استعداد انکار ناپذیری در پیرمرد بازنشسته شدن دارم. دلایل غیر قابل انکار محکمی داره:
1. به روزنامه خوندن علاقه ی وافری دارم.
2. دقت که می کنم, می بینم اوقات فراغتم رو جاهایی می گذرونم که آقایون بازنشسته ی بسیار سالخورده تعدادشون از باقی آدم ها بسیار بیشتره. از جمله ی این محل ها سالن غذای مراکز خرید هست. خصوصا در ساعت های کم رفت و آمد.
3. علاقه ی وافری به رقص عربی خانوم جمیله و سایرین دارم. علاقه به این شدت و هیجان فقط و فقط در آقایون سالخورده ی بازنشسته, و در من اینقدر پر شوره.
4. از هیجان اونقدری خوشم نمیاد.
5. بسیار محافظه کار هستم.
6. به ملت اندرز های از سر دلسوزی می دم!

این که چرا اینقدر با “تنهایی” حال می کنم برای خودم معماییه.
گل آقامون می گه مردم گریز هستم.
قطعا از یه نظرهایی برای راهبه شدن نظیر ندارم.
تنهایی می رم سینما. تنهایی می رم استخر. تنهایی می رم کافی شاپ. تنهایی می رم کتابخونه. تنهایی غذا می خورم. تنهایی می رم خرید. تنهایی می رم کتابخونه و…دست آخر تنهایی می رم مسافرت.
با خودم خوشم!
ساخته شدم برای بازنشستگی!

تنها بدی عینک شنا اینه که همه چی توی آب و استخر دیده می شه.
دیروز تنها دلیل این که به جای بیست بار رفت و برگشت فقط هفده بار طول استخر رو دور زدم پشت پای آقای جلوییم بود!
یه دونه قلمبه ی بزرگ سیاه بدون اغراق قد یه گردوی بزرگ -شایدم بزرگتر- پشت زانوش بود .
پشت سرش شنا می کردم و بنابراین قلمبه ی سیاه سیاه رو دیدم!
از آب اومدم بیرون!!!!!

بده که آدم اینقدر مثل من اه و پیفی باشه. مسلما قلمبه هه چیز بدی نبوده. فقط…کتبالو خانوم مثل خل مشنگ ها حساس بیخودی بوده.
عین این که -شرمنده ولی- از پوست میوه و هسته اش و باقیمونده ی خورده نشده ی میوه (بیخودی) خوشم نمیاد.
لوسیه…ولی به هر حال…هست.

بامزه ترش اینه که اگه آقاهه توی آب -گلاب به روتون- جیش کرده بود, برام مهم نبود. سی و سه دور دیگه می تونستم طول استخر رو برم و بیام.
واسه همینه که می گم عکس العمل هام فقط و فقط ریشه ی لوسی و روانی داره و نه منطقی.

دهه. بانمک. کانادا به بیوه ی هفتاد ساله ی مرحوم مغفور نلسون ماندلا ویزا نداد.
دلیل خاصی ذکر نشده. فقط ویزا نداده. خانوم محترم هم کلی غصه خورده.
جالب ترین قسمت جریان اینجاست:
در سال هزار و نهصد و نود و یک, ماندلا خانوم محکوم شده که در آدم ربایی و قتل یه پسرک چهارده ساله دست داشته! محکومیت زندان شش ساله, در دادگاه تجدید نظر تبدیل به جریمه شده.
بعدش هم در سال دو هزار و چهار محکوم به کلاهبرداری شده که چون به دلایل شخصی نبوده, در دادگاه تجدید نظر محکوم به حبس تعلیقی شده.
آقا ماندلا سال هزار و نهصد و نود از زندان اومده بیرون, دو سال بعدش از ماندلا خانوم جدا شده و چهار سال بعدترش هم طلاق گرفته ان.
ماندلا خانوم در دوره ی ریاست جمهوری اقا ماندلا توی پارلمان بود و یکی دو تا پست خرده ریز دیگه هم توی یکی دو تا کنگره منگره داشت به نظرم.

به هر حال…علاقمند شدم اپرای the passion of Winnie رو ببینم.
و به نظرم به قول انجیل خودمون “هیچ انسانی عادل نیست.”

چهل در صد! بعله. به چهل در صد اهداف امسالم رسیده ام و نه بیشتر.
تا آخر دسامبر وقت دارم به باقیش هم برسم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار