خوب…دستاوردهای سفر به مونترال متعدد بود و متنوع.

اول از همه این که از ساعت ده شب تا ساعت پنج صبح, شهر بیدار بود! توی خیابون جای سوزن انداختن نبود.
مرتبه های قبل با گل اقا رفته بودیم مونترآل, و هتلمون توی “اولد مونترآل” بود.
این بار رفتم خونه ی دوستم که دانشجوئه و از خودم ده سال کوچکتره, ناف مرکز شهر! ساعت یازده شب تا سه صبح اینقدر شلوغ بود که حتی نمی شد توی خیابون قدم زد.
یه کارت ویزیت هم گرفتم برای خدمات جنسی و اسکورت یا مهمانی بچلورت برای بانوان. بفرمایید, سایتش اینجاست:
www.montrealboytoys.com
چیزی که برام خوشاینده روند رو به رشد ارائه خدمات صرفا جنسی برای خانوم هاست. به عبارت دیگه اگه خانومی بخواد فقط و فقط یه شب یا نیم ساعت یا یه هفته رو با یه آقایی بگذرونه و خیالش راحت باشه که خدمات مطابق دلخواه و سلیقه اش می گیره, و بعد هم اقاهه پولش رو می گیره و می ره, به هر حال در نمی مونه.حالا گیریم خانومه اگه مومن و معتقد بود متن صیغه رو خودش جاری می کنه! خانوم راضی, اقا راضی, گور پدر هر چی ناراضی.

بعد رفتیم کازینوی مونترآل. برای اولین بار در زندگیم شدم مامان دوستم و دوستش! کیف داشت حسابی. از من راهنمایی می خواستن. من تجاربم رو در اختیارشون می گذاشتم و…می گفتم تصمیم با خودشونه. آقای گارسون هم برای همه چی از من سوال می کرد. کلی عزت و احترام داشتم. کلی خوش خوشانم شد.

صبح روز بعدش کتاب اول هری پاتر رو برای بار اول به زبان انگلیسی خوندم. تا صفحه ی هفتاد و پنج رسید. دوستم بیدار شد! 🙁
رفتم استخر آپارتمانشون. از بیرون استخر توی راهرویی که یه سری مراکز تجاری هم توش بود صدای موزیک می اومد. فکر کردم حتما مال یکی از اون مراکزه. داره موزیک ملایم پخش می کنه. رفتم توی استخر, دیدم حتی یه نفر هم توی آب نیست. اما یه اقایی تنهایی داره برای خودش تمرین ساکسیفون می کنه!!!! صدای اون بود که توی راهرو پخش می شد. خلاصه, کتبالو خانوم با موزیک زنده توی استخر اختصاصی شنا کرد!
آقاهه که رفت استخروفوبیا ی همیشگی اومد سراغم. مشکل اساسی استخروفوبیای من ریشه در فیلمهای ترسناک داره. وقتی توی استخر تنها هستم چشم از در و پنجره بر نمی دارم, نکنه یه کسی بیاد و از پشت سر خفه ام کنه, یا من رو زورکی ببره به عمق آب و دستم رو با زنجیر ببنده به نرده های کنار استخر تا غرق بشم, یا بدتر از اون یه سیم برق رو بکنه توی آب استخر!
حالا چرا باید کسی این کارها رو بکنه, الله اعلم.
به هر حال اینها همه نتایج تماشای فیلم هاییه مثل قتل در استخر, جنایت در سونا, مکافات در حمام!! و قس علیهذا.
به هر حال…از قشنگترین و دلپذیرترین تجربه هام صبحانه خوردن توی یه کافی شاپ فرانسوی بود! عاشق و واله ی کافی شاپ ها و “بیکری”هستم. چیزی که خوبش توی تورنتو درسته که نایاب نیست, ولی کم پیدا می شه.
و نهایتا دیدن خونه های مولتی میلیون دلاری روی بام مونترآل, بعد از یه گردش و آفتاب گیری توی پارک بالای مون رئال. خونه ها واقعا خوشگل بودن.
و…از من به شما سفارش, مرتبه ی بعدی که تشریف بردین مونترآل, سر راه برگشت به جایی به اسم trois lac سر بزنین. (اگه اسمش درست یادم مونده باشه). از اون جاهاییه که از شدت زیبایی و آرامش و سکوتش آدم دلش می خواد زمان برای همیشه توقف کنه.
و…همون طرفها, قبل از این که برگردین توی جاده ی اصلی , به این مغازه یه سری بزنین. به نظر میاد توی مونترآل هم شعبه زیاد داشته باشه. اونیش که من رفتم توی مونترآل نبود و…شاهکار بود. صبحونه اش رو خیلی دوست داشتم. و…همین دیگه.

فعلا دارم روی اثرات ناشی از بالا رفتن قیمت دلار کانادا کار می کنم. برای مقاله ی تحقیقی کلاسمون. هنوزم…خانوم معلممون رو دوست ندارم. 🙁

عناوین اخبار ایران جالبه:
خرداد » احکام قطعی پنج دانشجوی دانشگاه علامه طباطبايی صادر شد، ايلنا
23 خرداد » محاکمه يک متهم به جاسوسی و اميرحسين موحدی، متهم به عضويت در “گروه غيرقانونی هفتم تير” برگزار می‌‏شود ، ايلنا
23 خرداد » رييس سازمان زندان‌‏ها: زندان از دستاوردهای نظام‌‏های غربی است، ايلنا
23 خرداد » ۵ هزار کارگر نيشکر هفت تپه، جاده فرعی بازار هفت تپه را بستند، ايلنا
23 خرداد » ۴ سال حبس برای شهرام انصاری، شهروند سقزی به دليل همکاری با اپوزيسيون، موکريان
23 خرداد » شکنجه هشت دانشجوی زندانی پلی تکنيک به منظور اعلام عاملين انتشار نشريات در مهلت مقرر قاضی حداد، اميرکبير
22 خرداد » سخنگوی قوه قضائيه: اتمام تحقيقات پرونده‌های دانشگاه اميرکبير و هاله اسفندياری در روزهای آتی، ايسنا
22 خرداد » شيرين عبادی: گفته شد اسفندياری نياز به وکيل ندارد، سخنگوی قوه‌ قضاييه: ممانعت ازوظيفه وکالتی خانم عبادی کذب است، ايسنا

هر بار عناوین اخبار ایران رو نگاه می کنم به نتیجه می رسم ایران در یه بحران شدید به سر می بره! نمی فهمم بحران تا چه وقتی می خواد ادامه پیدا کنه. و نمی فهمم چرا اینقدر بحران در ایران وجود داره. قطعا مشکل خاور میانه است. بحران زا ترین منطقه ی روی کره ی ارضه. عمری اگه باقی باشه روی مفهوم پول و توسعه در کشورهای جهان سوم یه مطالعه ای می کنم.

اگه فقط و فقط برای یه کار آفریده شده باشم, قطعا نوشیدنی خوردن و کتاب خوندنه و نوشتن, ترجیحا در مکانی مثل کافی شاپ, کتابخونه یا پشت میز نهار خوری و میز آشپزخونه امون.
طی طریق در مسیر نابرابری و برابری ارز در مقاطعی بسیار دشوار و در مقاطعی به سادگی قورت دادن یک شکلات می باشد! اقتصاد دانان کار بسیار سخت و بسیار ساده ای دارند.
کلا و سر تا ته یک هفته برای درک و نقل مطلب فرصت دارم. فعلا می خوام بخوابم!

به به…قشنگ شد. گمانم وقتشه اینجا هم یه جنبش کارگری راه بیفته.

میون میونجی به شدت نگران آلودگی هوا و گرم شدن تدریجی کره ی زمین شده ام. یه قسمتهایی از فیلم آقای ال گور رو دیدم, و همه اش نگران بالا رفتن میزان دی اکسید کربن هستم!
وقتشه یه کاری کنم! مثلا…درخت بکارم!؟!@#؟

در سن سی و سه سالگی, هفته ی قبل تازه یاد گرفتم چطور سایه چشم بزنم!!!
از تمام المان های آرایشی توی این یکی بیلمز بیلمز بودم. اینقدر خوشحالم که فکر کنم بخوام صبح کله ی سحر هم برم بدوم اول سرمه و سایه چشم بمالم. بعد برم.

کاغذ ماغذ های پست رو نگاه می کردم. یه پاکت بود که بازش کردم. دیدم فرم نظرخواهیه. راجع به چی؟ راجع به این که می خواین مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری تون چطور باشه و کی مسئولشه!
ولله, اگه حالشو داشتم یه کوچولو جوابشون رو می دادم: وقتی مردم به کل اهمیت نمی دم کی مسئول باشه, یا اصلا کاری صورت بگیره یا با جسم خاکی این مرحومه ی مغفوره چه کسی و به چه ترتیب و آیینی رفتار کنه.
قرار نیست مشکلات بعد از مرگم رو هم خودم حل کنم که! اون هم در این مدت بسیار محدود برای زندگی.
ملت مشنگ!
گرچه بسیار و به شدت ترجیح می دم این جسم خاکی, که بعد از خالی شدن از روح به هیچی نمی ارزه, به هر حال یه فایده ای داشته باشه. بره سالن تشریح دانشگاه, یا از اعضا و جوارح اش تا حد ممکن استفاده بشه. از شیر مادر حلال تر برای هر کسی که چیزی ازش بهش برسه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار