خدمت همگی عرض شود که بنده و گل آقا این آخر هفته برای اولین بار با همدیگه می ریم سانفرانسیسکو!!!!!
به کوری چشم شیطون سه روز و دو شب هم اقامت می کنیم!!!!
سوغاتی؟ ولله بستگی داره وسعمون برسه. نرسه. اصلا دلمون بخواد سوغاتی بیاریم. خلاصه…توقع زیادی نداشته باشه کسی.
همین…بنده و گل اقا برای اولین بار این آخر هفته یه سفر می ریم سانفرانسیسکو!!

این, آهنگ مامانم بود. عاشق این آهنگه بود. هر وقت گوش می دم یادش می افتم.
گل آقا که رفته بود ایران برادر فسقلی همچین این آهنگ رو زده بود که گل آقا می گفت اگه کسی اون دور و بر نبود بی رودرواسی می شستم و زار زار گریه می کردم.
پنجه اش شیرینه لعنتی.

ای بابا…این نوستالژی نصفه شبی از کجا پیداش شد؟
بفرمایید. نوستالژی از این بالاتر؟؟

دل من با دو چشمام همیشه در تماسه
تا چشمم می پسنده, دلم در التماسه
….
نمی دونم چی می خواد, که دایم در کمینه
من و بیچاره کرده, گناهش هم همینه
به ظاهر سر به زیره, با مردم مهربونه
ولی تو سینه ی من اون آتیش می سوزونه

دوره ی دبیرستان و راهنمایی عاشق این آهنگ حمیرا بودم.

یاد همون روزا دوباره…گل می گرفتیم. پر پر می کردیم. نه که یکی یکی بگیم دوستم داره. دوستم نداره. پر پر می کردیم می گفتیم دوستش دارم. دوستش ندارم!!!!!!
یادش به خیر. احساس خودمون رو هم نمی فهمیدیم. چه رسد به طرف مقابل!
شبی دو ساعت با دوستامون تلفنی حرف می زدیم. خلاصه خبر, مشروح خبر, تفسیر خبر!!!
یادمه مکالمه ی من و دوستم دقیقا این بود:
-زنگ زدم خونه شون.
-خوب…خوب؟!
-گفتم سلام. گفت سلام. گفتم حالت چطوره. گفت خوبم. گفتم “مریم” هست. گفت گوشی دستتون باشه لطفا!

به اینجا که رسید تازه فهمیدیم معمولی ترین مکالمه ی دنیا رو داره بازگو می کنه و انتظار داره از این مکالمه بفهمیم چه نتیجه ای رو می شه انتظار داشت!!!
بامزگیش به اینه که از همین مکالمه هم تفسیر پر طول و تفصیلی در می اومد!
یادش به خیر.

شاهکاریه. سر کلاس انگلیسی که میرم باید برای ورزیده شدن در بحث دو تا دلیل له و دو تا دلیل علیه یه موضوع واحد پیدا کنیم.
در خودم کشف کرده ام. به همون شدت که می تونم له یه موضوعی ابراز عقیده کنم و جنگ ودعوا راه بندازم به همون اندازه هم می تونم علیه اش ابراز عقیده کنم و جنگ و دعوا کنم.
الحق والانصاف هم بهترین نفر کلاس هستم. گاهی وقت ها دلیلم رو که می گم شاگردها بهم می گن این چطوری به ذهنت رسید!.
منتها امان از اون وقتی که جمله ی مورد بحث یه جایی توی ذهنم روقلقلک بده و برام آزارنده باشه.
مغزم رو قفل می کنم و حتی راجع بهش فکر هم نمی کنم.
اگه سیاستمدارها مثل من باشن قطعا موضوع مورد بحث براشون صناری هم ارزش نداره. ارزش اش فقط در منافع شخصی خودشونه.
و اگه سیاستمدار ها مثل من باشن و موضوع مورد بحث براشون آزارنده باشه و اینقدر قلقلکشون بده و اذیتشون کنه, راست راستی یه موشون به هزار تا از من می ارزه. آدم های ارزشمندی هستن که با وجود این آزار و درد کشنده باز راجع بهش فکر و بحث می کنن.
مشکل دوم من اینه که معمولا حال و حوصله ی بحث ندارم. مگه این که مستقیم توش منافعی داشته باشم! در اون صورت شانس بیاره طرفم که بتونه از دست من سالم در بره.
پریروز مارک که سال هاست مدیر فروش شرکتیه که بهمون لوازم تست می فروشه رو لوله کردم! اونقدر که آخر بحث خودش مونده بود چطوری یک ان کل جریان اونطوری چرخید و بعد از نیم ساعت که من نهار خوردم و نگاش کردم و به حرفهاش در سکوت کامل گوش دادم, ظرف سه دقیقه نقیض اش بهش اثبات شد!
کلی کیف کردم.

مهم ترین قسمت بحث کردن:
در بحث هیچ چیزی اشتباه نیست. هر چیزی که مطرح میشه نظر آدمه و نظر آدم اشتباه نیست. هر کسی نظر خودش رو داره!
مفهوم باحالیه وقتی بهش فکر می کنی.

باحال…این مقاله در مورد بلاگر هاست.
می گه آدم های تنهایی هستن که به جای این که در واقعیت مبارزه کنن به دنیای مجازی خودشون پناه می برن!
ولله…نخیر! بستگی داره جامعه ی آماری اش چی بوده.
فرضا در مورد خود من, بلاگ دفتر خاطراتمه. روزم هر چی که بوده باشه رو اونجا نگه می دارم. قبلش هم دفتر خاطرات داشتم.
دوست های واقعی زیاد هم از همین وبلاگ نویسی پیدا کردم.

این قسمت نوشته ی آقاهه جالبه:
In his book, Keren follows the blogs of nine individuals, including a Canadian woman living in the woods in a cabin in Quebec. She discusses her identity through stories about her two cats.

“One day one of the cats dies and the whole blogosphere becomes crazy about the death of this cat, and what happens is she gets a community of support which is not real.

“These are people with nicknames who express enormous support, but they can disappear in the next minute and they are not real, and she remains lonely in the end.”

بنده مخالفم. بلاگ فقط یه وسیله است. سیاستمدارها و هنرمندها و دانش آموزها و بیمار های روانی و جسمی و ایضا روانشناس ها و دکتر ها و هرکول ها و پیر ها و جوون ها و متوسط ها و موفق ها و ناموفق ها همه و همه بین وبلاگر ها دیده می شن.
پس اینطور عمومیت دادن چیزی به تمام وبلاگر ها نمی تونه حقیقت داشته باشه.
تنها موضوع مشترک بین وبلاگر ها اینه که همه از اینترنت به عنوان یه وسیله ی ارتباطی استفاده می کنن!!! همین!.
درست مثل این که بگیم تمام آدم هایی که با تلفن حرف می زنن از دیدن ریخت ملت بدشون میاد و به همین دلیل به جای دید و بازدید, از تلفن استفاده می کنن!
بی خیال بابا!!! حرف باید منطق داشته باشه!

دهه. سیدنی شلدون فوت کرد! در سن هشتاد و نه سالگی. حیفی. روحش شاد.
بامزگیش این که تا همین چند سال پیش فکر می کردم خانمه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار