آزرده

Posted by کت بالو on September 25th, 2003

دلم گرفته است
دلم گرفته است.
به ايوان مي روم و انگشتانم را برروي پوست کشیده شب ميكشم
چراغ هاي رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
كسي مرا به مهماني گنجشک ها نخواهد برد

بقيه شعر رو يادم نيست.تازه این قسمتی رو هم که نوشتم درست یادم نمیاد. طفلک فروغ.

دروغ نفرت انگيز است. دروغ تاريك است و زشت.
به خاطر تمام بارهايي كه دروغ گفتم متاسفم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم آزرده خاطرم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم اعتمادم از دست رفته است.
و صادقانه بگویم بسیار بیش از آزرده خاطر بودن احساس تاسف می کنم.
اما اکنون آزرده خاطرم.
خسته ام…
بسيار خسته ام…
بسيار بسيار خسته ام…

راه نجاتي آيا هست؟
.
.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

گل آقا جون یادش نره

Posted by کت بالو on September 23rd, 2003

گل آقای محترم این ها رو به ترتیب اجرا کن:
1) روز اول یا دوم برو آژانس مسافرتی یا هر جا که باید بری و بلیط برگشتت رو “اوکی” کن. چون خیلی ها به خاطرش توی دردسر می افتند. ممکنه برنامه درسی ات به هم بریزه.
2) حتما آب معدنی بخور. با این که آب تهران از بهترین آب های دنیاست اما آب به آب شدن به بعضی ها نمی سازه و ممکنه به یه حالت بدی بیفتی!!!
3) به اونجا که باید زنگ بزنی بلافاصله زنگ بزن که خیلی مهمه. همون جای مالی رو میگم. باید بگی وصلت کنند به کانادا!!!
4) لطفا اگر خواستی بسته ای چیزی رو باز کنی جلوی بابای من با کلید به جون بسته نیفت. این کار در فرهنگ خانواده ما نکوهیده است!!!
5) یادت نره برای اون دوستت که تازه ازدواج کرده یه کادو بگیری چون برای ما کادو آورده بودند. هم وقتی اومدند مهمونی مون و هم وقتی اومدن خونه امون. بگذریم که کادوی مهمونیه یه کراوات بود که برای بچه های 6 ساله خوب بود.
6) موقع برگشتن یادت نره که همه چیز رو برداری. در چمدون ها رو هم قفل کن. یادم افتاد موقع رفتنه قفلش نکردی. فکر کنم خیلی دستپاچه بودی. انشالله که چیزی ازش کش نمی رن.
7) پرده بده که برای اون پنجره بزرگه بدوزند. برای بعد از برگشتن تو پیشکی مهمون دعوت کرده ام. بده خونه پرده نداره. این کار رو هم توی سه چهار روز اول بکن.
8) سوم مهر سالگرد ازدواج فریه. یادت نره.
9) درس هات رو روزی یه ساعت حتما بخون.
10) یادت باشه قیمت روی سوغاتی ها رو برداری بعد بدیشون به صاحب هاشون.
اگه یادم اومد بقیه اش رو بعدا می نویسم.
بهت خوش بگذره, دوستت دارم, به امید دیدار

ای خلبان آهسته ران کارام جانم می رود!!!

Posted by کت بالو on September 23rd, 2003

به نظرم سعدی مرحوم اگر در این زمان به دنیا آمده بود شعرش رو اینطوری که من این بالا نوشته ام می سرود.
این هم از بدی های تکنولوژی مدرن. آخه کدوم خلبانی می تونه به انتخاب سعدی یا بنده آهسته تر برونه!! اما ساربان مسلما می تونه.
خوب از شعر و شاعری که بگذریم به نظر شما وقتی یک شوهر می ره که 15 روز از خونه دورباشه زنش چه کار هایی رو که قبلا نمی کرده می تونه بکنه و چه کارهایی که قبلا می کرده رو نمی تونه که بکنه.
من تقریبا تمام راه رو از فرودگاه تا خونه به این موضوع فکر می کردم , البته زمان هایی که خواب نبودم!! این نتیجه اشه:
1) زن می تونه بیاد خونه, صاف بره پشت کامپیوتر و به اندازه سه ساعت تمام هزار تا وبلاگ بخونه و بعد هم وبلاگ خودش رو هر قدر طولانی که می خواد بنویسه بدون این که بخواد کامپیوتر رو شراکتی استفاده کنه.
2) زن می تونه ماشین برونه بدون این که کسی کنارش بهش بگه که از کدوم راه باید بره و از کدوم راه نباید که بره و بنابراین زن می تونه حس جهت یابی اش رو به کار بندازه و برای یکبار هم که شده راه رو گم نکنه!! چون خودشه و خودش و نه تلفن موبایل هست که به شوهرش زنگ بزنه و راه رو بپرسه و نه شوهری هست که بغلدستش راه رو بهش دیکته کنه.
3) زن می تونه توی راه به ایستگاه رادیوی خبری گوش بده. شوهر که هست ترجیح میده یه ایستگاه موسیقی رو گوش کنه.
4) زن می تونه پشت چراغ قرمز چرت بزنه بدون این که شوهر نگرانش بشه که اوقات زن تلخه.
5) زن می تونه در خونه رو با کلیدی که شوهرش کج کرده (باور کنید!!) باز کنه بدون این که باز هم در مرتبه اول شکست خوردگی از شوهرش درخواست کمک بکنه.
6) زن می تونه صبح ها بدون رسوندن شوهر به ایستگاه اتوبوس و مترو هر ساعتی که دلش خواست راه بیفته و یه راست بره سر کارش.
7) زن می تونه کانال های تلویزیون رو باصدای بلند نگاه کنه بدون این که نگران درس خوندن شوهرش باشه.
8) زن می تونه تا ساعت ده شب یا بیشتر هم سرکار بمونه بدون این که شوهری باشه که بگه تو داری خودت رو می کشی از شدت کار کردن. زودتر بیا خونه.
9) زن می تونه هر چیزی توی وبلاگش بنویسه بدون این که قبل از پابلیش توسط شوهرش سانسور بشه.
اما
1) زن فعلا اگه فیوز بپره نمی دونه که فیوز کجاست که بره و برق رو وصل کنه.
2) زن اگه یه حشره وحشتناک توی خونه پیدا بشه نمی تونه که بکشدش.
3) زن اگه یه روز سخت رو داشته باشه نمی تونه سر کسی غر غر کنه.
4) این ها رو هم دیونه گفته که:
الف) این زنه ( نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه ظرفها رو بشوره.
ب) ایضا این زنه (ایضا نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه غذا بپزه.
ج) ایضا این زنه (ایضا نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه لباس ها رو بشوره.

که البته بنده هم در یک ایمیل جواب دندان شکنی بهش دادم.
خلاصه که این گل آقای ما که نباشه اون 4 تا و نصفی مشکلات بالا حل می شه. فقط یه مشکلی بفهمی نفهمی وجود داره و اون هم اینه که یه کمی نفس کشیدن سخت می شه.
اون هم به نظر من لازمه که آدم قدر نفس کشیدن درست و حسابی رو بفهمه.
موضوع بامزه اینه که من و گل آقا در کل زمان 9 سال و اندی که با هم دوست و بعد زن و شوهر بودیم هر روز دقت کنید هر روز همدیگه رو دیده ایم به غیر از یه دوره یک ماهه که گل آقا یرقان داشت و نباید از خونه تکون می خورد, یه دوره یک هفته ای که گل آقا با خانواده اش رفت جنوب و بنده رفتم شمال, یه دوره یه هفته ای که بنده رفتم سوریه و گل اقا مونده بود ایران, یه دوره دوروزه که گل اقا رفته بود ماموریت اداری و حالا…. یه دوره دوهفته ای که گل آقامون رفته ایران و ما مونده ایم کانادا.
خلاصه که:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست:
خاک به سرم. زنی از من خیانت کار تر پیدا نمی شه. شوهره هنوز نرفته رقیبش رو دعوت کرده ام خونه. این فریدون فرخزاد رو می گم که همگی معرف حضورتونه که رقیب گل آقاست.الان نیم ساعته که دارم به آهنگ هاش گوش میدم. عجیب من این آدم و خواهرش رو دوست دارم.

الگوی شماره 1 برای یک شوهر خوب

Posted by کت بالو on September 23rd, 2003

یک شوهر خوب وقتی می خواد بره یه مسافرت که پدرش رو ببینه و خیلی هم برای پدرش نگرانه و مسافرتش هم 24 ساعت بلکه بیشتر طول می کشه, صبح قبل از رفتن ظرف ها رو می شوره و صبحانه رو آماده می کنه. تخت رو هم مرتب می کنه.
می گین نه, بیاین و همین الان خونه ما رو ببینین!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

رويا

Posted by کت بالو on September 22nd, 2003

و زن فكر مي كرد و فكر مي كرد و رويا جان مي گرفت…
و زن در اين انديشه كه كاش اصلا نديده بود و نمي شناخت…
و در ترس از اين كه به خاطر يك خودخواهي و شايد روياي واهي همه زندگي اش ويران شود…
و روحش را از دست دهد…
و اي كاش كه رويا جان بازد…
و پناه بر خداوند از زماني كه رويا تمام زندگي را بر هم زند…
و زن نمي تواند زندگي كند…و نمي تواند فكر كند… و آرام ندارد…
فقط و فقط رويايي است كه مي آيد و مي رود و محو نمي شود…
خداوند بايد كه كمك كند… كه از عهده زن خارج است…
پناه به او كه عشق را آفريد…
پناه به او كه رويا را آفريد…
پناه به او كه واقعيت را آفريد…
.
.
نگران نشين بابا… يه كم هم من مي خوام مثل بقيه شاعرانه وبلاگ بنويسم ديگه. همه سالم و سرحال هستند.
براي من يكي فقط تو رو خدا دعا كنين.تازگي گيج و گول شدم حسابي.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

داستان های یک خانواده-حکایت هجدهم

Posted by کت بالو on September 21st, 2003

پدر من کلا بسیار منضبط و منظم است. فکر می کنم در دوران بچگی هم همین طور بوده. اما یک عیب اساسی دارد و ان هم این که وقتی مشغول انجام کاری می شود حساب زمان را از دست می دهد. جالب این است که همین موضوع کل مسیر زندگی اش را تغییر داد.
چنانچه از پدرم شنیده ام, در دوران دبیرستان می خواسته که در رشته پزشکی تحصیل کنه. بعد سر امتحان نهایی که می شه سر امتحان مثلثات صبح می شینه یه جا که قبل از رسیدن به دبیرستان چند تا مسئله حل کنه. همین که سرش گرم می شه گذشت زمان رو فراموش می کنه. نگاه که می کنه می بینه که ای داد, دیر شده. وقتی به جلسه امتحان می رسه راهش نمی دن و می گن که برای ورود به جلسه دیر رسیده.
این می شه که بابای من نمی رسه امتحان مثلثات رو بده و تجدید می شه. شهریور می ره و امتحان رو می ده و بیست می شه. اما تمام دانشکده ها دانشجو گرفته بوده اندو امتحاناتشون تموم شده بوده و فقط دانشکده افسری هنوز امتحان برگزار می کرده.
بابا می ره دانشکده افسری امتحان می ده و می ره و افسر می شه.
مامان من همیشه می گه که اگر پدرم مادر داشت به وضعش رسیدگی می شد و پدرش کمکش می کرد و خرج یک سالش رو می داد تا بابا سال بعد بره و هر رشته ای که می خواد مثل پزشکی یا مهندسی بخونه. اما بالاخره سرنوشته دیگه.
به هر صورت پدر من وارد دانشکده افسری می شه و درست مثل مامان من همیشه شاگرد ممتاز کلاس بوده.

پایان قسمت هجدهم سرگذشت خانواده کت بالو
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

فلسفه…

Posted by کت بالو on September 20th, 2003

گاهی اوقات همه چیز اونطور که آدم می خواد نیست. گاهی اوقات اتفاقاتی می افته که آدم خیلی دلش نمی خواد. به هر صورت زندگی طبق میل ما نمی گرده. دنیا هم طبق میل ما نمی گرده.
اگر دنیای دیگری باشه که تا ابدیت طول بکشه نمی دونم ماهیتش و شکلش به چه صورت خواهد بود. اما مسلما اگر مثل این دنیا باشه تا ابدیت درش بودن کار راحتی نیست.
اگر هم دنیای دیگری نباشه و زندگی سر تا تهش همین باشه که می بینیم, خیلی دل آدم می سوزه. به دلیل پوچی و ماهیت هیچ دنیا و زندگی. حتی اگر آدم به اندازه من احساس خوشبختی بکنه, حتی اگر کسی به اندازه من شبها سرراحت به بستر بگذاره, باز هم یه چیز بی هدف بسیار آزاردهنده است.
به همین دلیله که من بدون دلایل منطقی ترجیح می دم بپذیرم که دنیای دیگر و زندگی (یا مردگی!!!) با ماهیت دیگری هم هست که بعد از مرگ آغاز می شه و بی نهایت است و زیبااست و پیوستن به یک کل نامتناهی است و روحانی است و بی پرده می توان همه چیز رو احساس و ادراک کرد.
بسیاری از جاها برای استدلال هام در اثبات موجودی به نام “خداوند” به تناقض می رسم. برهان علیت و برهان نظم مسخره ترین برهان ها برای اثبات خداوند هستند چون خود ناقض خودشون هستند. تازه تعریفی که از خداوند مرسوم هست و صفاتی که بهش اختصاص داده می شه و تصوری که ازش در ذهن مومنین (مصطلح) وجود داره همیشه من رو به فکر می اندازه که خود این آدم ها از خدای خودشون بهتر هستند. این جمله ای بود که جین وبستر در کتاب “بابالنگ دراز” از قول جودی می نویسه.
اما به هر حال به دلیل احساس خوبی که پیدا می کنم و به دلیل تجربیاتی که در زندگی داشته ام ترجیح می دم که بپذیرم خداوندی وجود دارد. بی نهایت, با علم مطلق و توانایی مطلق و عشق مطلق. جدا از مانیست و ما همه قسمتی از او رو در خود داریم.ظرف هایی هستیم برای عینیت بخشیدن به صفاتی که او داره. به هر اندازه دانایی و توانایی و عشق رو در خودمون تقویت کنیم به همون اندازه خداوند شده ایم.
و نهایت یعنی مرگ در حقیقت پیوستن به این ذات است , و هر چه که از این ذات بیشتر در خود پرورانده باشیم از دوران مرگ که در حقیقت موجودیت روحانی است لذت بیشتری خواهیم برد. و فکر می کنم کسی که قسمتی از روح خود را -فرض کنید همان قسمت مربوط به عشق ورزی و دانایی و توانایی باشد- از بین برده باشد در زندگی (یا مردگی) بعدی بدون آن قسمت موجودیت خود را آغاز خواهد کرد که بنابراین موجودیت ناقص ودردناکی خواهد داشت. درست مانند کسی که در زندگی جسمانی ایرادی داشته باشد. که البته و صد البته ایراد روانی بسیار دردناک تر است.
و به همین دلیل به نظر من خداوند عذابی برای کسی مقدر نمی کند, که خود شخص با صدمه زدن به روح خود, زندگی (یامردگی) آتی خود را تباه می کند. و ذات بی نهایت و عشق مطلق از عذاب دادن و شکنجه دادن به دور است.
به هر شکل مرگ هر چه که باشد, هر یک از این دوفرضیه که باشد,واقعیت است و دردناک برای زندگان. اما برای خود شخصی که زندگی را بدرود می گوید مسلما دردناک و سخت نخواهد بود. مسلما از زندگی بسیار ساده تر خواهد بود.
.
.
ببخشید که حرف های نامربوط زدم. خدا رو شکر همه سالم و سرحال هستند. اینها یه سری چرکنویس ذهنی بود که اینجا رسوب کرد. ممکنه بعدا هم همین طور رسوبات ادامه پیدا کنه. اگه دیدین اون بالا عنوان مطلب یه چیزی مثل فلسفه یا زندگی یا از این سری بی معنی هاست بدونین که از این حرفهاست و به میل خودتون بخونین یا نخونین.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

Please Read

">
Posted by کت بالو on September 18th, 2003
It is happening in the 21st century.
This is the result. Not everything within a book can be accepted .
Damn and Death to everybody who accepts these nonsense.
Damn and Death to every single person who obeys this nonsense.
Damn and Death to everybody who legislated this nonsense.
.
.
Our girls, women and children need our help to get rid of these savage laws and regulations.
Is humanity considered in our accepted religion?
Where is it then?
Let’s help each other. Let’s reconsider our religion, regulations and laws.

Love you, have a great time, see you

سوشی

Posted by کت بالو on September 18th, 2003

دیروز یه ناهار کاری باید می خوردیم و میزبان رستوران سوشی رو پیشنهاد داد.
این رستوران غذاهای مخصوص ژاپنی ها رو داره و به طور کلی به سبک چشم بادومی ها است. غذاهای این رستوران هم معمولا ماهی و سایر جانوران دریایی است.
موضوع خوبش این بود که بالاخره غذا خوردن با اون چوب ها رو یاد گرفتم چون چیز دیگه ای نبود که باهاش غذا بخورم. دومین موضوع خوب هم این بود که فهمیدم غذای سوشی غذای موردعلاقه من نیست.
ازش بدم نمیاد ها. بد نیست. اما فرضا بین چلوکباب و سوشی مسلما چلو کباب رو انتخاب می کنم.
مامان نیلو هم در باره موهای چینی ها نوشته بود. من هفتاد سال دلم نمی خواد موهام مثل چینی ها باشه. اصلا فکر نمی کردم کسی دلش بخواد موهاش مثل موهای چینی ها باشه. اون هم مامان نیلو که به گواهی بنده موهای خیلی خوب وقشنگی داره.
درضمن خانم ها, دنبال شوهر لهستانی و ویتنامی و چشم بادومی نرید که به تصدیق من از شوهر ها ی ایرانی بدتر هم هستند.
این گل آقای ما با این که ایرانی است اما تا به حال بهترین شوهری بوده که من در تمام دنیا دیده ام.
این مارتین خر که لهستانی است خیلی دید احمقانه ای نسبت به زن ها داره. من که ترجیح می دم اصلا باهاش در این مورد حرف نزنم چون که مسلما دعوامون خواهد شد. ویتنامی ها و چشم بادومی ها هم که جای خود دارند. البته مسلما خوب هم بین شون پیدا خواهد شد که من هنوز ندیده ام.
برای دختر خانم های شوهر نکرده بنده یه الگو از گل آقامون می گذارم روی وبلاگ. این الگو رو می برین, آقا پسر موردنظر رو می اندازین روی الگو. هر کسی بهتر با الگو منطبق شد, معطلش نکنین و با گارانتی 100 ساله بنده بلافاصله به همسری ایشون در بیایید که ضرر نمی کنین.
همین دیگه
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

خانمی با اعتماد به نفس زیاد

Posted by کت بالو on September 16th, 2003

رفته بودیم همون کلاس رانندگیه که درباره اش قبلا نوشتم, یه خانمی هم اومده بود که در قسمت دیگری از شرکت ما کار می کرد و من هیچ وقت ندیده بودمش چون که ساختمانشون توی یه شهر دیگه است. اول که این خانم اومد به نظرم یه چیزی اش عجیب اومد. دقت که کردم دیدم که این خانم فقط یه دونه سینه داره.
برام جالب بود که این خانم نه پروتز گذاشته و نه سعی می کنه که این رو از کسی بپوشونه. به عبارتی کاملا اونچه رو که بود پذیرفته بود.
به نظرم بسیار جالب و منطقی و قابل احترام اومد.
همه ما حق داریم که دلمون بخواد زیباتر دیده بشیم و ایراد هامون رو بپوشونیم. اما بهتر از اون به نظر من اینه که خودمون رو هر طور که هستیم قبول داشته باشیم و در عوض توانایی هامون رو بیشتر کنیم و به عمل برسونیم.
یاد خودم افتادم که از این که دماغم گنده است یا این که قدم بلند نیست گاهی اوقات ناراحت می شم و به این نتیجه رسیدم که این موضوعات آنچنان اهمیتی هم ندارند.
این خانم کل نمره رو آورد و رانندگی خیلی قشنگ و زیبایی هم کرد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار