عالی….

دو روز پیش موفق شدم گل اقای طفلک رو یک شوک اساسی بدم!

ساعت هفت و نیم صبح به وقت شیکاگو تلفن زدم به گل آقا و…

-: خوب هستی؟

-: بله. بد نیستم. فعلا توی بیمارستان هستم و دارن ازم مراقبت خوبی می کنن!!!

-: WHAT?!!!!!!

اصولا این کله شقی من در این که خبر رو بعد از این که همه چیز تموم شده به ملت دور و نزدیک بدم به کل من رو برای اعضای خانواده غیر قابل اطمینان کرده و کلی سفارش که مرتبه ی دیگه خودم سر خود و بدون اطلاع احدالناسی بلند نشم برم بیمارستان, اگه می بینم حالم خوب نیست و می ترسم نکنه خدایی نکرده مرحوم بشم.

ولی آخه مصبتون رو شکر, ساعت یک و نیم نصفه شب کدوم بنده خدایی رو زابراه کنم, حالا گیریم اون بنده ی خدا شوهر آدم باشه, وقتی هیچ کاری از دستش بر نیاد و فقط نگرانیش تا صبح بهش بمونه!!

خلاصه ی ماجرا این که هنوز هم به نظر خودم عاقلانه ترین کار دنیا رو کردم که زنگ زدم به اورژانس و پرسنل مجرب با وسایل کامل در کمتر از ده دقیقه اومد سراغم و سریع ترین سرویس ممکن رو گرفتم.

نمی دونم اگه آدم بخواد از پرسنل اورژانس و آمبولانس تشکر و قدر دانی کنه دقیقا به کجا باید مراجعه کنه!

در حال حاضر خوبم. بسیار خوشحال و خرسندم و از ایام استراحتم در منزل نهایت لذت رو می برم.

اصولا همیشه از استراحت بعد از بیماری نهایت لذت رو برده ام. اولیش وقتی بود که کلاس دوم ابتدایی بودم و مخملک گرفتم و توی خونه خوابیدم. از صبح تا شب نوار قصه گوش دادم و کتاب داستان خوندم و کیف دنیا رو کردم.

تن همگی و همه ی عزیزان همیشه سالم و سرحال باشه. هزار بار شکر می کنم که از عزیزانم کسی مریض نشده. همیشه تحمل بیماری خود آدم بسیاربسیار ساده تره تا تحمل بیماری عزیزان آدم.  

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار