روزهایی رو بیشتر از همه ی روزها می پسندم که مثل جعبه ی مداد رنگی شش رنگ تا دوازده رنگ باشه.

شش جور تا دوازده جور کار مختلف توی یه روز رو داشته باشه. یه چیزی شبیه امروز:
کار خونه. کتابخونه. باغچه. دوچرخه سواری. سلمونی. یکی دو ساعتی گپ زدن با یکی دو تا دوستام. وبلاگ. و دست آخر کار کردن روی یه تحقیق.
یا چیزی شبیه دیروز:
خرید خونه. کتابخونه. یه کمکی فیلم سینمایی. کار خونه. دوستام. یه کمکی رسیدگی به کاغذها. یکی دو سه تا مقاله ی روزنامه.

روزهایی که کمتر از شش جور و بیشتر از دوازده جور کار مختلف توشون انجام بدم خیلی به دلم نمی شینن.
هر کاری بین نیم ساعت تا هفت هشت ساعت در روز!
جالبه که تازه بعد از سی سال فهمیدم روز دلخواهم چه شکلی باید باشه.

عینهو دوچرخه سواری می مونه.
گل آقامون کلاس موتور سواری رفته. معمولا هم با هم می ریم دوچرخه سواری و گاهی وقت ها یه چیزهایی رو بهم تذکر می ده. از اصول موتورسواری و ایضا دوچرخه سواری اینه که اگه می خوای بری به یه سمتی, دور صد و هشتاد درجه بزنی, از بین دو تا مانع رد شی یا پشتک وارو بزنی, باید صاف و مستقیم نگاه کنی به نقطه ای که مقصدته. اگه به مانع ها نگاه کنی, گورومب…به احتمال زیاد با ملاج می ری توی مانع.
به نظرم زندگی هم همینجوری باشه. بخوای به چیزی برسی باید سیخونکی و بی چشم به هم زدن به اون هدف و مقصد نگاه کنی وگرنه…گوروووومب, با ملاج می ری توی مانع!

زندگی عینهو گردنبند می مونه. روزهاش عین مهره های گردنبند. مهره ها رو یکی یکی می اندازی توی یه بند تا گردنبند بسازی.
نگاهش که می کنی, یکی یکی مهره ها رو نمی بینی. یه مجموعه رو می بینی.
غیر از بعضی مهره ها که برای همیشه به دلیل زیبایی یا زشتی بیش از حد قابل تمایز هستن.

زندگی با سایه روشن هاش عین گردنبند می مونه.
من مهره های قوس و قزحی رو برای گردنبند بیشتر از هر مهره ای می پسندم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار