خاله ي دل پوسوننده !!

Posted by کت بالو on February 9th, 2004

ولله حكايت بعضي آدم ها مثل اينه كه :
رفتم خونه ي خاله دلم واشه. خاله ..سيد , دلم پوسيد.

گاهي آدم يه دوستي مي خواد يه كم پرت و پلا بگه حالش خوب شه.
تازه به هر كسي نمي شه گفت. اما بايد بگي. چون توي دل خودت جا نمي شن.
گاهي وقت ها همچين خاله مي ..سه ,گلاب به روتون, كه آدم نمي فهمه از كدوم ور دمش رو بگذاره روي كولش و در بره.

بابا جون, دوستي تون رو از كسي دريغ نكنين اگه دو كلمه حرف زدن كسي با شما بهش كمك مي كنه يه كم حالش خوب بشه و سبك بشه.
خدا رو شكر به عنوان يه خاله, خودم يادم نمياد هيچ وقت با اين عمل شنيع دل كسي رو پوسونده باشم.
من كه هميشه شاعر گل و بلبل نيستم كه. آدمم. بي تربيتم, با تربيتم. فكر هاي خباثت آميز به سرم مياد. حرف هاي عجيب به ذهنم مياد. خيلي وقتها هم با هيچ كسي نيستم. ياد يه چيزي مي افتم و مي نويسمش.
تو رو خدا به خودتون ور ندارين ها. منظورم اگه شماها باشين بهتون ميگم به خدا.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست: يه سري چيزهاي بي تربيتي ديگه هم مي خواستم بنويسم. ديدم ديگه خيلي بد مي شه. ننوشتم. خودسانسوريه ديگه.

کابوس

Posted by کت بالو on February 8th, 2004

دوباره یه کابوس بد دیدم.
قرار بود بریم ایران و باید ساعت 7 فرودگاه می بودیم. از طرفی خیلی نزدیک به اون ساعت گل اقا به دوستش قول داده بود که می ریم دنبالش یه فرودگاه دیگه توی آمریکا.
تا نیم ساعت قبلش توی یه مهمونی بودیم که یه جای دوری بود و بعد هم باید یه خونه رو آماده میکردیم که دوست گل آقا بیاد توش و بمونه.
بعد هم باید ایران به مامانم اینها زنگ میزدیم و میگفتیم که دیر می رسیم. خیلی دیر و نیاند دنبالمون فرودگاه. اما من یادم افتاد که هیچ وسیله ای برای خبر دادن به مامانم اینها نداریم و اونها میان فرودگاه و ما نیستیم.
بعد رفتیم که به سرعت محل اقامت دوست گل آقا رو درست کنیم. من رفتم طبقه ی بالا رو مرتب کنم که سقفش خیلی کوتاه بود. مجبور شدم دراز بکشم که بتونم حرکت کنم و بعد اینقدر سقف کوتاه بود که نفسم گرفت و حالم بد شد و از خواب بیدار شدم.
————————————-

گاهی اوقات زخم هایی هست که در انزوا مثل خوره…

شاید حالا اگه صادق هدایت رو بخونم بفهمم. بزرگتر شده ام.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

در جستجوي آرامش

Posted by کت بالو on February 8th, 2004

یه دوست خیلی گل اینترنتی, این متن پایین رو برام فرستاده.
مرسی لرکای خیلی عزیز.
::::::::

چقدر دلم می خواهد

زبان گل ها را می دانستم

چقدر دلم می خواهد

می شد که با درختها حرف می زدم

چقد دلم می خواهد

بنشینم و برای روزهایی که رفته است

بی قرار و کودکانه گریه کنم

تنهاییم را به من پس بده

خدا فکر همه چیز را کرده بود وقتی که داشت راهی ام می کرد زمین یک کوله پشتی دستم داد که هر چه دلم میخواست توی آن بود، حتی اززنبورها و شاپره ها هم کم نگذاشته بود .

خورشیدی برای بیدار شدن ، ابری برای باریدن ، شبی برای خوابیدن ، و نان های داغ و کنجدی برای اینکه از گرسنگی ننالم .

من هیچ چیز توی زندگی ام کم ندارم و همین مشکل من شده است .

دور و برم شلوغ است و از صبح می توانم دنبال یک پروانه بدوم و همه جای زمین را با او بگردم . خدا هزار جور گل آفریده است با هزار عطر . هزار پروانه آفریده است که کافیست بخواهم خالهای سیاه روی بالهايشان را بشمرم ،تمام روزهایم تمام ميشود.

دور و برم خيلي شلوغ است ، آنقدركلمه دارم كه بلندترين انشاهاي دنيا را با آن مي توانم بنویسم . آنقدر دوست دور و برم است که اگر هر روزم را با یکی از آنها می گذرانم تا همه عمرم بس است .

پس چرا گاهی دوست دارم درخت پیری پیدا کنم که شکاف بزرگی داشته باشد و برم توی آن شکاف و سرم را روی زانوهایم بگذارم و از آنجا بیرون نیایم ؟

گاهی دلم میخواد برم یک کنج خلوت و دیگر چیزی نگویم . دوست دارم کلمه ها دور باشند از من ، آدمها دور باشند از من ، آسمان را نبینم و قدمهایم روی زمین نباشند . در این مواقع دستپاچه می شوم و نمی دانم چه کار کنم . اینجور مواقع بلد نیستم از شلوغی دور و برم بگریزم و بروم و این بلد نبودن مثل یک مار ، بغض می شود و توی گلویم چنبره میزند و فشارم می دهد.

خدایا ! یک چیز به من نداده ای که نمی دانم چیست . هی کوله بارم را به هم میریزم ، هی اسم همه آفریده ها را مرور میکنم ، نه پیدایش نیست . آن آفریده ای که به من جرات رفتن به شکاف یک درخت پیر را میدهد ، نیست .

خدایا ! چه چیزی به من نداده ای که این همه سرگردانم ؟

خدا فکر همه چیز را کرده بود، وقتی که داشت راهی ام میکرد زمین ، یک کوله پشتی دستم داد که هرچه دلم میخواست توی آن بود و یک چیزی هم بود که دلم نمیخواست اما لازمم شد . توی یک جیب کوچک ، ته ته جیب ، خدا تنهاییم را تا کرده بود و جا داده بود .

قرار بود اول نبینم که تنهایی هم دارم . که تنها هستم . آنقدر تنهاییم را نبینم تا از دست آدمها و کلمه ها کلافه شوم، تا تمام مویرگهایم احساس کنند که لازم دارند تنها باشند ، گوشهایم صداها را نخواهند ، چشمهایم تصویرها را نخواهند ، کله ام بخواهد زمانی برای فکر کردن داشته باشد . دلم بخواهد حرفی برای نگفتن داشته باشد و آنوقت خدا آفریده اش را رو کند . تنهاییم را به من بدهد . آرام جیب کوله پشتی ام را باز میکنم و چتر تنهاییم را می گیرم روی سرم و خیالم راحت میشود . آرام میشوم . هیچ نگاه دزدانه ای مرا نمی پاید . هیچ کس سوال اضافه ای از من نمی پرسد . چرا ؟ کی ؟ کجا ؟ توی زندگی ام گم شده است .

حال توی این دنیای بزرگ تنها منم که روی زمین ایستاده ام و خداوند است که بالای سرم است . هیچ رنگی ، هیچ صدایی ، هیچ مزاحمی نیست ، هر چه دلم می خواهد می گویم .

هرچه دلت می خواهد بگو .

برگرفته از در جستجوی آرامش

بیت امشب

Posted by کت بالو on February 8th, 2004

من آن شکل صنوبر را زباغ سینه بر کندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد
“حافظ”
.
.
.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

ترجمه ی عشق-ایستگاه

Posted by کت بالو on February 7th, 2004

من عشق را
هماغوشی لحظه ها و
هماغوشی کلام
ترجمه می کنم

و من می توانم
معشوقه ی بی بدیلی برای
تمام دنیا باشم.
———————————-

من روحم را
در آخرین ایستگاه دل
جا گذاشته ام
و از آن زمان
آدم های زیادی از ایستگاه رد شده اند
و روح من
نظاره گر گذر همه ی مسافرین بوده است
در ایستگاه اما
یک زن
و یک روح
همیشه, وفادار
حتی اگر ایستگاهی نباشد
ایستاده خواهند بود

و
آنسو تر مرده ای
با چشمهای خندان بی روح
تمام عابرین ایستگاه را
زار می زند

فاستوس-فتح-پرسش

Posted by کت بالو on February 5th, 2004

راز “فاستوس” را می فهمم
که چگونه روحش را به شیطان واگذاشت
در رویای خود, او نیز
یگانه ترین یار من را دیده بود

پروردگارم آیا
عاشق نبوده است هیچگاه
گناهان ما را می بخشاید اگر
عاشقی را چون من
و چون “فاستوس”
تجربه کرده باشد

موجودیت تو فقط یگانه ترین
گناه کار ترینم می کند

روحم را به بهای تو
به شیطان
یا به هر لعنت شده ی دیگری
تسلیم خواهم کرد.
—————————

تو از فتح من
و من از فتح عشق
باز می گردیم.

باز هم,
من برنده ام.
—————————-

کسی پیدا شده
که به گمانم بهتر از تو می بوسد
و کسی پیدا شده
که به گمانم
بهتر از تو هماغوشی می کند

و کسی است
که به من بسیار عاشقتر است

او را می بوسم,
با او هماغوش می شوم,
عاشقانه ها را از او می شنوم,

و شعرهایم را برای تو می گویم.

تو بگو یگانه ترین,
به کدام خائن ترم؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

رنگارنگ ۴

Posted by کت بالو on February 4th, 2004

اين لينك رو ببينين. از وبلاگ هاله كش رفتم.
جاي تاسف داره. چي داره به سرمون مياد؟
—————————————–
۱) ديروز و پريروز كلاس هاي آموزشي داشتيم. از نيوجرسي اومده بودن و بايد امشب برند. بهش مي گم امشب مي ري نيوجرسي؟ مي گه نه. بايد يه دوره ي آموزشي هم توي ونكوور برگزار كنيم. ميگم عاليه. چون ونكوور هم از اينجا گرمتره و هم از نيوجرسي. هواش بايد خيلي خوب باشه.
از پريروز تا حالا جدي جدي گير داده كه بيا تو هم با ما بريم ونكوور كه هواش خوبه!!!
مردم ديونه اند به خدا. راست راستي انتظار داره من همه ي كار و زندگيم رو ول كنم برم ونكوور فقط چون هواش بهتره. تازه به نظرم دلگير هم بشه.

۲) دو سه روز پيش ها يه دونه “موش” جلوي در آپارتمانمون ديديم. از اون موقع تا حالا مي ترسم بخوابم. آخه من سه تا كابوس خيلي بد دارم, يكي اش موشه, يكي سوسمار و يكي دير رسيدن به جايي. حالا هر شب مي ترسم اگه بخوابم كابوس موش ببينم.

۳) بهمن عزيز هم فيلم همسايه ي هندي ما رو گير آورده -نمي دونم از كجا- و گذاشته روي وبلاگش. ناوديپ هيچ وقت براي من نخونده بود. نمي دونستم خوندن و رقصيدن هم بلده.

۴) بسته از ايران رسيده. يه عالم خوراكي -بشتابيد به سمت خانه ي ما كه از دستتون مي ره- براي گل آقا, يه جفت خرس براي كت بالو, و يه شعر “من گنگ خوابديده و عالم تمام كر… من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش”.
هر كسي هر كدوم از اينها رو مي خواد كه بخوره و ببينه يه زنگ بزنه كه خونه باشيم و بدوه به سمت منزل ما.
دست فرستنده ها ي همه ي اينها درد نكنه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

زایش

Posted by کت بالو on February 3rd, 2004

پیش از اینها دورانی بود
دوران نطفه بستن دهها احساس
دوران وضع حمل دهها نوزاد
ناقص الخلقه
نارس
نامشروع
و احساسی نطفه بست در نهایت
که تولد یافت
زیبا،
سالم,
خوشحال،

آن نوزاد اکنون,
پیر و فرتوتی است
که زایش دهها حس نو در من را
مامایی می کند.
ناقص الخلقه
نارس
نامشروع
و من از این میانه
نوزادی در آغوش دارم
کامل،
رسیده،
نامشروع,

بی پدر می پرورمش
و عاشقانه چشم به پنجره ای ناممکن ام
که می تواند روزی
قاب چشمان یگانه ترین یار من باشد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

حرير يك صدا

Posted by کت بالو on February 3rd, 2004

صدا, فقط يك صدا
همه ي روز و
تمام هفته
خرابم مي كند

گوشهايم
درحرير يك صدا
پيچيده شده اند

گوش هايم بهانه ي
يك صدا را مي گيرند
تمام روز, تمام هفته, تمام سال, تمام عمر

تمام وجود من امروز
پاك و منزه
در حرير يك صدا
پيچيده شده است

روز ديگر باز شايد
صدايي را
پوشش برهنگي هاي ناپاك تنم كنم

من چه پاكم امروز

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

خوشبختم

Posted by کت بالو on February 2nd, 2004

زندگي خيلي قشنگه اگه آسون بگيريش.

خيلي اوقات اين شعر رو براي خودم خوندمش:
هر كو به سلامت است و ناني دارد
وزبهر نشست آشياني دارد
نه خادم كس بود نه مخدوم كسي
گو شاد بزي كه خوش جهاني دارد

و من خوشبختم. به تمام معني كلمه خوشبختم.
ممكنه دردي حس كنم, ممكنه با ديدن فقط و فقط يه نگاه, يا شنيدن يه اتفاق, يا تجربه ي يه نا بساماني در جايي از دنيا برم به حالتي كه خيلي سخت باشه, اما همين حس, همين درد, همين عاشقي, بهم مي گه كه من خوشبختم.
وقتي افسردگي پيدا مي كنم, وقتي دلتنگ مي شم, وقتي كار مي كنم, وقتي از كارم خسته مي شم, وقتي دلم مي خواد خرخره ي بعضي آدم ها رو بجوم, وقتي دلم مي خواد بعضي آدم ها رو هزار تا ماچ كنم, وقتي عين خر توي حل يه مسئله مي مونم, يا وقتي ۱۰ نفر نمي تونن جواب يه سوال رو پيدا كنن و من عين انيشتن تندي جواب رو توي آستينم دارم, وقتي مي خوام جونم رو براي چيزي يا كسي بدم,‍ يا وقتي عين قانون جنگل توي اين دنياي جنگلي براي بقا مي جنگم, مي فهمم خوشبختم.

يقين دارم از تمام سردمداران حكومتي ايران بسيار خوشبخت ترم. يقين دارم از همه ي ميلياردر هاي دنيا خوشبخت ترم. يقين دارم از تمام سياستمدار هاي احمق دنيا خوشبخت ترم. و مي دونم دارم به طرف خوشبخت تر شدن قدم بر مي دارم.

نمي دونم خداوند چي فكر مي كنه. نمي دونم فلسفه ي وجودي اش چيه. اما اگر من خدا بودم هيچ وقت تحمل نداشتم بدبختي افراد رو ببينم.
شايد دنياي ديگه فقط و فقط به همين خاطر به وجود اومده باشه. براي خوشبخت كردن كساني كه به هر دليلي نتونسته اند اينجا خوشبخت باشند.

گرچه از نظر منطقي پذيرش اش كمي سخته. فرض كن از كسي بپرسي من كي خوشبخت مي شم و بعد بهت بگه بعد از اين كه مردي. يا بگي طلبم رو كي وصول مي كنم و بگه بعد از اين كه مردي.
اما خوب بالاخره شايد.. فقط شايد.. روياي وجود يه موجود كامل و مطلق درست باشه و يه عشق مطلق و كامل اونطرف تر از اين دنيا منتظر باشه.

كاش مي شد خوشبختي هام رو قسمت كنم, كاش مي شد عاشقي هام رو قسمت كنم. گاهي وقت ها فكر مي كنم خوشبختي ها و عاشقي هام خيلي از ظرفيتم زيادتر هستند.

مثل خيلي اوقات الان هم دوباره من نخورده مستم. اين شادي و خوشحالي بي بهانه از كجا هميشه توي زندگي من هست, اگه كسي مي دونه به خودم هم بگه. يه جورايي ديگه دارم مي رسم به مرز جنون به نظرم. شايد اين همون خداست كه هميشه و همه جا در من جاريه.

تو بامني اما.. من از خودم دورم.

————

ديشب فيلم “cold mountain” رو ديدم. در زيبايي هنرپيشه هاي اصلي شكي نيست. هنرپيشه ي مرد و زن فيلم هر دو بسيار زيبا و شيرين هستند. رنه زلوگر هم بازي فوق العاده اي ارائه داد. بازي نيكول كيدمن هم خوب بود. هنرپيشه ي مرد فيلم هم خوب بازي كرد (اسمش يادم نمونده). فكر مي كنم رنه زلوگر اگه پارسال اسكار نبرده بود حتما امسال مي برد. شايد حتي الان هم اسكار رو ببره.
اما شخصيت پردازي و سناريو بسيار ضعيف بود. اصلا قابل مقايسه با “the house of sand and fog” نبود.
به قول گل آقامون اصلا قابل قبول نيست كه يه دختر و پسري جمعا مثلا ۲ ساعت با هم حرف زده باشند و يه بار هم همديگه رو ماچ آرتيستي كرده باشند و بعد چهار سال در سخت ترين شرايط به همديگه وفادار بمونند. اونوقت يه بار هم بعد از چهار سال با هم برن سانفرانسيسكو, و بشه آخرين باري كه خانومه مي ره سانفرانسيسكو.
به سر آقاهه نمي گم چه بلايي اومد كه اگه مي خواين فيلم رو ببينين هيجانش رو از دست نده.
والله شايد من غير آدميزادم,‍ اما در خودم نمي بينم كه با ۲ ساعت حرف زدن و يه ماچ چهار سال صبر كنم, و با يه سانفرانسيسكو يه عمر.
اگه كارگردان و سناريست يه كم واقع بين تر بودند اين فيلم خيلي خيلي عالي مي شد. جنگ رو خوب به تصوير كشيده اما در به تصوير كشيدن جريان احساسي, درست شده يه فيلم هندي هاليودي.

به هر حال كه ما از فيلم لذت برديم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار