نقاطی در زندگی آدم هست که آدم متوجه می شه تصمیم های درستی گرفته. می فهمه که خودش رو می شناخته و توانایی ها و تمایلات خودش رو می دونسته و بنا به توانایی ها و تمایلاتش بهترین تصمیم رو برای خودش گرفته. اعتماد به نفس پیدا می کنه. و قدم های بعدی رو راسخ تر و مصمم تر بر می داره.

نمی دونم تا این نقطه ی زندگی ام تند راه رفته ام یا کند. مهم هم نیست.
مهم اینه که می خوام با سرعتی که باهاش احساس راحتی می کنم توی مسیری که ازش لذت می برم و به سمت هدفی که توی رویاهام هست قدم بردارم.
—-

این آقاهه نود و دو سه سالشه. سال های سال بلاگ داشته و حالا وبلاگ داره. دوست دارم کل وبلاگش رو با آرشیو بخونم. دوست دارم زندگی رو از دیدگاه یه آدم نود ساله ببینم. آدمی که در مصاحبه ی تلویزیونی گفت: هر کس وقتی زمان رفتن نزدیک می شه می بینه که کارهای ناتمام زیادی داره.
من شصت سال دیگه فرصت دارم تا نود و سه ساله بشم و تنها راه پل زدن تا احساس نود و سه سالگی ارتباط برقرار کردن با کسی هست که داره این حس رو تجربه می کنه.
—-

آدم هایی هستن باهوش که بزرگترین هنرشون ناک اوت کردن طرف در دو سه ضربه ی مستقیم به اعتماد به نفس اش هست.
توی میتینگ امروز چنین کسی رو دیدم. نظرش درست بود و اصلا میتینگ برای رد و بدل کردن نظرات بود منتها روشی که آقاهه برای مطرح کردن نظرش انتخاب کرد -و البته برنده شد- در اصل اثبات خودش و کوبیدن طرف مقابل بود و نه بحث کردن در مورد یک نظر.
یادم می مونه برای مرتبه ای که خودم طرف مقابل چنین آدمی باشم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار