یادداشت پنجاه و شش)

این چند روزه جونم در اومده. هر روز تا ساعت 8 شب سر کار بودم. گل آقا ط�لکی آخر ه�ته حسابی کمکم کرد که خونه رو از حالت دیوونه خونه در بیاریم. اون ط�لک هم گیر ا�تاده با درس هاش و کار و دو سه تا گر�تاری دیگه. حسابی مشغوله و تازه من هم ازش بیگاری می کشم.

Ù…ÛŒ خاستم Ù‡Ù�ته ای سه تا درس Ù�رانسه بخونم Ú©Ù‡ نرسیدم. Ù…ÛŒ خاستم Ù‡Ù�ته ای 7 ساعت مطالعه تکنیکی داشته باشم Ú©Ù‡ نتونستم. Ù…ÛŒ خاستم هر روز متوسط 20 دقیقه ورزش کنم Ú©Ù‡ نتونستم. Ùˆ کارهای دیگه….

حالا این وسط گل آقا گیر داده که ما روابط اجتماعی مون کمه و باید زیادش کنیم!!! من از روابط اجتماعی کلا خوشم نمیاد. ترجیح می دم همه وقتم مال خودم باشه. یکی از دلایلی هم که اومدم اینجا همین بود چون که مامان من هر ه�ته یا مهمون داشت یا مهمون بود یا هر دوتا!!! حالا قبل از ازدواجم من با مامانم اینها مهمونی نمی ر�تم. مهمون هم که میومد از توی اتاقم بیرون نمی اومدم یا این که با دوستام می ر�تم بیرون. اما بعد از ازدواج مجبور شدم هم در مهمانی های مامانم اینها حضور �عال داشته باشم و هم در مهمانی های خانواده گل آقا و این برای من شکنجه بود. تازه باید گاهی اوقات مهمونی هم میدادم!! اه.

این هم از مضرات ازدواج.

خلاصه این که اگه یه مدت عین خلا اومدم یه چرندیاتی سر هم کردم و ر�تم و ضمنا مثل قبل به وبلاگ همه هرروز سر نزدم بدونین که در حال �عالیت برای بهبود روابط اجتماعی هستم.

امروز صبح گل آقا گ�ت اگه یه روز طلاقم بده بدونم که به خاطر وسواسی بودنمه!! حالا بدونین که اگه من یه روز طلاق بگیرم به خاطر روابط اجتماعی زیاد گل آقا ست.

دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار