وقتی شروع شد
او پوستی کشید
بر کاسه ی سرم
و یک تفنگ داد به دستم
آن روزها که موی سر من سیاه بود
و صورتم سفید
آن روزها که قلب من این شکل را نداشت
این
شکل تاول پر خون و چرک را

شعر از سیما یاری

یا دنیا خراب خوروبه. یا من بی تناسبم با این دنیا. یا مردم احمقن و گاهی من رو از شدت عصبانیت خل می کنن.
یا…هر سه تاش!
یا…یه فرض چهارم!

وقتی بی منطق باشی و بی صبر ممکنه دلت بخواد کله ی بعضی آدم ها رو محکم بکوبی به دیوار! و…حرصت راحت و آسون در میاد.
باید هی به خودت بگی آروم باش دختر جون.
مشکلت اینه که فکر می کنی این دنیا درست شده که تو توش زندگی کنی. نه دختر خانوم. راستیتش تو اومدی که توی این دنیا زندگی کنی. اگه نتونی غایله رو تو باختی. نه این دنیا یا هر کس و هر چیز دیگه توش.

دیشب یه اشتباه جانانه کردم. یا سه تا! که یکی اش یکی دیگه رو جبران کرد!

اولش روز چهارشنبه ی پیش یه دعوت واسه ی یه شام کاری واسه این چهارشنبه رسید دستم که همه ی تیم هم دعوت داشتن. ظرف سی ثانیه جواب بله رو فرستادم.
بعدش روز یکشنبه تاریخ امتحان رزرو کردم.
روز دوشنبه که اومدم سر کار کابوس اومد سراغم. تاریخ امتحان رو واسه چهارشنبه غروب رزرو کرده بودم! چون فقط یه نسخه از خودم وجود داره نمی شد در آن واحد دو سر شهر باشم!
بنابراین بی فکر یه ایمیل فرستادم واسه صاحب مهمونی -یکی از ملتی که توی یه شرکت دیگه ی همکارمون هست- و عذر خواهی کردم.
از صبح تا ظهر روز چهارشنبه بیشتر از پنج نفر بهم گفتن عجب خنگولکی هستی. خوب مهمونی رو بیا امتحان رو بعدا بده.
چون به شدت آدم مرددی شده بودم مثل خنگولک ها دوباره یه ایمیل زدم برای سام و گفتم سام جان. من نظرم (دوباره!) عوض شد. میام مهمونی. (سام هیچ کدوم از ایمیل ها رو به ..خمش هم نگرفت البته!).
بعد زنگ زدم به موسسه ای که باهاش امتحان رو رزرو کرده بودم. روی پیغام گیرشون گفتم که ساعت امتحانم رو کنسل کنن.
رفتم روی سایتشون که واسه امروز (پنج شنبه) یا فردا (جمعه) رزرو کنم. دیدم ای داد. جاها پر شده و اگه نرم سر امتحان بدبخت می شم و این ترم از دستم می ره!
به غلط کردم افتادم. (شکر خدا دیگه واسه سام ایمیل نفرستادم!) زنگ زدم به موسسه و با یه آدمیزاد حرف زدم. اسمم رو روی سیستم نگاه کرد و گفت اصولا کنسل قبول نمی شه! بنابراین نگران کنسلی نباش. شماره تلفنم رو برای شناسایی کردنم گرفت. تلفن خونه رو دادم (حواسم پرت بود دیگه. از سر کار مستقیم میرفتم سر امتحان. موندم حیرون واسه چی تلفن خونه رو دادم !).
خلاصه…مهمونی رو ول کردم و رفتم سر امتحان. مصاحبه بود اولش. آقاهه هی لیست رو نگاه کرد. گفت اسمت نیست! منو فرستاد پیش یه آقای دیگه. گفت بگو از توی کامپیوتر اسمت رو نگاه کنه.
آقا دومیه زیادی با مزه بود. موهای تا سر شونه ی خیلی خیلی ژولی پولی. یه کم کثیف و چرب. کت شلوار نامرتب و چروک. ولی زیادی خندون و بامزه. نگاه کرد. گفت هی…تو یه کم دیر اومدی. واسه دیشب رزرو کرده بودی. سه شنبه شب!!! منتها بشین خودم باهات مصاحبه می کنم. (چهار تا مصاحبه کننده فقط و فقط به اندازه ی لیست که تا مغز سرشون پر شده بود مصاحبه می کردن. این آقاهه سر مصاحبه گر!!!! بود).
مصاحبه کرد. واسطه شد. امتحان هم ازم گرفتن.
تموم شد.
اومدم خونه. پیغام های تلفن رو گوش دادم. خانومه آدمیزاد که عصری باهاش حرف زده بودم زنگ زده بوده به تلفنی که بهش داده بودم (تلفن خونه!) و گفته بوده واسه دیشب رزرو کرده بودی. جات از بین رفته. نیا که ازت امتحان نمی گیریم. باید دوباره رزرو کنی. پول بدی. می افته به سال دیگه!!!!

تا باشه از این اشتباه ها!!!!

و… یه مهمونی از دست رفت. خیری توش بوده لابد. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار