اگه یه تاسف خرکی توی زندگی ام داشته باشم اینه که چرا فرانسوی به دنیا نیومدم!

عاشق زبان و تاریخ و جغرافی و آقایونشون و اطعمه و اشربه و موسیقی شون به هیات اجتماع هستم.

با این آهنگ و این آهنگ و این آهنگ به مدت یک ربع تمام کیف دنیا رو کردم. اگه یه کار باشه که تا قبل از مردنم دوست داشته باشم انجام بدم مطالعه ی زبان و تاریخ فرانسه است و یه سفر به پاریس و باقی شهر های فرانسه.

بدبختی, می دونم عین دهل از دور شنیدنش خوش تره. ملتش اینطور که شنیده ام بسیار نژادپرست هستن.

منتها یهو بی هوا به شدت از یکی خوشم میاد بدون این که بدونم فرانسوی بوده و بعد تازه می فهمم ای بابا, طرف فرانسوی بوده!

چند هفته پیش ها رفتم سر کار, دیدم یکی از مدیر عامل ها که منشی نداشت, روی میز منشی اش یه پسر حدود بیست و دو سه ساله نشسته. پسرک موهای فرفری مشکی تا پایین گردنش داشت, بلوز مردونه ی سبر فسفری -نه براق- پوشیده بود با شلوار مشکی و صندل مشکی. بینی استخونی کشیده داشت و گونه های استخونی, اما برجسته. چشم و ابروی درشت مشکی با مژه های برگشته ی بلند مشکی و قد یه کم بلندتر از متوسط. قیافه اش به شدت محجوب و در عین حال دلنشین بود.
داشتم فکر می کردم بالاخره یکی از روسا سلیقه به خرج داد و یه منشی بامزه ی دلپذیر انتخاب کرد. منتها همه اش فکر میکردم نکنه این رئیس اعظم همجنس گراست که چنین منشی ای انتخاب کرده. پسرک واقعا خوشگل و به شدت دوست داشتنی بود!!!

یه دو سه بار رفتم و برگشتم و از اونجا که میزم درست کنار اتاق رئیس اعظم و بنابراین همسایه ی میز منشی هست هر دو سه بار این پسرک رو می دیدم.
آخر سر سلام کرد. رفتم جلو و در کمال فضولی ازش پرسیدم تازه اینجا شروع به کار کرده. گفت اسمش ژوزفه. انگلیسی اش اصلا خوب نیست و فرانسه حرف می زنه و خواهر زاده ی رئیس اعظمه!!!!! و معذرت خواهی کرد و در حالی که لپ هاش از خجالت گل انداخته بود گفت نمی تونه انگلیسی حرف بزنه, سرش رو انداخت پایین, و نشست پشت میز!

خلاصه…طبق معمول…باید حدس می زدم. اگه یکی اینقدر توجه من رو در یک نگاه جلب کنه قطعا باید از خاک پاک فرانسه یا کبک باشه! حالت دیگه نداره!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار