آقای اسکار وایلد به زیبایی می فرماید:

Some cause happiness wherever they go; others whenever they go.

خانوم معلم انگلیسی مون زیر مقاله ام نوشته:
از خوندن نوشته هات خیلی لذت می برم. writing style ات رو خیلی دوست دارم.

و برای جفت مقدمه های نوشته هام هر بار نوشته : مقدمه بسیار عالی و گیراست.

سومی رو که نمره ی کلاسی مون هست نمی دونم چی بگه.
به نظر خودم نسبت به دومی چنگی به دل نمی زنه. سر تا ته تکرار یه مطلبه.

یه مفهوم جالب که یادم رفته بود و چند روز پیش سر یه کلاس یادم اومد:
زندگی لحظه ی حاله. نه گذشته ای در واقعیت وجود داره و نه آینده ای.
تنها واقعیت موجود زمان حاله. حالا می خواد نوزده سالت باشه یا نود و یک سالت. اصلا و ابدا معلوم نیست کدوم یکی داره از زمان حال اش بیشتر لذت می بره!
من که اگه میزان لذت بردنم همین طوری با افزایش سن ام بره بالا, سن نود سالگی لذت عمیقی پیدا می کنم عینهو اقیانوس! تقریبا از سن دوازده سیزده تا حالا که یادمه این لذت بردن ام سیر صعودی طی کرده. بالا و پایین داشته منتها عین بورس سهام آخر سر که کل بیست سال رو نگاه می کنی منحنی به طرز وحشتناکی صعود کرده!!!
کسی اگه سهام لذت من رو می خرید و می شد با پول معاوضه اش کنه میلیاردر می شد! ریسک سرمایه گذاری اش بالا بود گرچه.
به هرحال…
فکر می کنم بچه داشتن مزایای خاص خودش رو داره. بر منکرش لعنت. طبق شهادت پدر ها و مادرها -از جمله پدر و مادر خودم- لذتش با هیچ چیزی برابر نیست.

به شهادت بی بچه هایی مثل من یه مزیت در بچه نداشتن وجود داره. به شدت احساس فراغبال و آسودگی می کنی از این که مسئول آینده ی هیچ بنی بشری غیر از خودت نیستی!
اگه تا دو سه سال دیگه جرات داشتم برم زیر بار مسئولیت به این سنگینی, فبها المراد.
اگه هم نه که همین قصه ی زندگی خودم رو در نهایت بزدلی و خودخواهی به خوشی و شادکامی به سر می رسونم.
انشالله کلاغه هم به خونه اش می رسه.

هفته داره شروع می شه.
امیدوارم از هفته ی قبل هم بهتر باشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار