چند هفته پیش ها می خواستم توی پارکینگ شرکتمون پارک کنم. یه جای پارک پیدا کردم. خواستم عقب عقب برم توش. دیدم از روبروم توی ردیف داره ماشین میاد. حساب کردم که راننده ی ماشینه عقل سلیم داره.بین پونزده تا بیست و پنج ثانیه صبر می کنه من پارک کنم و راهرو پاک بشه. بعد می ره دنبال جای پارک. داشتم پارک می کردم که دیدم خیر. آقاهه داره میاد! نصفه توی پارک بودم, ترمز کردم چون قطعا آقاهه خیال ترمز نداشت. آقاهه ازم رد شد. خواستم بقیه ی پارک رو بکنم. دیدم درست ایستاده مماس من و ترمز کرده. بنابراین کاملا آچ مز بودم. هر طور میرفتم می زدم بهش. نگاه کردم ببینم چرا نمی ره.دیدم یه ماشین توی راهرو از طرف روبروی آقاهه – یا به عبارتی پشت سر من- داشته می اومده. منتها خانومه عقلش رسیده متین و معقول و مودب ایستاده تا من پارک کنم و بعد رد بشه.
فکر کردم آقاهه قطعا یه کم به اندازه ی بیست سانت می ره جلو که من پارک کنم و کل مشکل حل بشه. اگه همون اول ایستاده بود سر جاش و رد نشده بود مماس من بایسته, قطعا و مسلما تا اون موقع نصفه ی دوم ماشین من هم رفته بود توی سوراخ و کل راهرو تمیز و پاک بود برای رد شدن هر دو تا ماشین ها. تازه, آهسته و با حوصله هم اگه جلو می رفت, می تونست با فاصله ی سه سانت از کنار ماشین خانومه رد بشه و قطعا من هم پارک می کردم.
منتها…آقاهه نه راهش رو کشید که یواشی از کنار خانومه رد شه و نه حتی از من بیست سانتی فاصله گرفت که من برم توی پارک. طی یه تصمیم غیر مترقبه(!!!) آقاهه دنده عقب اومد!!!گمونم برای این که دیده بود خانوم روبرویی ایستاده, و آقاهه به هر دلیلی عقلش نرسیده بود با اون شکلی که اون توی راهرو ایستاده نه من میتونستم پارک کنم و نتیجتا خانومه هم نمی تونسته رد شه.
دستم رو گذاشتم روی بوق. منتها آقاهه بدون این که ماشین به اون گندگی بنده رو ببینه و بدون این که به صدای بوق گوشخراش من توجه کنه گورومب زد به ماشین من!!!
من و خانومه و همکارم که توی ماشین من بود از شدت تعجب فقط بر و بر همدیگه رو نگاه می کردیم!

آقاهه بعدش کاری رو کرد که باید از همون اول می کرد. بیست سانت رفت جلو. من پارک کردم. خانومه رد شد. خودش هم رفت جلوتر و پارک کرد و…پیاده شد ببینه چه با ماشین من کرده!

همکارمون بود. بهش گفتم خسارت که بر آورد شد خبرش می کنم.

آقاهه بی برو برگرد به شدت باور نکردنی عجله داشت, اونقدر عجله داشت که گمونم به مدت لااقل چهل ثانیه وجود مغزش در جمجمه اش رو به کل فراموش کرده بود. متاسفانه در اون چهل ثانیه من نزدیکترین آدم در شعاع اون آقا بودم! با این که من و اون خانوم تمام سعی مون رو کردیم که معضل پارکینگ به سرعت حل شه, ولی آقاهه با سه حرکت بسیار اشتباه خیلی جالب, و هر سه حرکت از روی عجله ی خیلی خیلی زیادش, گالامب, تمام مساعی ما رو -که در جهت منافع خودش بود-, نقش بر آب کرد. تنها راهی که در اون زمان یه تصادف حتما و قطعا به وقوع می پیوست, انجام اون سه حرکت, دقیقا به همون شکل و به همون فواصل زمانی بود. هر جور دیگه ای, امکان نداشت تصادف بشه!!!! به عبارتی آقاهه یه تنه من و خانوم روبرویی رو کیش و مات کرد!!!!

حاضرم قسم بخورم آقاهه از خوش شانس ترین ملت روزگاره. اونطرف سپر ماشین من یه خراش کوچولو داشت و به هر حال برای تعمیرش باید کل سپر عوض می شد. پس خسارتی که آقاهه زده بود, خرج اضافی ایجاد نکرده بود. با توجه به این که همکارم هم بود همین رو بهش گفتم, با قید این که اگه قبلا طرف دیگه ی سپر آسیب ندیده بود, باید کل خسارت رو می داد.

دوشنبه ی هفته ی بعدش, صبح کله ی سحر آقاهه رو جلوی قهوه فروشی پایین شرکت دیدم. قهوه فروش به آقاهه گفت که دفتر آقاهه رو براش نگه داشته. با آقاهه -که حالا دیگه خوب می شناختمش- سلام و احوالپرسی کردم. گفت: کتبالو خانوم نمی دونی. این دفترم رو هفته ی قبل, جمعه شب اینجا جا گذاشتم, اونقدر که عجله داشتم. بعد هر کاری کردم یادم نیومد کجا جا گذاشتمش. چون یه بار دیگه هم این اتفاق افتاده بود و توی میتینگ جا گذاشته بودمش و یکی عوضی برش داشته بود,این بار برای کل تیم (چهل نفریم توی تیم تقریبا), ایمیل زدم ببینم کی دفترم رو دیده. بری بالا و ایمیل های جمعه شبت رو باز کنی ایمیل من رو می بینی. خلاصه ایمیلی که از من داری رو نمی خواد بخونی. راجع به همین دفتره که الان توی این قهوه فروشیه پیداش کردم!!!!!

ولله…دلم سوخت.
گمونم طفلک یا پرتی حواس داره یا تکرر و بی اختیاری ادرار!!!

غیر از اینها دلیلی نمی بینم یه نفر اینقدر پریشون حواس و دستپاچه باشه!

خدا شفاش بده.
خدا همگی شما رو از خطر انسان های پریشون حواس مکرر الادرار مصون و محفوظ بداره!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار