نمی فهمم, چطوری با دار زدن کله ی یارو کنده می شه!
کله ی بادمجون هم اینقدر راحت ور نمیاد!

نقل صحنه های جذاب بمونه واسه ی بعد.
امشب رفتم کلاس انگلیسی واسه جلسه ی اول. احتمال زیاد کلی مشق شب خواهیم داشت که از هفته ی دیگه شروع می شه.
احتمال ابتلا به مازوخیسم در من خیلی زیاده. از مشق و درس و کلاس عین شکلات و کیک لذت می برم. ایضا از کار زیاد.
انرژی؟ احتیاج است به میزان فراوان.
چطوری تامین می شه؟ منابعش محرمانه است.

موضوع انشایی که امروز انتخاب کردم دقیقا الهام گرفته از رییس جمهور نازنین کشورمون بود.
راه حل جهت معضل ترافیک در تورنتو.
راه حل بنده: از روی دست رییس جمهور رج زدم. ساعت کار ادارات مختلف با هم فرق کنن. جهت مثال ساعت کار بانک ها رو عوض کنین!

و…بزرگترین مشکلم؟
همممم…وقت کم میارم. به شدت.
وحشتم از اینه که زودتر از این که فهرست کارهای مورد علاقه ام تموم بشه, عمرم به آخر برسه.

عاشق پول هستم و مقام. سلامتی و خوشحالی خودم هم به شدت برام مهمه. بیشتر از سلامتی و خوشحالی هر کس دیگه.
از هیچ کار و عمل زشتی, تا جایی که در جهت موارد بالا باشه ابایی ندارم. روز به روز هم دارم بیشتر در این جهت قدم بر می دارم.
اهل مدیریت ذره بینی هستم. در کار کشیدن از ملت بیرحم هستم. و اگه کسی چیزی داشته باشه که خوشم بیاد, بلافاصله سعی و تلاش در جهت به دست آوردنش رو شروع می کنم.
با این تفاصیل به نظرم عجیبه که جانشین خلف ایدی امین و پینوشه و خود ابلیس مجسم نشده ام!
تصویر دوریان گری…هان؟ به نظرم بدکی نیست رمانش رو دست بگیرم و یه نگاه بندازم.
ممکنه در اعتلای روحم مفید باشه.
اگه…تا اون زمان روحی برام باقی مونده باشه. روحم داره به سرعت به تسخیر شیطان رجیم در میاد!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار