یک ماچرای ساده

Posted by کت بالو on July 8th, 2004

در انتظار بودم
باز آمدی
از انتظار پرسیدی
پاسخ گفتم.
شنیدم:
اتهام, محکومیت, مجازات
رفتی, بی تکاپو
پر بهانه

در انتظارپرسش دوباره ای
ایستاده ام باز
بهانه ات کجاست؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

ملاقات “راه”

Posted by کت بالو on July 7th, 2004

زن نشسته بود, روبروي مرد, نگاه مي كرد.
سيگاري آتش زد, جرعه اي شراب نوشيد, قلم و كاغذ را در آورد و نوشتن آغاز كرد.
براي آخرين – و نمي دانست چندمين- بار غرورش را شكسته بود و از مرد خواسته بود تا ملاقاتش كند. اين ولي مسلما, بار آخر بود.

مرد هيچ نمي گفت, كه اگر هم مي گفت دروغي بيش نبود. سكوت مرد صادقانه ترين لحظه هايش بود. زن اما او را عاشقانه مي پرستيد.

زن مي نوشت, مرد هر جا را نگاه مي كرد, گاهي هم زن را مي نگريست. پرسشي در نگاه مرد نبود. نگاه زيبايي داشت, تهي از هر چيز ديگر به غير از تمناي داشتن, و زن را داشت, پس نگاهش به زن تهي از هر چيزي بود, سرشار از زيبايي.

زن مي نوشت:

تو را ديدم, پرستيدم. آمدي, عاشقي سرودي, بهانه آوردي, بهانه ها را به من هم دادي. هر چه به من مي دادي مي گرفتم, بهانه ها را هم گرفتم. عاشقي ها را باور كردم, عاشق شدم, معشوق شدم, معشوق كه نه, عروسك بي اراده ي دستانت شدم.
گفتي, گوش شدم, بوييدي,‍عطر شدم, بوسيدي, لب شدم, خواستي, خواستني شدم,‍ نخواستي, هيچ شدم, پوچ پوچ پوچ.

آواي رفتن آغازيدي, باور نكردم, باز گوش دادم, آواي رفتن بود. التماس كردم, كر شدي, نوشتم, كور شدي, پاسخ خواستم, لال شدي. ندا يكي بود. رفتن.
راه شدم, نه بن بست, تنها راه با توبودن “راه” شدن بود وقتي “رفتن” آغاز كرده بودي.

هفته هاست كه من راهم, و تو مي روي. هر لحظه رفتن ات را زير قدم هاي تو ادامه داده ام. و تو در اين راه خوش مي روي, مي گريزي استوار.

حال, براي هر آنچه از دست داده ام مرثيه نمي سرايم به جز اعتقاد معصومانه ي كودكانه اي كه به عاشقي داشتم.
هر لحظه ي من مرثيه ي اعتقاد از دست رفته ي من است كه در پاي تمام عاشق هاي دروغين زندگانيم مي سرايم.

لحظه ي اوج گيري مرثيه لحظه ي پايان “راه” بودن من است, لحظه ي مردن راه, مردن اميد به آخرين تلالو ايمان به عاشقي.

راه كه شدم مي دانستم, براي راه گريزي نيست, بايد..بن بست را هم روزي به تلخي باور كنم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيش در آمد ۱۸ تير

Posted by کت بالو on July 6th, 2004

اين هم چند تا خبر:

دبير شوراي امنيت كشور: مردم متوجه شده‌اند كه حادثه 18 تير در قد و قواره‌اي نيست كه براي آن مراسم بزرگداشت بگيرند، ايسنا. اينجا بخونيدش لطفا.

باز اين يكي بهتر گفته, انصافا سياستمدارانه تره. البته كاش اين جمله رو جور ديگه اي مي گفت كه براي درست فهميدنش نياز به خوندن كل متن نباشه.
سردار طلايي : نگران ۱۸ تير ماه ، نيستيم، ايرنا (!!!!!!!!) اينجا بخونيدش لطفا.

——————————————————-

هيچ وقت يادم نمي ره كه شنبه ي بعد از ۱۸ تير, گل آقا امتحان داشت. آخرين ترمش بود و ما هم دانشكده ي فني بوديم.
از بزرگراه كردستان مي انداختيم توي خيابون اميرآباد و بعد از جلوي خوابگاه و ساختمون برق مي اومديم پايين تا خيابون هاي غربي ۱۶ آذر كه يواشكي وارد محدوده ي طرح ترافيك شيم و توي كوچه ي ادوارد براون پارك كنيم.
بامزه اينه كه توي راه كلي با هم دعوامون شد. بعد كه اومديم توي خيابون اميرآباد ديديم كه روي آسفالت خيابون جاي لاستيك سوخته است. يه سري در وديوار ها شكسته پكسته اند و خلاصه حس كرديم كه يه چيزايي سرجاي خودشون نيستند. اينقدر جريان مشخص و تابلو بود كه تا برسيم جلوي در دانشگاه پايين يواش يواش حدس زديم كه چه اتفاقي بايد افتاده بوده باشه.
گل آقا رفت كه امتحان بده و من هم كه اون روزها تدريس خصوصي مي كردم شاگردهام رو كنسل كردم و گفتم صبر مي كنم دم در دانشگاه تا تو برگردي.
رفت و اومد, گفت امتحان كنسل شده و بچه ها خصوصا خوابگاهي ها حالشون خيلي بده. بعضي هاشون گريه مي كنند و خيلي خيلي بي قراري مي كنند. روحيه ي همه خيلي خرابه و امتحان ها برگزار نمي شن. هيچ كس رو توي دانشگاه راه نمي دن و….
بقيه اش رو يادم نيست. فقط يادمه كه گل آقا رو سوار كردم و با حال خيلي بد رفتيم روزنامه گرفتيم و از همكلاسي هاي گل آقا شرح جريان رو شنيديم. تا چند روز اوضاع آشفته بود. هر كسي رو باتوم مي زدن. با دانشجو ها بدرفتاري مي كردند.
گفتند كه به خاطر بازگرداندن امنيت اين كار رو مي كردند, اما هيچ وقت معلوم نشد امنيت رو كي يا كي ها به هم ريخته بودند و اين كه آيا براي بازگرداندن امنيت هيچ چاره ي ديگري نبود.

و بعد خبرهاي بالا..
حداقلش اين بود كه يك عده بي گناه اسيب ديدند, روحي يا جسمي. فرض كنيم معلوم نشد توسط چه كسي, يا به چه مجوزي. حتي فرض كنيم دولت هيچ دخالتي در اين فاجعه نداشته (دولت براي چي هست رو فقط خدا مي دونه), ولي اين موضوع يك فاجعه ي ملي بوده, و بزرگداشته بايد بشه نه به خاطر اين كه مسببش ايكس يا ايگرك بوده, بايد بزرگداشته بشه به اين دليل كه اصلا چنين چيزي اتفاق افتاده. نوعي پايمال شدن حقوق بشر در كشوري كه هزاران سال پيش مهد تمدن و اولين تدوين كننده ي حقوق بشر بوده.

اين مسئولين وقتي حرفي مي زنند انگار مي خوان حتما عليه خودشون كار كنند. اگه خودشون براي بزرگداشت جلو مي افتادند مي گفتيم خيلي پر رو اند ماشالله, ولي با اين واكنش ها مي شه گفت خيلي احمق و بي سياست اند ماشالله.

نظر شما چيه لطفا؟ من خيلي وقت ها در تجزيه و تحليل ها اشتباه مي كنم و دوست دارم كه تصحيح بشم. اگه فكر مي كنين درسته يا غلطه بگين لطفا. بي رو در واسي.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

كاملا بي ربط:
خواهر زاده ي ورساچي ۱۸ ساله شد و الان صاحب ورساچي است!!!
تبريك به آلگرا خانوم. اگه بتونه اين بيزنس رو خوب اداره كنه -با توجه به سن كمش- از ثروتمند ها و پر طرفدار هاي روزگار خواهد شد.

بهانه و دلیل

Posted by کت بالو on July 5th, 2004

بعضی ها بهانه رو دلیل قلمداد می کنند, بعضی ها دلیل رو بهانه قلمداد می کنند.
خیلی وقتها تفاوت و مرز بین این دو رو نمی فهمم…

—-
این هم یه شعر از فروغ:

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
————-
آهنگ سیاوش قمیشی هم به پایین اون بالا اضافه شده. آهنگی که خیلی دوستش دارم: عسل بانو..
فقط حجمش زیاده:6 مگابایت!!! فرصت نکردم تبدیلش کنم و حجمش رو کم کنم!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

امروز

Posted by کت بالو on July 3rd, 2004

نمی دانی چقدر دلم برایش تنگ شده است.
نمی دانی چقدر دلم برای خودم تنگ است.
دلم برای تمام لحظه های سال ها سال پیش تنگ است. اصلا دلم برای همه چیز تنگ شده است.
برای کار تا حد جنون, برای سال ها تنهایی دلم تنگ است.
دلم به اندازه ی یک دنیا برای چشم های تو که روزهاست در چشمهایم خیره ننگریسته است تنگ است.
امروز بدجور دلم هوای نگاه تو را کرده است, دروغ های رنگ و وارنگ, فریب ها و تمام احساس های عاشقانه ی پوسیده ات که به تلنگری فرومی ریخت..
امروز بدجور دلم هوای شنیدن صدایی را کرده که صد بار ترانه ی عاشقی سروده بود, تلخ, پرلذت, بی محتوا, طبل:پرصدا و تو خالی.
امروز دلم بدجور هوای دست های تو را کرده, دلم نوازش های بی دریغ تو را می خواهد, پر از دروغ, نیرنگ.
امروز دلم هوای همان خیانت های همیشگی ات را هم کرده است, می فهمیدم و زجر می کشیدم و دروغ می شنیدم و تلخ می شنیدم و باز می پرستیدمت.

وه که امروز چه دلتنگم, وه که امروز دلم چقدر هوای دلتنگی های تو را کرده, ..
وه که امروز چقدر با تمام بدی ها و خوبی ها هنوز دوستت دارم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

حقيقت

Posted by کت بالو on July 2nd, 2004

مرزها را بايد شناخت.

تجاوز به مرزهاست,
كه ناگزير از دفاعت مي كند

مرزهايت را شناخته ام,
مرزهايم را مي شناسي,

حقيقت محتوم آشكار است…
حيرانم…
هراسي از بي حقيقتي نيست
حقيقت محتوم آشكار است…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

این بار…

Posted by کت بالو on July 1st, 2004

هر بار با این تصور می رم پیشش که این بار دیگه حرف می زنم. شروع می کنم حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن..اونقدر که دیگه هیچ چیزی توی سینه ام نگفته نمونه.

هر بار وقتی می رسم فقط دستهاش رو می گیرم و نگاه می کنم, ساکت…یا گاهی که جمله ای می گم, بی معنا…بی روح…هجوم صد هزار کلمه و یک میلیون احساس می شه یه پرسش بی محتوا…

هر بار وقتی بر می گردم فکر می کنم نکنه اصلا از اول هم حرفی برای گفتن نداشته ام. نکنه این همه حس و این همه معنا پوچ است و تهی.

هر بار کمی که می گذره می بینم یه چیزی توی وجودم هست که من رو با تمام حس و روحم در خودش فشار می ده و مچاله می کنه…و دوباره بهانه جویی..این که این بار هر چی توی دلم هست رو می گم…

و باز می رسم و فقط دستهاش رو می گیرم و نگاه می کنم, ساکت…

این بار ولی…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار

پیوست: این آقای عارف هم صدای قشنگی دارند ها. بفرمایید..اون آهنگ “بهترین بهانه ” که به پایین اون بالا اضافه شده از ایشونه.ببینم کسی می دونه این آهنگ مال چند صد سال پیشه؟