شماره ی یک- هنوز مریضم! آقا دکتر گفته اگه پس فردا که تب بر رو قطع کردم, هنوز تب داشتم برگردم پیشش. تا پس فردا باید صبر کنم.

شماره ی دو-هیچی. خوشم اومده همین جوری بیخودی شماره بزنم. آدم مریض بهانه گیر می شه. بامزگیش, با این که داروها باید خواب آور باشن, فقط من رو می اندازن توی تختخواب ولی خواب بی خواب!

 شماره ی سه- خوشم اومده شماره بزنم. مریضی است و بهانه جویی. با تیممون و دو تا تیم دیگه همگی از شرکت خودمون, فرض بفرمایید شرکت حاج رضا سوهانی و پسران, جلسه داشتیم با یه شرکت دیگه, فرض بفرمایید شرکت حاج صادق سوهانی و پدران. من تنهایی رفتم, باقی آدم های تیم مون قبلا رسیده بودن. من که رسیدم از میز پذیرش شرکت حاج صادق, تلفن زدن به کارمند حاج صادق, مثلا اصغر شکری که بیا پایین , یه نفر دیگه از شرکت حاج رضا اومده  برای میتینگ. نشستم روی صندلی و  منتظر اصغر آقا شکری  شدم. دو تا آقای دیگه که با هم اومده بودن و در حال بحث بودن روبروی من نشسته بودن و یه آقایی هم کنار صندلی من منتظر بود, که طبیعتا یکی از کارمندهای حاج صادق بیاد و ببردشون تو. اصغر آقا شکری که اومد حتی نگاه هم طرف من نکرد. چون قرار بود یه نفر اومده باشه, بدون تردید رفت و شروع کرد دست دادن با آقایی که مبهوت کنار صندلی من ایستاده بود و بهش گفت از حاج رضا اومده ای؟ آقای مبهوت گفت خیر. (کتبالو بی هیچ عکس العملی نشسته بود سر جاش. طبق معمول اینجور وقت ها تفریح می کرد). اصغر آقا شکری برگشت طرف دو تا آقای روبروی من که با هم اومده بودن و با کمی تعجب (منتظر یه نفر بود, نه دو نفر) پرسید شما از شرکت حاج رضا هستین؟ دو تا آقاها گفتن خیر. مسئول پذیرش هم گمانم مثل من داشت تفریح می کرد, یه پسر درشت جوونی بود که سرش رو هم تیغ انداخته بود.  صداش در نیومد. من بلند شدم و به اصغر آقا شکری گفتم من از شرکت حاج رضا سوهانی و پسران هستم!! طفلک اصغر آقا شکری که یه آقای قد بلند موسفید مسن جا افتاده بود واضحا خجالت کشید. دست داد و معذرت خواهی کرد و بعد که فهمید تازه به شرکت حاج رضا و پسران ملحق شده ام گفت: هان پس برای همینه که نشناختم ما منتظر شما هستیم!!!!!!! عادت دارم دیگه. لبخند زدم….

شماره ی چهار- چه بامزه است اینجوری شماره زدن! اصولا هر چی اتفاق خوبه (به غیر از مریضی) این هفته برای من افتاد. همه ی کارها عالی پیش رفت. کارهای گل اقا خوب انجام شد. خبر خوب از خونواده ام داشتم. چشم نزنم, این هفته هفته ی “همه چی بر وفق مراد” بود.

شماره ی پنج- باحال…از این به بعد اینجوری شماره می زنم دیگه. یه خانوم معلم به خاطر این که سر کلاس دبیرستان ادای “چیر لیدر” ها رو در آورده یا به عبارتی نمونه ای از رقصشون رو اجرا کرده, و کلیپ رفته روی یو تیوب, استعفا داده. البته به غیر از اون, دلیل استعفاش شکایت یکی از والدین هم بوده که ادعا کرده کتابی که خانوم معلم به بچه ها توصیه کرده بوده, مناسب دختر چهارده ساله اش نبوده!!! ایناهاش, اصل خبر اینجاست.

اصولا موافق ایده ی “چیر لیدر” نیستم. طبق معمول سرمایه داری در خدمت اقایونه, خصوصا که تا به حال چیر لیدر اقا ندیده ام! چیر لیدر جهت حظ بصر آقایون هست وقتی مسابقات ورزشی می بینند. منتها به هر حال رایجه و بسیار هم رایجه. نوش جون ملت, حالا که آقایون راضی هستن و چیر لیدر هم راضیه و سرمایه دار هم راضیه, گور بابای بنده ی ناراضی که نه سر پیازم و نه تهش. همه به حکم انتخاب اونجان و نه اجبار. منتها چیزی که عجیبه استعفای خانوم معلم به دلیل اجرای یه تکه ی این رقص, سر کلاسه. درسته که رقص اش واقعا قشنگ و بسیار اروتیکه, ولی اگه خوب نیست, به معلم بیچاره چه ربطی داره. ملت آمریکا کلا چیر لیدری و رقص های اروتیک شون وسط مسابقه ی جدی بسکتبال با اون همه ملت از همه سن و از همه رنگ رو ببره زیر سوال, گمونم.

همینه که از امریکایی ها کلا خوشم نمیاد, محافظه کارهاشون بهم حالت تهوع می دن. گمانم اتفاق توی اریزونا افتاده.

شماره ی شش- به به..عجب اشتباهی که تا حالا اینجوری شماره نمی زدم. مت دیمون به عنوان سکسی ترین مرد دنیا در حال حاضر شناخته شد.ایناهاش.  براد پیت هم توی لیسته البته. من اگه بودم به براد پیت رای می دادم! شایدم به لئوناردو دی کاپریو. دوست هام به جرج کلونی, و بعدش براد پیت, حاضرم شرط ببندم.  تقریبا خانومی رو ندیده ام که ocean’s eleven, ocean’s twleve و ocean’s thirteen رو ندیده باشه. حالا گیرم اصلا انگلیسی هم بلد نبوده باشه. تقریبا خانومی رو هم ندیده ام که سه تا فیلم های Bourne identity, Bourne Supremecy و Bourne Ultimatum رو ندیده باشه. بامزگیش این که اینجا دو تا از خانوم های همکارم به عنوان کادوی تولد دوستشون رو برده بودن فیلم اوشنز ترتین! و با این که قویا و واضحا اعتقاد داشتن فیلم بسیار مزخرف بوده ولی می گفتن برای کادوی تولد به دوستشون بهترین بوده!!! این فیلمساز های حقه باز گیشه ای!

 شماره ی هفت- اگه همینجوری از این مدل شماره زدن کیف کنم, شاید برگردم و توی نوشته های قبلی هم مدل شماره زدن رو عوض کنم! داره مزه می ده. در زندان های کابل به زنان زندانی تجاوز می شه. ایناهاش. بعضی هاشون توی زندان باردار هم شده ان.

ولله به گمانم در زندان های کابل و ایضا بسیاری دیگه از زندان های دنیا نه تنها به زنان زندانی بلکه به مردان زندانی هم تجاوز جنسی می شه. اصولا این عضو شریف همیشه برای -حالا گیریم نه همه, بلکه گروهی از-  آقایون مایه ی دردسره. کاریش هم نمی شه کرد, مگه این که داوطلبانه خودشون رو از مردی بندازن. مردونگی یعنی مذکر بودن, یعنی دارای ذکر بودن! ذکر که نبود مذکر نیستی, بنابراین کلا و کاملا  واضح و مبرهن است ایده ی کندن عضو شریف باطل است, مردانگی را زیر سوال می برد, بر منکرش لعنت. ایضا ایده ی مهار کردن نیازهای طبیعی عضو شریف. بنده اگه جای خداوندگار عالم بودم به جاش خیار چنبر کار می گذاشتم, ضررش کمتره, دردسرش هم!

شماره ی هشت- ولله چیزی ندارم بنویسم. از شماره زدن خوشم اومده! حالا زورکی بخوام یه چیزی اضافه کنم باید گیر بدم به این بنده خدا دوباره. عاشقشم بی شرط و شروط!

شماره ی نه- حوصله ام سر رفت از این همه شماره زدن…زیاده عرضی نیست. زت زیاد. شر بنده و شماره ها کم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

 پیوست: خاک به سرم…حالا خوب شد ما یه چیزی منباب شوخی اون بالا گفتیم. اینترنت چرخی می کردم, بی هوا رسیدم به این مقاله هه. جهت اطلاع عرض کنم مقاله می گه آب خیار چنبر برای نرمی پوست بسیار سودمند است!!!!!!!!!! چه بی تربیت!