تحویل یه مقاله تا چهارشنبه, یه امتحان, و پشت بندش دو تا کار که برای پنج شنبه و جمعه غروب گذاشته بودم و شنبه هم آزمایش خون -جهت چک آپ سالیانه-, که تمام طول هفته خودم رو براش آماده کرده بودم و پشت بندش دو تا کار بانکی عقب افتاده که شنبه عصری انجام شدن, مهلت واسه آپدیت شدن این صفحه نگذاشتن.

این ترم اگه پاس بشه, ترم بعدی درس “داستان کوتاه نویسی” بر می دارم.
—-

این سه چهار شبه همه اش کابوس بی سر و ته می بینم! واسه چی؟ خدا عالمه.
قبلی ها رو یادم رفته. دیشبی دو تا سگ گنده بودن. من روی بالکن خونه ی ایرانمون ایستاده بودم. دو تا سگ ها روی پشت بوم خونه روبرویی. با این که سگ های خیلی خیلی بزرگی بودن و دندون هاشون رو نشون می دادن, من به دلیل فاصله احساس امنیت می کردم, تا وقتی که یکی از سگ ها قلاده ی اون یکی رو گرفت و از سر پشت بوم آویزونش کرد و شروع کرد تاب دادنش به سمت من. به نظرم اومد سگه که آویزونه قطعا مرده و نباید از این که به بالکن ما می رسه نگران باشم. ولی از اونجا که سگه فوق العاده بزرگ و و حشتناک بود و دندون هاش رو نشون میداد و داشت به بالکن خونه ی ما می رسید و در عین حال در حال جون کندن بود وحشت کردم و بد فرم از خواب پریدم.
دو سه شب قبلی هم باز از شدت ترس از خواب پریده بودم. خواب های قبلی رو دقیق یادم نمیاد ولی.
—-

ژولیت و جی مین رو دیدم جمعه شبی. حال همه رو ازشون پرسیدم. آلن بچه ی سومش دنیا اومده.
فکر میکردم اسم بچه ی سوم باید بشه سونگتایی. دو تای اولی بودن “اونگتایی” و “دونگتایی”! ولی اسم این یکی شده نایدان (یا یه چیزی شبیه این. اسم باید چینی باشه).
مارک بچه ی اولش دنیا اومده.
مارتین یا ایوانا و آدام هنوز خونه ی مامانش اینهاست و اسباب کشی نکرده.
باقی خلق خدا هم کمابیش خوبن و دعاگو.
فقط…جیمز یه اخلاق بد و عجیبی پیدا کرده که نگو!

ولله مرتبه ی قبل که از کارن حالش رو پرسیدم گفت عجیب غریب شده! گفت کارن رو دم آسانسور ها دیده. نگاه نگاه کرده و گفته “کارن…سلام” و بعد شروع کرده به فکر کردن بی این که دنباله ی حرف رو ادامه بده. کارن که فکر کرده جیمز می خواد بهش چیزی بگه, وقتی انسور اومده سوار نشده و آسانسور رفته. کارن هم منتظر بوده ببینه جیمز چی می گه. جیمز هم گفته:” می دونی کارن. خیلی عجیبه. من همیشه تو رو توی راهرو می بینم!!!” بعد کارن گفته: “خوب…!!!” و بعد جیمز گفته:” هیچی…به نظرم عجیبه که تو رو توی راهرو می بینم. به نظرت عجیب نیست!!!”.
و کارن به من گفت که یقین کرده جیمز یه کمی خل و چل شده. حق هم داره. کارن و جیمز یه ردیف با هم فاصله دارن. هر دو ردیف هم به یه راهرو می رسن. هر کسی هم مجبوره برای رفتن از سر میزش به هر جای دیگه از همون راهرو استفاده کنه -مگه این که گلاب به روتون سر میزش توی لگن جیش کنه و شبانه روزی روی صندلی اش بیتوته کنه!

ولله…خود من هم بعد از مدتی که خواستم ایمیل بفرستم و یه پیغام کوتاه خداحافظی بفرستم که بی ادبی نکرده باشم, آدرس ایمیل رو از کارن خواستم که برام از جیمز بگیره. برای جیمز ایمیل خداحافظی زدم و عذرخواهی کردم
که به دلیل این که کارها هول هولکی شد و آدرس ایمیل اش رو هم نداشتم نشد زودتر ایمیل بفرستم و خداحافظی کنم. اون هم جواب داده که می تونستم لیست آدرسم رو با لیست آدرس یاهو سینکرونایز کنم! جواب دادم برای مرتبه ی بعد حتما این کار رو می کنم! و…آدم که کف دستش رو بو نکرده!!!!
تازه دیگه بهش نگفتم اگه توصیه ی خودش نبود که پیشنهاد کار قبلی رو توی یه تیم دیگه قبول نکنم, حالا لا اقلش این بود که داشتم توی همون دپارتمان کار می کردم! خلاصه…عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

از ژولیت و جی مین هم حال همه رو پرسیدم. اینطور که پیداست همه خوب هستن, غیر از جیمز. ژولیت می گفت جیمز به شدت آدم ناخوشایندی شده و ژولیت دلش نمی خواد باهاش حرف بزنه. چون کاملا عوض شده! بنابراین ژولیت گفت که به نظر میاد جیمز به غیر از رفتار ناخوشایندعجیبش, حالش بد نباشه.

هفته ی پیش یه ایمیل از جیمز گرفتم که دعوت کرده بود برای مهمونی کباب پزون حیاط پشتی خونه شون. ژولیت و جی مین گفتن قطعا نمی رن. گمونم…پس من هم نمی رم! هیچ خوش ندارم تنها آدم تیم باشم بین یه جمع غریبه که اغلب, سالانه به اون مهمونی دعوت می شن.
جیمز…هممممم…اون موقعی که من می شناختمش جزو خوشایندترین آدم های دنیا بود. حیفی که اینطوری عوض شد. خیلی حیف…
—-

خوب…ورزش -نه فقط دستگرمی- رو دوباره شروع کردم. این مدت که به خودم قول داده بودم, در حد شنای هفتگی و پیاده روی به قولم وفادار موندم. ورزش به فرم قبلی رو از اول این هفته شروع کردم.
بار اول که رفتم دیگه نتونستم روی ترد میل بدوم و فقط راه رفتم. وقتی هم برای باقی ورزش ها رفتم به تناوب سرگیجه گرفتم. ولی…بیش از حد خوشایند بود.
—-

دلم بیشتر از هر چی برای کلاس های رقص تنگ شده! حیفی که یهو همه شون باهم قطع شدن.
—-

دهه!!! فیلم جراحی breast augmentation آنا نیکول خانوم موجود شده بوده!!

اینجور که پیداست دکتره با اجازه ی صاحب عمل (!!) از عمل جراحی فیلمبرداری می کنه و تا وقتی طرف زنده است فیلم رو به کسی نشون نمی ده. یارو هم که زنده نبود, جراحه هر کاری خواست با فیلم می کنه!!!

هممم…ویدیوی عمل جراحی رو ولش کن. دست مریزاد آقای دکتر با عمل جراحی و شاهکاری که آفرید. هم واسه خودش نون شد, هم واسه آنا نیکول خانوم, و هم…
نوش جون همگی. این رو می گن کار خیر!!!

خانوم های محترم, حواستون باشه.همه هم به خوش اقبالی آنا نیکول خانوم نیستن. تمام جراح ها هم به خوبی این جراحه نیستن.
یکی از فک و فامیل ما توی ایران همین عمل جراحی آنا نیکول خانوم رو انجام داد.
اولش یه خط کوچولو زیر سینه اش افتاد. بعدش اون کیسه هه توی سینه اش باز شد! بعدش هم رفت برای ترمیم. یه مدت که از ترمیم گذشت, حالا سینه اش داره دو طبقه می شه!!!!
—-

این برنج های قهوه ای چرا نمی پزند!؟؟؟
—-

یه سری باتری های تلفن های نوکیا داغ می کنن. اگه احیانا یکی اش رو دارین برین مغازه ی نوکیا فروشی, عوضش کنین. اولش نیگا کنین ببینین اصلا کدوم مدلش رو دارین. بعد.
—-

و دست آخر…یه آهنگ از این جغجغه ها که عاشقشونم…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار