اگه کسی بیشتر از یه ساعت رو با من بگذرونه از سوالاتی که نود در صد ازم می پرسه اینه که سرما خوردی؟
طبیعیه. چون همیشه فین فین می کنم و گاهی وقت ها سرفه.
این موضوع خصوصا سرفه ها اذیتم می کردن و باعث می شدن توی ارتباط هام معذب باشم. دقت کردم. دیدم سرفه ها وقتی شدت پیدا می کنن که سیگار می کشم یا غذای چرب و محرک می خورم و مایعات خیلی سرد و یا زمانی که با یقه ی باز می رم توی سرما یا حتی توی خونه. اینها رو حذف کردم. سرفه ها کمتر شد. خیلی هم کمتر شد.
برای فین فین هام هم دارم یواش یواش دقت می کنم عوامل تشدید کننده اش رو پیدا کنم و اونها رو هم حذف کنم یا کم کنم.

معمولا مشکل جسمی تشخیص اش ساده است. گاهی عواملش رو هم اگه حواست رو جمع کنی تشخیص می دی. حذفشون می کنی یا می بینی قابل حذف شدن نیستن می پذیری شون.
مشکل روحی اینطوری نیست. فقط حس می کنی یه چیزی هست که ته دلت حس خوبی بهت نمی ده. نمی فهمی چی. نمی فهمی کجای کار مشکل رو تشدید می کنه. هی در موردش حرف می زنی. با خودت فکر می کنی. گاهی وقتا اونقدر حس عمیقه که حتی دور و برش رفتن زجر آوره. حذف کردن عوامل تشدید کننده اش گاهی ممکن نیست. گاهی اصلا تشخیص شون نمی دی. گاهی هم فکر میکنی باید باهاشون زندگی کنی و بپذیریشون یا خسته می شی.
مشکلات روحی موذی هستن. عوامل تشدید کننده شون هم همینطور. ریشه یابی شون هم پدر در میاره. از زندگی می اندازدت. بهت احساس ضعف شدید می ده. اونقدر که از خودت بدت میاد.

حالا…بعد از مشکل سرفه و مشکل فین فین باید برم سراغ تمام چیزهایی که به قول هدایت مثل خوره روح آدم رو آهسته در انزوا می خوره و می تراشه. هر روز و هر ساعت و هر دقیقه.
این قسمت پدرم رو در میاره. دو نقطه ی عطف بزرگ زندگی ام رو همین تحولات خیلی عظیم روحی و چاره جویی هاش شکل دادن.
دلیل این که دلم نمی خواد بچه داشته باشم و از بچه داشتن می ترسم و فراری ام یا این که با خیلی چیزها کنار نیومده ام هم همین نوسانات روحی عجیب غریبمه.
این که توی بدیهیات مونده ام. توی تعاریف. توی کل مفهوم و کل جریان. یا…سخت می گیرم زیادی.
و…اصلا از تمام این حرف ها گذشته تعریف جسم راحته. ولی یکی به من بگه روح چیه؟ مجموعه ای از ترشح هورمونها؟
اگه این باشه درمان تمام اون خوره ها و زخم های روح باید قرص های شادی آور باشن!!
نقطه ی انفصال جسم و روح کجاست؟
نقطه ی انفصال فین فین و انزجار چی؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار