ای وای…خدا مرگم بده.
خانومی که ابروهام رو بر می داره از دانشگاه پنجاب پاکستان فوق لیسانس روانشناسی داره و تا وقتی پاکستان بوده توی بیمارستان و مرکز مشاوره ی اونجا کار می کرده! چهار ساله اومده کانادا. سه سال اول خودش تنها بوده. سال چهارم شوهرش هم اومده. خانومه اومده بوده که مامانش رو -که مدتها کانادا بوده- ببینه. تصمیم گرفته که بمونه.
حالا چیزی که خونده به کاری که می کنه چه ربطی داره, خدا عالمه.
گمون من اینه که غیر قانونی مونده بوده و بنابراین باید یه کار که پول نقد بهش بده پیدا می کرده.
به هر حال خدا عمر با عزت و برکتش بده. کار ابروش از بهترین کار ابروهاییه که در زندگی ام دیدم.
می دیدم اینقدر متفاوت با دیگران خوش اخلاق و خانوم و مهربونه. نگو اصلا درسش رو خونده!

گاهی وقت ها خود کاره نیست که به آدم رضایت و شادمانی می ده. موفقیت در انجام کاره است که آدم رو شاد و خرسند می کنه.
حالا اگه آدم تفاوت این دو تا رو بفهمه و این رو هم بفهمه که چه کاری خوشحالش می کنه و بتونه که در زندگی اش به اون کار بپردازه کل زندگی اش می شه به شیرینی و دلپذیری کیک شکلاتی.
آدم هایی که باهوش هستن دست به هر کاری که بزنن از عهده اش بر میان. بنابراین موفقیت رو به هر حال دارن. می مونه این که بدونن کدوم کار هست که خودکار هم بهشون لذت وافر می ده و…راهی پیدا کنن که بهش بپردازن. این که راهی پیدا کنن که به اون کاره بپردازن هوش زیاد می خواد و…یه کمکی جرات و جسارت ریسک پذیری, که کله شقی هم قاطی اش داشته باشه.
و…نهایت ماجرا و…سخت ترین قسمت ماجرا: ممکنه باهوش باشی و در هر کاری موفق بشی. ممکنه باهوش تر هم باشی و بفهمی از چه کاری لذت وافر می بری, راه پرداختن بهش رو هم پیدا کنی, ممکنه جرات ریسک هم داشته باشی. منتها…آخر سر ببینی که توی اون راهه, به نهایت نهایتش هم که برسی, پول و پله دستت رو نمی گیره و…متاسفانه عاشق پول باشی! و…اکتفا کنی به این که فقط و فقط از موفق شدن در کار لذت ببری و نه خود اون کاره!
و…بدونی که سالهای سال به این روش روزگار خواهی گذراند و…اسم این مسیر می شه “زندگی ات” وقتی به آخر جاده برسی.
موفق بودی و خوشبختی ات در موفقیت هات بوده و اونچه که به دست آورده ای, نه در راهی که انتخاب کرده ای.
و این می شه تعریف این که از درونت لذت ببری یا از بیرونت.
به نظرم بنده از بیرونم لذت می برم. جرات رها کردن تن تا نخواهم پیرهن رو ندارم.
هی…هی…هی…شیطونه می گه بزنم زیر قید همه چی و از فردا کل عمرم رو بگذارم روی زبان های خارجه و ادبیات و تئاتر و تحقیقات ادبی و بی ادبی و هنری! اون جنس خرابی که اسم خودش رو گذاشته کتبالو می گه شیطونه تو روح صد جد و آبادش خندیده که همچین حرفی می زنه!
گمانم رویارویی منطق است و احساس یا…قدرت ریسک پذیری!
خلاصه…
همه که غرق شدن, ما هم روش.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار