این نوشته رو هم از توی تختخواب می فرستم روی اینترنت!

تمام هفته ی قبل بی حال بودم. یاد دکتر بورگیل می افتادم که هر بار بهم میگفت هیچی ات نیست و بعدش من راست راستی خوب می شدم. فکر می کردم لابد این دفعه هم هیچی ام نیست, تا این که دیشب دیدم راست راستی درجه بالای سی و هشت بود و مختصری تب داشتم.

کارهام عقب افتاده ان, سه هفته است ورزش نکرده ام و کلاس زبان و کلاس رقصم رو کنسل کردم. لااقل سه کیلو اضافه وزن بر اثر بی حرکتی مداوم پیدا کرده ام!!! می گفتن کسی که مریض بشه لاغر می شه. من به طرز عجیبی تپلی شده ام.

به هر حال…اگه امروز استراحت کنم و خوب بشم, که هیچ. اگه نه صاف و مستقیم می رم پیش دکتر که بهم بگه هیچی ام نیست و خوب بشم.

حیفی دکتر بورگیل بازنشسته شد. این جدیده نمی دونم همونقدر راحت بگه هیچی ام نیست یا بیشتر توی دلم رو خالی کنه.

—-

یه ایمیل برام اومده. میگه اگه گروه خونی ات چیه, خصوصیات ات چی هستن. ایناهاش. خصوصیات من اینه:

You like harmony, peace and organization. You work well with others, and are sensitive, patient and affectionate. Among your weaknesses are stubbornness and an inability to relax..

این قسمت نقطه ضعف رو نمی دونم دیگه چرا رودرواسی میکنه بگه. تلفیق لجبازی و خرکاری می کنه به عبارتی “قاطر” دیگه!

نه که دروغ بگه بیچاره, ولی خوب قاطر بودن هم همچین احساس خوبی به آدم نمی ده.

—-

اگه چیزی توی دنیا باشه که حال من رو بد کنه ارتباط جنسی با کودکه. ارتباط جنسی با یه فرد زیر هفده سال. واسه این که به شدت می تونه تمام زندگی اون دختر یا پسر کوچولو رو خراب کنه. زیر دوازده سال که دیگه فاجعه است.

تایلند سال هاست که مرکز فحشاست. حرفی نیست. مشکلی با فحشا ندارم. خانومه -یا آقاهه- ی تن فروش می دونن چکار می کنن.  آقایون خریدار هم حسابشون سواست. اصولا  بسیاری از آقایون از عضو شریف به عنوان قطب نمای کل زندگیشون استفاده می کنن و بقیه ی اعضا فقط و فقط در خدمت عضو شریف و بنا به فرمان اون خدمت می کنن, و صد البته این برای آقایون افتخاری است. دقیقا به همین دلیل فکر می کنم همه ی ما خانوم ها و آقایون به فواحش دین بزرگی داریم که هرگز ادا نکرده ایم. از ایثارگرانه ترین و خدماتی ترین و مفید ترین مشاغلی است که گاهی اوقات خانواده ها رو از خطر سقوط حتمی و فجایع بزرگ نجات می ده.  فرصتی اگه بشه شخصا و رسما مراتب قدردانی و سپاس خودم رو به جامعه ی فواحش دنیا تقدیم می کنم.

ارتباط جنسی با کودک اما بحثش جداست. نفرت انگیزه و برای کودک بیچاره که نمی دونه دقیقا داره چه می کنه ویرانگر. خلاصه…متاسفانه تایلند از مراکز ارتباط جنسی با کودکان هم به حساب میاد. پسر بچه های کوچولویی هستند که از این طریق امرار معاش می کنند. ایناهاش. می تونم به راحتی بگم دلم کباب شد. قیمت پسرک شش دلاره! تقریبا هم قیمت یه همبرگر! و پسرک به طرز باور نکردنی ای کوچولو و ظریفه!

کوچکترین سنی که بشه با یه پسر بچه رفت سانفرانسیسکو به نظرم باید همون نوزده سال باشه. مگه این که پسرک بخواد خودش بره سانفرانسیسکو, با کسی همسن و سال خودش و به صورت طبیعی,  نه این که تن فروشی کنه.

نهایت جریان این که این ایمیل که مال یه معلم هست جالب بود:

بیشتر پسرها بی خانمان هستن و بین ده تا چهارده سال. بعضی ها واکس می زنند و بعضی ها تکدی گری می کنند. یک روز هفت پسر درآپارتمان من بودند. من آپارتمان بزرگی دارم. دو تشک و فضای کافی برای بازی پسر بچه ها. آنها اغلب فوتبال, بدمنیتون یا ورق بازی می کنند. گاهی هم بازی های ویدیویی می کنند, فیلم یا کارتون می بینند یا به موزیک گوش می دهند. اوضاع من از نظر روابط جنسی معرکه است. بعضی از آنها خیلی جالب هستند. حتی یک لحظه هم به بطالت نمی گذرد.

این ایمیل رو که خوندم فقط یه سوال برام پیش اومد, تفاوت جهنم و بهشت چیه؟!

…..

برای تایلند منافع بسیار زیاد اقتصادی داره. کلا اقتصادش از این راه می چرخه. و…به نظر میاد همه درک کنند.

باز انشا بنویسیم”…” بهتر است یا ثروت؟

جای نقطه چین رو با هر چیزی که خواستین, خانواده, فرزند, آدم, علم, عشق, زندگی,….بی تعارف هر چیزی که خواستین پر کنین.

من می گم…ثروت.

—-

از زمانی که تصمیم گرفته ام هنوز حقوقم بالا نرفته. به شدت از خودم ناامید شده ام. خصوصا حالا که تحریر شد, ثروت از … برتر است.

گمانم اصولا خشت اول رو در این راه کج گذاشته ام.

—-

ای جان. مامان بزرگ نود و پنج ساله داره وبلاگ می نویسه! ایناهاش.

—-

خواب عجیبی دیدم. توی اتوبان پشت سر دو تا ماشین می رفتم. از اول به نظرم می رسید دو تا ماشین عجیب هستن. یهو وسط اتوبان زدن روی ترمز. خانومه از یه ماشین پیاده شد. یه لباس بلند به رنگ تیره, شاید قرمز خیلی تیره پوشیده بود. لباسه مدل کیسه ای بود بی هیچ دوخت و شکل خاصی. موهای خانومه کوتاه مجعد و بسیار پر بود. خانومه حدود پنجاه سال شاید بود. کمی کمتر. از آقاهه چیز خاصی یادم نیست. آقاهه هم از ماشین بعدی پیاده شد. خانومه بسیار ناآروم بود. ماشین هاشون رو رها کردن وسط اتوبان. من پشتشون محکم زده بودم روی ترمز. یکی دو تا ماشین دیگه هم. خانومه تمام قد ایستاد بالای دیواره ی کوتاه بتونی که دو طرف اتوبان کشیده بودن و از اون بالا فریاد زد حالا به آرامش می رسیم و خودش رو پرت کرد توی اتوبان پایینی, سی چهل متر پایین تر. آقاهه هم پشت سرش بی این که چیزی بگه همین کار رو کرد.

ماشین رو رها کردم و رفتم دور و اطراف. به این فکر که راه بند میاد و پلیس باید بیاد. بر که گشتم -و توی گشت و گذارم دو سه تا آشنا رو دیدم که توی دو تا سفر باهاشون همسفر بودم و دیگه تقریبا هرگز بهشون فکر نکرده بودم- پلیس اونجا بود. می گفت این زن و مرد توی راه ایستاده بودن جلوتر که با خواهر های روحانی هم حرف بزنن. اما زن فریاد زده بود شما فقط ماشین های ما رو می خواین و خواهر های روحانی رو مبهوت رها کرده بودن و به راهشون ادامه داده بودن.

….

دیشب به خاطر مریضی ام تقریبا شام نخورده بودم غیر از دو سه تا قاشق سوپ! خوابه به شکم ربطی نداشته. شاید هذیون بوده.

خلاصه…

همه چی بر وفق مراده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار