آرامش شيرين

Posted by کت بالو on September 9th, 2004

امروز روز خوبي بود اما خيلي خسته شدم.
با دو سري تيم بايد سروكله ميزدم و متقاعدشون مي كردم كه من درست مي گم و اونها اشتباه مي كنند. خوب..درست شد. حرف من رو فهميدند. حالا بايد منتظر نتيجه بود.
هميشه وقتي يه خانم هستي و مي خواي يه تيم متشكل از ۵ تا يا ۶ تا آقا رو متقاعد كني كارت حسابي سخته. تازه متقاعد كردن يه آقا هم مشكله چه برسه وقتي جلوي بقيه باشه و بخواي بگي تو كه يه خانم هستي نظرت از نظر اونها درست تره!! خصوصا وقتي يه چيزي “مردونه” باشه!!! خلاصه كه حتما بايد برهان و منطق حسابي داشته باشي. حتي كوچكترين گوشه ي كار هم نبايد بلنگه وگرنه از دست رفتي.

به هر حال كه درست شد ديگه. منتها حدود ۴ ساعت وقت برد!!! صبر و شنيدن و استدلال و ارامش و صبر و استدلال…شد ۴ ساعت شايد هم بيشتر.

غرض از همه ي اين حرف ها اين كه بعد از يه روز پر كار, ساعت ۹ شب كه مي دونم هنوز به اندازه ي يك ساعت ديگه كار دارم, تنهاي تنها اينجا, صداي فريدون فرخزاد عجب آرامش و انرژي اي واسم آورد. اوناهاش. آهنگ “تاك”, اون بالا. فكرش رو هم نمي كردم.صداي اين آدم روي من اثر غريبي مي گذاره. نمي تونم حس ام رو بيان كنم. فقط يه حس خيلي خوب و شيرين بهم مي ده, خيلي خوب و شيرين.
روحش شاد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پیوست: یه آهنگ به اون بالا اضافه شده. “یادم باشه, یادت باشه” گوگوش. حدود 3 مگابایت و از جنس ام پی 3!!! آدم یاد عاشقی های دوره ی تین ایجری می افته. همونقدر آتیشی و بی منطق. عاشقی هر سنی با سن دیگه فرق می کنه و عجبا که همه شون هم شیرین هستن و دلپذیر..
“یادت باشه با تو همه تو خونه ی ما دشمنن
از صبح تا شب پشت سرت حرفای ناجور می زنن
یادم باشه این بار اگه دیدم دارن باز بد می گن
بگم دارن با دستاشون واسه ی دلم گور می کنن”

از ماست كه بر ماست

Posted by کت بالو on September 8th, 2004

منتظر نتيجه ي يكي از تست ها بودم, روي گويا مطلب زير رو خوندم:

وقتى سازمان ملى جوانان آن جشنواره
مبتذل را که تصاوير زننده و اختلاط پسر و دختر، شگفتى همه را برمىانگيزد،
برگزار مىکند و برگزارکننده آن باافتخار مىگويد که الگوى برتر رادر فرهنگ
نسل جوان ارايه مىکنيم ، اين تقصير متوليان جوان نيز هست .
وى برگزارى المپياد ورزشى پسران و دختران را که به نوشته اين ماهنامه
ميعادگاه شبانه براى جوانان در دانشگاه صنعتى اصفهان شده و يا ارايه مجوز
ارشاد به کنسرت موسيقى مبتذل و تبديل مجموعه تفريحى،ورزشى به نمايش زيبايى
اندام و کشف حجاب را نتيجه بىمسووليتى متوليان فرهنگى ذکر کرده است .
نويسنده اين مقاله ادامه مىدهد : کار دوره گردى در ترويج ابتذال به جايى
رسيده که حوزه هنرى وابسته به سازمان تبليغات اسلامى برخلاف وظايف اوليه
تبليغى خود کلاسهاى آموزش تنبک ، سنتور و گيتار داير کرده و اين مراکز را
پاتوق دختران و پسران بىتعهد و لمپن ها ساخته است .

اين هم لينكش. خواستم يه پست كوتاه بنويسم و فقط يه لينك بدم و بگم “برو بابا حوصله نداريم”, وبلاگم رو باز كردم كه آپديت كنم. اين اتفاق افتاد:

معمولا وقتي وبلاگم رو باز مي كنم يه نگاه به ليست آخرين كامنت ها مي كنم. مي بينم چندتا كامنت آشغالي كازينو و قرص هاي توانايي جنسي اومده. هر چقدرشون رو كه بتونم شانسي پاك مي كنم و بعد آپديت مي كنم.
اين دفعه هم شانسي يكي از نوشته هاي آرشيو باز شد و شروع كردم به پاكسازي كامنت ها. ديدم يه سري كامنت هاي عجيب اونجاست. نگاه كردم ديدم عنوان نوشته اينه: “مانتوي كوتاه دختران ايراني“, و..بفرماييد..اين نمونه ي كامنت هاست:
مفت ببيند وخودش را دار بزند . فرهنگ و ظرفيت استفاده هر چيزي را بايد داشت تا بتوان از آن استفاده كرد.
** براي امتحان شما يك دختر ايراني را سراغ داريد كه
مانتوي كوتاه ( بالاي زانو ) بپوشد و توانسته
باشد خودش را و عفتش را حفظ كرده باشد ؟

نكند بخودتان بگوئيد : فلاني چقدر قديمي فكر ميكند !

(ولله اولا كه من ربط منطقي بين عفت و مانتوي كوتاه پيدا نكردم. ثانيا اصولا عفت رو چي تعريف مي كنيم. ثالثا اگه دختري “عفتش رو حفظ نكنه” و جامعه -كه خودمون هستيم- مشكلي براش پيش نياره, چه مسئله اي ممكنه واسه ي خود دختر خانم پيش بياد؟)

كامنت بعدي:
دختر ايراني هرچي كه باشه يك دختر ايرانيه

(بر منكرش لعنت. خب حالا كه چي؟؟!! من كه كلي هم افتخار مي كنم كه دختر يا زن ايراني هستم. كلي هم به همه پز مي دم. خيلي متوجه اين كامنت نشدم).

و…
خلاصه كه جالب بود كه اين مطلب آرشيو شانسي باز شد.

من هم پست رو عوض مي كنم:

اين پست از “برو بابا حوصله نداريم”, تبديل مي شه به:
“با اين علما هنوز مردم
از رونق ملك نا اميدند؟”

شعر از زنده ياد ايرج ميرزاست.
(بر سردر كاروانسرايي…
)

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چهارچوب- تكرار پاك- هيچ, همه

Posted by کت بالو on September 7th, 2004

همه يك چهارچوب دارند و در آن چهار چوب زندگي مي كنند و عشق مي ورزند و دروغ مي گويند. كافي است يك بار با چشم باز و با حواس جمع خودت رو بگذاري جاي هر كسي و از ميان چهار چوب اون آدم نگاه كني تا بتواني براي هميشه هر منظره اي را كه ممكن است از چهارچوبش ديده شود پيشگويي كني.
====

خودت را تكرار مي كني
و بتخانه هايم را ويران

دور, دور, دورتر
از چشمم ناپديد مي شوي

تمام عاشق ها
در هاله ي اثيري رد پاي تو
دود مي شوند, ابر
پاك پاك پاك

و عشق, كم كم
از وجود من هم پاك مي شود
=========

آمدي, “هيچ” آوردي
رفتي, “همه” را بردي

از “هيچ” تو بزرگ شدم,
“همه” ي واقعي ها را شناختم

از “همه” ي من
“هيچ” هم همراه تو نماند

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

کت بالو با والس خداحافظی

Posted by کت بالو on September 6th, 2004

عجب چیزهایی نوشته این میلان کوندرا توی کتاب “والس خداحافظی”. یه دور خونده امش و یه دور هم دارم دوباره خونی می کنم.
بار قبل که این کتاب رو دست گرفتم حدود 6 سال پیش بود. تاسف می خورم که چرا دقیق نخوندمش و چرا باور نکردم که این آقای کوندرا یه چیزایی سرش می شده. اگه این رو باور کرده بودم کلی راحت تر و شاید واقعی تر زندگی می کردم. ممکن هم هست که اون زمان هنوز برای من وقت فهمیدنش نرسیده بوده.

قشنگترین جملات این کتاب به نظرم اینها هستند:
“از راه به در کردن یک زن از دست نادان ترین آدم ها هم بر می اید. اما باید از سر باز کردنشان را هم بلد باشی.آدم کار کشته را اینجا می شود شناخت.”
و
ژاکوب به الگا می گه: “در دنیا یک نفر هم نیست که نتواند همنوعش را با خیال نسبتا اسوده پای مرگ بفرستد. من که کسی را سراغ ندارم. اگر روزی انسان ها از این نظر تغییری کنند, یکی از خصایص اصلی طبیعت انسانی را از دست می دهند.”
و جواب الگا بسیار قشنگتره:
“شما با یک تیر دو نشان می زنید. هم همه ی انسان ها را آدم کش می کنید و هم آدمکشی خود را نه یک جنایت بلکه خصوصیت ذاتی نوع انسان قلمداد می کنید.”

تنها ایرادی که به میلان کوندرا می گیرم اینه که به عقیده ی من زن ها رو بسیار احمق تصور و تصویر کرده. از بین سه صفت احساساتی بودن, منطقی بودن و احمق بودن, سومی رو از دوتای دیگه قوی تر دونسته.

به اعتقاد من میلان کوندرا و ایرج پزشکزاد احتمالا جاذبه ی جنسی کمی داشته اند و به همین دلیله که جفتشون حسابی بانوان محترم رو ابله تر و بازیچه تر از اونچه که من می بینم تصویر کرده اند. شاید هم این استنباط منه و با دید متعصب خودم نگاه می کنم.

به هر حال که بدجوری با “والس خداحافظی” درگیر هستم. منتظر نقد های بعدی باشید.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار

مشق زندگی

Posted by کت بالو on September 5th, 2004

توی این دنیای وامونده نقطه ی ضعف اگه به آدم ها نشون بدی, اینقدر از همون نقطه ی ضعف بهت حمله می کنند که زار و نزار بشی و زندگی ات رو از دست بدی.
نقطه ی ضعفی اگه داری باید بپوشونی. ادم ها نامحرمند. خیلی نامحرم تر از اونی که چشم ها و دست هاشون نشون می دن.
باید یه سپر همراهت باشه, یه زره تنت, یه کلاهخود به سرت. دیده نباید بشی.
باید هر روز صبح و ظهر و شب ورزش رزمی کنی که قوی بشی, اگه نه واسه ی حمله, لااقل واسه ی دفاع باید قوی باشی.
زمین که خوردی نه کسی دستت رو می گیره, نه کسی غمت رو می خوره. روی زمین خورده ات, جشن سربلندی سرپا بودن خودشون رو می گیرند. حتی اگه روزی دستشون رو گرفته بوده باشی وخودت از زمین بلندشون کرده باشی.

تو, تویی که اول راه توی کوله ات فقط یه کودک گذاشتی, هر چند باهوش و فراست, اما کودک, با صداقتی به اندازه ی دنیا, با دلی به بزرگی آسمون, به هوش باش که اگه تنها سلاحت, هوش و فراستت رو به کار نگیری, له ات می کنند وغمشان نیست. همت داشته باش, فراست, کیاست, ..و صداقت و دلت رو زینت اش کن. که اونوقت عاشقی هات ارزشمند میشه. اونوقت عاشقی هات نه از سر ناتوانی, که از سر قدرت است و می تونی واسه ی تمام معشوق هات بهترین عاشق دنیا باشی.اونوقت عاشقی ات به درد می خوره.
اونروز اگه زمین خوردی, اگه زیر پا موندی و حریف ریشخندت کرد, می دونی که می تونستی, می تونستی تمام حریف ها رو زیر پا بیاری, ولی از جوونمردیه که به عشق دیدن برق پیروزی توی چشم های تمام حریفهایی که دوستشون داشتی, زمین خوردی. اونروزه که شکست ات, و پیروزی ات, قابل احترامه و اصلا دیگه تفاوتی نمی کنند. اون روزه که اینقدر توانا هستی که خودت تصمیم بگیری, پیروزی به حریف رو می خوای, یا شکست رو. و..اون روز,در هر صورت برنده تو هستی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

رنگارنگ ۱۶

Posted by کت بالو on September 3rd, 2004

۱) خانم دلكش فوت كرد. يادش گرامي و روحش شاد.
۲) اين خانم آيلار ديانتي عجب گرفتاري شد ها. بابا به خاطر فيلم پرنو كه ديگه نبايد كسي رو كشت!!! اصلا مگه مي شه هر روز هر روز توي شهر آدم كشت!!!! بي خيال ديگه. شورش رو در آوردين بابا. گيرم كه فيلم پرنو هم بازي كرده. خوب كرده. حالا به رگ غيرت مردونگي يه عده بي غيرت نامرد بر خورده!!! كاري نداريم كه آيلار هم شانس دختر شايسته شدن رو به خاطر بازي توي فيلم پرنو از دست داده. حالا باز هم چرا؟ يا دختر شايسته شدن چه ربطي به فيلم پرنو داره باز هم خدا مي دونه. دنيا قروقاطيه, حسابي.
۳) كلي به خاطر اين بچه ها توي اين مدرسه ي روسيه متاثر شدم. طفلك ها نه سر پياز بودن نه ته پياز. يه سري شون رو چچني ها خرد و خمير كردن يه سري شون رو هم خود سرباز هاي روس!!!
۴) امروز فكر كردم غير از خودم كسي توي آزمايشگاه نيست. داشتم خوش و خرم سوت مي زدم. باب مارلي مي خوندم!!! “وي وي” من رو ديده (يا شنيده) مي گه: من خيلي وقت ها فكر مي كنم تو يه تين ايجري.
بله. مرسي. از اون موقع تا حالا دارم فكر مي كنم اين يعني چقدر جلف و سبكسري يا يعني چه خوب و گل منگلي!!!
۵) يه لينك به آهنگ هاي خانم دلكش.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

مژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي

Posted by کت بالو on September 2nd, 2004

داداش كوچولو قبول شد. ۱۰ نفر احتياج بود. شد بين چهارتاي اول به نفع جيب مامان و بابا. بي شهريه مي پره توي دانشگاه واسه ي ادامه ي تحصيل. آخه رشته هه پوليه استثنائا.
فسقلي..

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميدديدار

دنياي لجباز لجباز لجباز

Posted by کت بالو on September 1st, 2004

امروز از صبح تا حالا كل وقتم به اين گذشته كه واسه ي يه كاري به جاي اين كه از پورت سريال استفاده كنم, به پورت يو اس بي وصل بشم. حالا تقصير از اين لپتاپ بي پدر ومادره يا از يو اس بي هاب يا از اين چيزي كه مي خوام وصلش كنم به لپتاپ يا از خودم يا از ويندوز اكس پي, نمي دونم.
فقط مي دونم از روي تنبلي خواستم يه كاري رو دوباره كاري نكنم, در صورتي كه اگه كاره رو روي پورت سريال انجام مي دادم تا حالا تموم شده بود و رفته بود پي كارش.
حالا هم كه افتادم روي دنده ي لجبازي. و فكر مي كنم حالا كه نصف بيشتر روز رو از دست دادم كار رو به سرانجام برسونم!!! تقصير خودم هم هست آخه. لج و لجبازي..
لپتاپ لج كرده و واسه ي هر كاري يه مارمضون طول مي ده. مودم اين وسيله هه لج كرده و مي گه الا و لله با اون نرم افزاري كه ميخواي كار نمي كنم. ديگه حالا كار به اونجا رسيده كه نرم افزاره هم ناز مي كنه و مي گه من هم كار نمي كنم. دليلي هم نمي آره. مي گه فقط دلم نمي خواد حتي باز بشم. خلاصه كه دارم ناز همه رو به هيئت اجتماع مي كشم.
اگه واسه ي ريبوت شدن لپتاپ يه كانتر ميگذاشتن و هر لپتاپي يه سهمي از ريبوت هاي دنيا مي داشت, مسلما لپتاپ من امروز يه جا كل سهميه اش رو استفاده كرده بود.

بي خيال ديگه. اين دفعه هم اگه نشه كارها رو به جاي پردازش موازي,‌ پردازش سري مي كنم. وقت بيشتر مي بره كه ببره. سريال پورت استفاده مي كنم.

به قول مشقاسم: كله ي باباي هر چي كامپيوتر و پورت بي ناموسه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست: لطفا تعداد كلمات انگليسي رو اون بالا بشمارين. با اين پيشرفت تكنولوژي (فن آوري) اگه يه فكري به حال اين كلمات انگليسي تكنولوژيكي (فن آورانه!!!) نكنيم كلاه هر چي زبان فارسيه پس معركه مي مونه. حالا از ما گفتن.