گوید تمام این بیرون کردن ها به خاطر استراکچر جدید است. و….ممکن است بیرون کردن های بعدی هم در راه باشند.
اوضاع اقتصادی بی ریخت است فعلا. مادرم می گوید به خاطر شهوت مالی یک عده است. من می گویم به دلیل پیشرفت علم پزشکی است. مردم قرار نیست این همه سال عمر کنند و همه ی نوزاد ها هم زنده بمانند. قدیم تر ها اینطور نبود. جمعیت کمتر بود. منابع به همه می رسید. مادرم می گوید منابع برای کلهم اجمعین ملت دنیا کافی است و اصرار دارد مشکل از زیاده طلبی ملت است و می گوید دنیا به طرف یک سوسیالیزم ملایم (و یک ایزم دیگر که اسمش یادم رفته) حرکت می کند.

من هنوز فکر می کنم ایراد اساسی از پیشرفت بی رویه ی علم پزشکی ست.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تمرکز

Posted by کت بالو on November 23rd, 2008

هر وقت احساس می کنم توی سایه ی کسی قرار گرفته ام سعی می کنم تمرکز کنم روی خودم. مهم نیست اون آدم چقدر عزیز باشه کنار می گذارمش.

توی دنیا میلیارد ها آدم هست. عده ایشون موفق تر از من نوعی. عده ایشون به گرد من نوعی هم نمی رسند. مهم ولی موفق بودنشون نیست. مهم اینه که موفق یا شکست خورده در قله یا در حضیض خودشون باشند. آدمی قابل تمیز و تشخیص از دیگران.

آدم های شکست خورده من رو عصبی نمی کنند. آدم های موفقی که دیگران رو استثمار روحی و جسمی هم می کنند من رو عصبی نمی کنند. آدم هایی که در سایه ی باقی آدم ها خودشون رو فراموش می کنند و توانایی هاشون رو من رو عصبی می کنند.

تمرکز. مهم ترین رمز انجام دادن هر کاری است. بیش از مهارت شاید یا بهتر بگم پیش نیاز مهارت.

یه پرزنتیشن داشتیم. هر نفر تیم پونزده تا بیست اسلاید روی مبحثی که مربوط بهش هست رو باید پرزنت می کرد. قرار شد مرتبه ی اول برای خود تیم پرزنت کنیم و بعد برای تیم های دیگه ارایه بدیم. پنج شنبه پرزنتیشن داخلی تیم بود.
یه پسری چند ماه پیش به تیممون ملحق شد. مال آسیای شرقی هست اما کانادا متولد شده. به همین دلیل هم قد بلند و باریک هست و انگلیسی رو کامل با لهجه ی کانادایی و سلیس صحبت می کنه. معلومه خانواده ی مرفهی داره و قیافه اش درست مثل بچه های توی کارتون های ژاپنی هست. چشم های ریز بانمک و دهن و بینی خیلی کوچک و موهای نسبتا پر که جلوش سیخ سیخ از جلوی پیشونی اش زده بیرون.
خیلی اوقات میاد و از من سوال می پرسه. جمعه بعد از ظهر اومد که ازم بپرسه در آبجوخوری جمعه عصر تیم شرکت می کنم یا نه. بعد بدون مقدمه شروع کرد توضیح دادن  و بال بال زدن که پرزنتیشن اش به شدت خراب شده و خیلی خیلی ناراحته.
بیشترین سعی ام رو کردم که مطمین اش کنم پرزنتیشن اش مشکلی نداشته و داره زیادی به خودش سخت می گیره.
اونقدر باهاش نزدیک نبودم که براش توضیح بدم تنها و بزرگترین رمز موفقیت اعتماد به نفسه.
نمی تونستم بهش بگم لحظه ای که دیدم با چشم های تیز و باهوش تمام پرزنتیشن رو از روی کاغذهای پرینت شده اش می خونه یقین پیدا کردم که مشکل بزرگ پسرک اعتماد به نفسه.

کمتر از یه سال دیگه عروسی شه و نامزدش دویست و پنجاه تا مهمون دعوت کرده و خیال داره تمام سنت های عروسی چینی رو به دوست های سفیدش -اینطور که فهمیدم به خرج پسرک- نشون بده!

قیمت نفت تا مدتی که رکود ادامه داره پایین خواهد موند. اما حدس من اینه که دو سال دیگه بالا بره و تا سه سال دیگه حسابی بالا رفته باشه. زمانی که رکود تمام بشه و صنایع مختلف باز جون بگیرند.
طرح اوباما اگه بگیره این رکود از عاقبت به خیر ترین رکود ها خواهد شد.

این کریسمس قیمت ها از باقی کریسمس ها پایین تر خواهد بود. تورم معکوس (deflation) به وجود اومده که به دلیل حس ناامنی اقتصادی هست.

به هر حال….جالبه دیگه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سیاسی اقتصادی فرهنگی

Posted by کت بالو on October 30th, 2008

میون میونجی انتخابات آمریکا عاشق این جو لوله کش شده ام. اتفاقا اون مناظره ای که برای اولین بار پای جو لوله کش به جریانات دعوای دموکرات ها و جمهوری خواه ها رو باز کرد رو نگاه کردم. راستش تا روز بعدش فکر نکردم راست راستی جو لوله کش وجود داشته باشه تا این که رفتن و پیداش کردن و شد چهره ی سرشناس انتخابات آمریکا. دلم می خواد بدونم به مک کین رای می ده یا به اوباما 

…. 

کیف می کنم شونزده تا هواپیما و اتوبوس و موتورسیکلت تروریستی دوباره بنگ بنگ بنگ خودشون رو بکوبونن به در و دیوار ساختمون های آمریکا که ملت بدو بدو برند و گله گله به مک کین رای بدند! واسه من فرقی نمی کنه. اصول دموکرات ها و لیبرال ها رو دوست دارم و کلا محافظه کارها رو خیلی نمی پسندم. خصوصا که از همین حالا و بی خجالت طرفدار جنگ و اقتصاد آزاد هستند و آرامش فکری من رو به هم می ریزند.بامزه اینه که بیل کلینتون که هیچی کالین پاول هم رفته توی جبهه ی اوباما. 

 به به…از یکشنبه تا امروز دلار کانادا پنج سنت افزایش قیمت داشته! وقتی اقتصاد این شکلی عین کشتی گرفتار طوفان می شه کلی مشعوف می شم. اصولا از عدم تعادل و غیر قابل پیش بینی بودن چیزی لذت می برم!رکود هنوز شروع نشده ولی نشانه ها و پیامدهاش دیده می شند. رکود ها به طور متوسط نه ماه طول می کشند و به طور متوسط شش ماه مونده به تمام شدن رکود قیمت سهام ها شروع می کنه به بالا رفتن. بدبختی اینه که ملت مونده اند رکود بالاخره شروع شده یا نشده یا شروع نشده تموم شده یا…تا این که…بفرمایید: در سه ماهه ی سوم سال GDP آب رفته که ممکنه به هر حال نشونه ی رکود باشه. باید صبر کرد و نتیجه ی سه ماهه ی بعدی رو دید. عقیده ی بنده اینه که سهام باید خرید. وقتی می رسند به مرز پایینی شون طبق قوانین احتمالات و آمار نوبت اینه که سیر صعودی رو شروع کنند. علیرغم عقیده ام مشکلم اینه که پول برای خرید سهام ندارم.  

 فعلا سهام های من توی کلاس دو هفته ی متوالیه که کمترین ضرر رو داشته اند. کلی خوش خوشانمه. 

 خیر…کتاب جدید رو هنوز شروع نکرده ام. منتظرم این صد هزار صفحه داکیومنت و این سه هزار صفحه کتاب علمی (!!) تموم بشند. 

 دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on June 8th, 2008

مشخصات زن متولد دی ماه از طالع بینی فارسی: 

داراي شخصيّت عالي ، خيلي لايق و كاردان ، بهترين رئيس ، انتقامجوي شديد ، ساده پوش و بي آلايش ، محتاط ، آرام و صبور ، مرد عمل ، مقتدر ، پر تحمّل ، جدّي و جاه طلب ، فعّال و كوشا ، واقع بين ، سركش ، پول دوست ، بيهوده انرژي تلف نمي كند ، از تجربيّات خود و ديگران به خوبي استفاده مي كند ، با‌شرف و با ‌وجدان ، تميز ، خودكفا و سودجو ، داراي حس مسئوليّت زياد ، دشمن ولخرجي و اسراف ، حسابگر ، مخالف تجمّلات ، صاحب شأن و مقام ، سازمان دهنده خوب ، تقريباْ سياستمدار ، كوشا و مطمئن و خونسرد ، تودار ، مالك همسر خود ، حسود و بدبين ، متنفّر از طلاق ، داراي عدم اعتماد به نفس كافي ، قدرت طلب ، خانواده دوست ، خشك ولي مهربان ، خشن ، داراي زبان نيش‌دار ، شاد و با نشاط ، داراي باطن خروشان ، غير قابل گذشت ، قدر شناس ، گاهي اوقات خجالتي ، باانضباط ، بد اخم و بد عنق ، داراي حافظه قوي ، زود سر كار مي آيد و دير مي رود ، از تنبلي بيزار است ، اهل دكتر و دارو ، خونسرد و مداوم ، ثابت قدم ، خودكار ، مذهبي ، شنونده خوب و گاهي اوقات لجباز

— 

گربه ی خر!
جلوی پنجره ی حیاط پشتی ایستاده بودم, دیدم گربه سیاه خرسولی همسایه اومد وسط حیاط ما ایستاد, درست همونجایی که گل اقا شخم زده و عین وسط کله ی عین الله باقرزاده کچل شده , ماتحتش رو کرد به من و ….بله…کارش رو کرد و بعد هم ایستاد بالای سر چاله کارش رو نگاه کرد و احساس رضایتی کرد و روش رو با خاک پوشوند و خرامان…برگشت سر زندگیش!

گربه ی بی تربیت…

رادیو در مورد تجربه های نا موفق مصاحبه ی شغلی می گفت و کارهایی که در زمان مصاحبه نباید انجام داد.
یه نفر مصاحبه ی شغلی رو رد شده به دلیل این که قبل از ورود به اتاق مصاحبه زیر بغلش رو بو کرده…
یه نفر دیگه مصاحبه رو رد شده به دلیل این که مصاحبه توی دفتر خانوم مدیر بوده تلفن آقاهه زنگ زده و آقاهه از خانومه خواسته از دفتر خودش بره بیرون چون تلفنی که شده بوده راجع به یه مساله ی شخصی بوده!
یکی دیگه هم مصاحبه ی تلفنی بوده. مصاحبه کننده از اون ور خط صدای سیفون دستشویی رو شنیده و…مصاحبه رو قطع کرده!

ملت مشنگ!!!!

شهر داغ است…داغ داغ…
قیمت بنزین دیشب بود یکصد و سی و چهار و نه دهم سنت هر لیتر…
فردا آی فون نسل سه به طور رسمی به بازار ارایه می شود….

باز هم…ملت مشنگ!

ولله به گمانم یک چیزی توی دنیا گم شده. به گمانم من هم همون رو گم کرده ام!
اصولا کلیشه ای یا غیر کلیشه ای..ما انسان های خوشبخت زندگی را لابلای روزها گم کرده ایم به گمانم!

ملت دوره ی لویی سیزده حسابی مشنگ بوده اند. بیچاره ها به گمانم آی فون هم نداشته اند.
برای خبر کردن همدیگه سوار اسب و خر و الاغ می شده اند یا پیاده گز می کرده اند تا دم در همدیگر را خبر کنند!

دارم فکر می کنم چهارصد سال دیگر دنیا چه شکل و قیافه ای خواهد بود. قطعا نسل های اتی خواهند گفت ملت مشنگ قرن بیست و یکم. هنوز برای تبادل خبر و فکر و نظر (اسمش می شود ارتباطات!) نیاز داشته اند از آی فون استفاده کنند!!!
به گمانم سیگنال های مغزی را کشف کنند که از این سر کره ی ارض به آن سر کره ی ارض سفر می کنند. مانده ام فکری جریان privacy چه می شود. به گمانم سیگنال های مغزی را کد کنند و بفرستند. منتها با این همه تداخل فرکانسی!!!
به گمانم عینهو کشف مفاهیم فرکانس و اختراع کد همین ده بیست سال دیگر است که یک اکتشاف کلیدی بزرگی بشود…کل مفاهیم را از بیخ و بن به هم بریزد. وقتش شده!

طی الارض که یک جورهایی با هواپیما میسر است…گمانم از راه virtual reality هم کم کمک پا به عرصه و جود بگذارد.

این طرف توی فرودگاه -یا حالا وسط حیاط خلوت خانه ی خودت- می شوی انرژی و ددددوووووووف شوت می شوی توی حیاط خلوت خونه ی فی فی جون اینها با هم یه عصرونه ی دبش بخورین!!!

روش هری پاتر هم بدکی نیست! فقط گاهی وقتها اجزای بدنت رو جا می گذاری این ور اون ور!!!

آی فون هشتصد صفحه patent دارد. به چشم من که چیزی بیشتر از multi touch اش در هشتصد هزار حالت مختلف نیامد!!

از خصوصیت های دیگرش سازگار بودنش با آی تیونز است که می شود فیلم را دانلود کنی و بگذاری روی آی فون و با توجه به صفحه ی تصویر خوبش -نسبت به باقی موبایل ها- و عمر باطری خوبش روی آی فون فیلم نگاه کنی.

زمانی که آی پاد آمد دقیقا پیشنهادی بود که شخص شخیص خودم به محض دیدن آی پاد دادم. بسیار به خودم افتخار می کنم.
اصولا بسیار از خود راضی هستم!

گل اقای ما می گند از دلایل این بحران غذا ملیت هایی هستند مثل هند و گویا چین…اینقدر که جمعیت دارند و حالا هم که دستشان به دهنشان می رسد پول غذا را می دهند به جای این که مودبانه از گرسنگی نفله شوند و غذا را بگذارند برای ما!
ولله ما که به چشم خودمان ندیده ایم ولی مذکر های این دو ملتین چنانچه معروف است کوچکترین عضوها را دارند!!!
روایات مختلف است. می گویند چون کوچک است از لبه های کاندوم سر ریز کرده. هندی ها اما می گویند درسته که کوچیکه (یعنی در کوچک بودنش بحثی ندارند) اما باید طرز استفاده ی درستش رو بدونی!!!
خلاصه…ماشاله با این عضوهای کوچولو تخم و ترکه اشون دنیا رو به بحران کشونده!

برویم ببینیم امروز عصری گم شده ی ملت دنیا را پیدا می کنیم یا خیر.
هنوز نفهمیده ایم دقیقا چه چیزی گم شده! همینقدر ملتفتیم که ملت عین شبت دنبالش می گردند و…نیست…

پیدا شد خبر می کنیم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on March 31st, 2008

🙂

خیر آقای امید. (از اسمتون حدس زدم باید آقا باشید. وگرنه نوشته می تونست مال آقا یا خانوم باشه) قصد و غرضی در کار نبوده. متاسفم اگه در جواب تبریکتون متقابلا تبریک نگفتم. امیدوارم شما و سایر هموطنان سال قشنگ و خوبی پیش رو داشته باشید.

جای شما و همگی دوستان خالی ما هم با خانواده لااقل سه شب رو جشن گرفتیم و زدیم و رقصیدیم و نوشیدیم و خندیدیم و شیرینی خوردیم و دید و بازدید کردیم. سر کار هم رفتیم.
متاسفانه ما هم دهل و سرنا را امسال نشنیدیم.

حاضرم یک ساعت از عمرم را بدهم به این شرط که بتوانم یک ساعت بعدی را بخوابم.

به شدت نیاز به استراحت دارم.

باحال…سال قبل چهل و دو هزار مورد ورشکستگی در کانادا اعلام شده. اکثریت قریب به اتفاق آقا بوده اند. حدود چهل سال داشته اند. یک وابسته (ی مالی) داشته اند. در آمدشان ماهی دو هزار دلار بوده و حدود پنجاه و یک هزار دلار قرض داشته اند.

دو دو تا چهار تای بسیار ساده ای ست. به غیر از دو هزار دلار باقی اش را می شد حدس زد!

یاهو یه سایت مختص بانوان راه انداخته. بفرمایید.

مخاطب اصلی سایت بانوان هستند با این ایده که در بسیاری خانه ها تصمیم گیرنده ی اصلی برای خرید بانوی خانه است.
….
احتمالا اگر سایت مختص آقایان بود سه موضوع بیشتر توی کل سایت پیدا نمی شد. ماشین. ورزش. زن..زن…باز هم زن!!!
….
بامزه این که امکان ندارد سایتی مختص بانوان باشد و در آن از مد و فنون مرد یابی -خصوصا از نوع ثروتمندش- و صد البته شکلات حرفی نباشد.

خدمتتان عرض شود اگر بخواهم سایتی را برای خود خودم طراحی کنم قطعا موارد زیر را در آن می گنجانم:
-آخرین اخبار در مورد کتاب های رمان جدید
-آخرین اخبار در مورد سهام های مورد علاقه ام
-چهار پنج خبر در مورد دنیای بی سیم(!!) و تکنولوژی
-یک داستان دنباله دار
-نکاتی در مورد زبان های خارجی
-عنوان ده خبر مهم روز کانادا و جهان
-یک نکته ی ساده ی آرایشی

و چیزی که امکان ندارد در آن بگنجانم:
-اخبار ورزشی
-اخبار در مورد حفظ سلامتی و رژیم های مختلف غذایی
-تبلیغات و آگهی حتی اگر آگهی منخصر به فرد فروش تاج جواهر نشان ژوزفین بناپارت به قیمت بیست سنت توی سوپرمارکت سر کوچه مان باشد!

به گمانم یک سایتی هست که امکان ایجاد سایت های متنوع شخصی را فراهم می کند یک جورهایی.

بامزه -یا شاید طبیعی- است که عموما ارتباط برقرار کردن با نوشته های خانم ها برای من بسیار ساده تر از ارتباط برقرار کردن با نوشته های آقایان است.
بخواهم نویسنده های مورد علاقه ام را لیست کنم قطعا شهرنوش پارسی پور و زویا پیرزاد و مارگارت آت وود و جی کی رولینگ توی لیست هستند.
از استفن کینگ کتاب دستم گرفتم. حدود ده تا داستان پنجاه صفحه ای! هیچ کدام از چهار داستان اولی را تا ته نخواندم. گمانم کنارش بگذارم و کتاب دیگری را دستم بگیرم.

کتاب یازده دقیقه از پاولو کویلو را خیلی خیلی دوست داشتم. منتها آن هم پنجاه صفحه ی آخرش حوصله ام را سر برد و …گذاشتم کنار.

کله ام منگ است!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on March 28th, 2008

سال پیش ماه آخر سال می خواستم برم دو روز یه کلاس آرایش صورت توی کالج نزدیک خونه امون. منتها از اونجا که از هر پنج باری که گل آقا می ره مسافرت سه بارش رو به سختی مریض میشم طوری که یه بارش مسافرت کاری رو نصفه گذاشت و برگشت باز هم مریض شدم و توی اون هاگیر واگیر حتی ثبت نام هم نکردم.

این بود که وقتی همکارم  گفت که کلاس آرایش می گذاره و حاضره برای من مجانی یه جلسه درس بده روی هوا قاپیدم. کاچی به از هیچی. و…خوشحالم که قاپیدم.

دو سه تا توصیه ی ساده کلی من رو خوشحال و راضی کرده.
به دور چشم هیچ کرم و کرم پودری به غیر از کرم دور چشم نباید زد. شنیده بودم کرم دور چشم فقط برای چاپیدن جیب ملت است و غیر از اون هیچ. منتها از وقتی به توصیه ی همکارم عمل کردم و دور چشم رو فقط و فقط کرم دور چشم زدم خط و چین و چروک هایی که داشت دور چشم ام می افتاد خیلی خیلی بهتر شده. لااقل دیگه به شدت قبل نیست.

گفت که کرم پودرهایی که استفاده می کنم برای پوست صورت مضر هستند و نباید هفت روز هفته استفاده بشند. گفت که کرم پودر باید آبی باشه و نه روغنی. یا این که باید از مواد معدنی باشه.
خلاصه …صد البته کل توصیه ها و آموزش ها در راستای فروش محصولات کمپانی آرایشی هم بود. منتها از جمله خرید هایی بود که بعد از یک ماه از گذشت معامله هنوز بسیار راضی هستم.
کرم پودر درست رنگ پوست صورتم و با استفاده از آب درست کرد. بهم گفت چطور روی صورتم کرم و کرم پودر رو بزنم که پوست آسیب نبینه و …این سه چهار تا توصیه ی کوچولو کلی به نفعم شد.
یک ساعتی از عمرم بود که راست راستی صرف کار خوبی شد.

یعنی این مدلی ها که آدم برای خودش و هر لحظه از زمانی که دوباره به دست نمیاد حسابی ارزش قایل باشه و راحت دست این و اون نده اتش.

اونوقت هر لحظه فکر می کنه اون لحظه و اون ساعت ارزشمند رو برای چه کاری صرف کنه که شاد و خوشحال و راضی باشه.

اینجوری می شه که آدم به آخر عمرش که می رسه می بینه زندگی شاد و خوشی رو سپری کرده و راضی و شاد و خوشجال چشم هاش رو هم می گذاره که تا ابد استراحت کنه.
….
در این ساعت ارزشمند و عزیز دارم با یه وسیله ی نسبتا زبون نفهم سر و کله می زنم!

به خدمتتون عرض شود که صدایی که از سال هزار و هشتصد و شصت روی یک فونوگرام ضبط شده به عنوان قدیمی ترین صدای ضبط شده ی دنیا شناخته شده. مال یه خانوم فرانسوی هست که یه آواز رو خونده. بانمک…:)

عاشق این بانوی اول فرانسه هستم. تا جایی که شنیده ام باهوش است و بسیار زیبا و بسیار خوش اندام.
لیدی به تمام معنا.
و…از سارکوزی اصلا و ابدا خوشم نمیاد. دلیل منطقی ندارم. جسته و گریخته از چیزهایی که شنیده ام به این نتیجه رسیده ام کلا دوستش ندارم!

این آقا مارتینه داره هشت ساعت اتوبوس می شینه تا اوهایو. دو ساعت می مونه اوهایو و هشت ساعت اتوبوس می شینه برگرده.

حالا دو ساعت توی اوهایو می خواد چه کنه که ارزش شونزده ساعت اتوبوس سواری رو داره…خدمتتون عرض شود عاشق فوتباله! می ره مسابقه ی فوتبال ببینه و برگرده!!

حالا اگه فوتبال بین پرتغال و ایتالیا بود باز یه چیزی…یه لیگی هست که تا حالا اسمش رو هم نشنیدم. منتها قطعا نه پرتغال بازی می کنه و نه ایتالیا.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on March 6th, 2008

شاهکاری هستند ملت برای خودشون. این کره ی ارض عجب پدیده هایی می پروراند.

اون دختره خواهر اشلی ویلکس در مورد اسکارلت می گفت بعضی ها حاضرند لخت برن توی خیابون اگه بدونن مورد توجه هستن.
یادش افتادم دیگه…همین طوری!

ملت مشنگ…

این الکس خان از اون موجودات دوست داشتنی روزگاره. زبونش می گیره. لپهاش سرخ سرخه. دهانش گوش تا گوش به خنده باز می شه. اگه نگران چیزی باشه تک تک سلول هاش نگرانی رو فریاد می زنه. از مهربون ترین آدم های روزگاره و…می تونی یه ساعت بیشتر در اولین برخوردت باهاش حرف بزنی بدون این که آخر یه ساعت بفهمی دقیقا چی دستگیرت شده!

برعکسش این پسر کوچولوه است. من رو یاد اون کاکای کتاب تن تن در کنگو می اندازه همیشه. با این تفاوت که اگه یه روز باهاش نهار بخورم لااقل تا ساعت ده صبح روز بعد حالم بده! اینقدر که آیه ی یاس می خونه!

بیراه نگفته ام اگه بگم دارم خوش ترین روزهای زندگیم رو سپری می کنم. روز به روز بهتر دارم کار کردن و زندگی کردن با خودم رو یاد می گیرم! داره هر روز بیشتر و بیشتر از خودم خوشم میاد.
اگه این شعر قبلا سروده نشده بود قطعا خودم در مورد خودم می سرودمش:
دلبر جانان من برده دل و جان من
برده دل و جان من دلبر جانان من

به خدمتتون عرض شود که اگه خرید و فروش سهام بلد بودم سهام شرکت های نفتی رو می خریدم. به گمانم طی شش ماه آینده قیمت هاشون بره بالا. حالا از ما گفتن بود.

— 

و…سکس خوب اون جاهای اصلی کاریش بین هفت دقیقه تا سیزده دقیقه باید طول بکشه. بفرمایید. من نمی گم که…دانشمندا گفته اند.
از من اگه بپرسین می گم به عضو شریف ساعت ببندن خوبه. یا دیلدو ی تایمر دار استفاده کنند! دانشمندها ولی گفته اند ساعت استفاده نکنید.
حالا اگه قرار باشه ساعت استفاده نکنیم پس دیگه فایده ی این تحقیقات چی بوده خدا عالمه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بهشت!!!

Posted by کت بالو on March 5th, 2008

عرض شود که رفتم بند و ابرو. این مومکی که خانومه  استفاده کرد دقیقا بوی قره قوروتی رو می داد که وقتی هفت هشت ده سالم بود با نوه ی خاله ی مامانم که ده یازده سالش بود خوردیم.

مامان بزرگ هامون وحشت کردند وقتی حجم گم شده ی قره قوروت رو دیدند. واه…ولی چقدر خوشمزه بود. قره قوروت مایع بود و قاشق قاشق نصف بیشتر شیشه اش روهمین طور که بازی می کردیم تموم کردیم!

قد یه عالمه دلم دقیقا همون قره قوروته رو خواست.

قره قوروت مایع!!!! عجیبه؟ یا من اشتباه می کنم؟

هر چی بود چه کیفی داشت. چقدر دلم خواست.

در این مکان عزیز و در این زمان عزیز این کلام عزیز رو داشته باشید که کار پیدا کردن و متمول شدن ارتباطی به آموخته های انسان کاردار و انسان مالدار ندارد. ارتباط بسیار زیاد دارد با این که انسان هوش داشته باشد و مانور درست بدهد. مانور دادن کاری ست بسیار مفید. توصیه می شود. از من به همگی نصیحت.

می ترسم وسط مانور -گلاب به روتون- زرت صاحب بچه قمصور بشه!

عاشق یک ربع بازی پوکر روزانه هستم. بامزه اش این که بیشترش حوصله ام را سر می برد. آنلاین می شوم. می روم توی فیس بوک. یک ربع بیست دقیقه ای بازی می کنم. اغلب اوقات برنده می شوم. آفلاین می شوم. زندگی ام را می کنم.

مهم این است که بفهمی چه دستی چقدر می ارزد!

یک جورهایی مثل تجارت است.

بامزه تر از همه این که از برنده شدن به صرف برنده شدن لذت نمی برم. از درست حدس زدن و به موقع جا زدن و به موقع تا آخرش ماندن لذت می برم. از خود بازی کیف می کنم.

گمانم از خصوصیاتم باشد.

بفرمایید. لیست بیست نفر پولدارترین آدم های دنیا!!!

گاهی هم به سرم می زند راهبه شوم!

خیلی که در راهبگی پیشرفت کنم گمانم مزدش بهشت برین باشد.

بهشت برین جای باحالی ست. قطعا مغز یک مرد خالق بهشت برین بوده. گیریم خدا هم بوده باشد قطعا خدا مرد بوده. از مردترین هایش. بهشت پر است از حوری و شیر عسل و سایه ی درخت. لم بدهند و خوراکی های خوشمزه بخورند و با حوری ها بروند سانفرانسیسکو.

اگر قرار بود من بهشت را خلق کنم کمی خلاقیت بیشتر به خرج می دادم. لااقل به جای شیر عسل توی جوی ها شکلات و آب پرتقال و قره قوروت مایع (!!) جاری می کردم! یا می گذاشتم به عهده ی ملت به این خوبی و بی گناهی و پاکی هر چه دوست دارند جاری کنند.

این خداوندگار عالم گاهی سوتی های باحالی میدهد. با گاف به این بزرگی  به گمانم آن دنیا هم مردسالاری حکمفرما باشد!

 گمانم بانوان محترم در آن دنیا هم چندان اقبالی نداشته باشند. اینطور که بر می آید غلمان ها هم کمابیش هم جنس گرا هستند و به بانوان محترم چیزی نخواهد رسید. تازه غلمان ها مردانگی رستم زال را هم که داشته باشند -نیاز آقایان را نمی دانم اما- نیاز بانوان قطعا در همان مردانگی خشک و خالی خلاصه نمی شود. انصاف به خرج بدهیم تنها خوبی اش این است که بانوان محترمه ی طاهره , ظاهرا لااقل نگران خورد و خوراک و رخت چرک های آقای غلمان نباید باشند!

اصلا به نظرم بالاتر بودن متوسط طول عمربانوان هم به همین دلیل باشد. انگیزه ی خاصی برای مردن ندارند طفلک ها. خلاصی خاص و حظ دهن سوزی  نصیبشان نمی شود. اینطور که پیداست غیر از این دو دنیا, دنیای سومی هم در کار نیست. اسمش می شود ناامیدی مطلق ازلی و ابدی!!!!!  

خلاصه راهبه شدن هم عین پوکر آنلاین است. ببری و ببازی توفیری نمی کند. هنر کنی از نفس راهبه بودن کیف ببری. به عبارتی…به عنوان یک بانوی محترم, توقع چندانی از این دنیا و آن دنیا و خداوندگار عالم و جمیع آفریده هایش نداشته باشید. لذت خودتان را هر طور از دستتان بر می اید ببرید!

من…بهشت برین رو همین تعریف می کنم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار