امروز سر کار رفتم قهوه بخرم توی صف قهوه فروشی میم ت رو دیدم. بهش می گم حالت چطوره. می گه تعریفی نداره.
معلوم شد که ب الف یکی رو جدید استخدام کرده که کار میم ت رو انجام بده و میم ت رو کمکی شیفت داده اونور تر که یه کاری که یه ذره با کار قبلی اش فرق داره انجام بده و یه نمه هم برنامه نویسی کنه.
از طرف دیگه تصمیم بر این شده که هر سه تا تخصص های اصلی هر تیم کار های همدیگه رو هم یاد بگیرن چون سال دیگه فشار کار بیشتر می شه و باید همه کار همدیگه رو بلد باشن که اگه یکی رفت کارها لنگ نمونه.
از طرف دیگه همون سه سال پیش آقای چ رو که حسابی هوای کارمندهاش رو داشت و جلوی آقا رئیسه می ایستاد که کامند ها اذیت نشن و بیگاری نکنن رو شوتش کردن توی یه تیم کم اهمیت تر که کار تحقیقاتی انجام می ده و تیم قبلی که کارش مستقیم تبدیل به پول می شه و مسئولیت تصمیم گیری داره رو دادن به آقا دال. یه عده هم البته مثل خدم و حشم مورد علاقه ی وفادار ارباب باآقای چ موندیم و صد البته یه عده مثل خدم و حشم روی زمین, انتقال پیدا کردن به آقای دال.
خلاصه…آقای چ هیچ وقت رابطه اش با آقای ژ خیلی حسنه نشد. همیشه هم واسه روسای بالادستی زبونش درازه. حسابی هم عصبانی می شه خصوصا این روزها.
از طرف دیگه همون آقای ب الف که رییس آقای میم ت هست, قبلا با من حرف زده بود و گفته بود که می خواد یه آدم جوون استخدام کنه که کله اش شر و شور داشته باشه و شوق و ذوق کار کردن از سر و روش بریزه و بعد یه سری کارهای برنامه نویسی رو هم انجام بده.
بنابراین از میم ت که شنیدم شوکه نشدم.
منتها از طرف دیگه معضل اساسی اینه که بحث این می شه که کار رو یا ایکس انجام می ده و یا اگه معطلش کنه ایگرگ قاپش می زنه و می کنه مال خودش و انجامش می ده.
میم ت حسابی ناراحت بود. خصوصا که عاشق دختر کوچولوشه و می خواد با خانواده اش هم وقت بگذاره و بین خودمون باشه خانومش درخواست طلاق داده.
میم ت تقریبا دایره المعارفه. از هر چیزی در هر جای تاریخ و جغرافی خبر داره. نظراتش جالب هستن و من به شدت از حرف زدن باهاش لذت می برم. یه بار که اخبار جنگ رو براش فرستادم و خبر تجاوز سربازهای آمریکایی به زن های عراقی رو خونده بود, بهش گفتم تعجب نمی کنم, چون هر مردی در این شرایط این کار رو می کنه. چشم هاش شد قد یه نعلبکی و گفت اولین باریه که حرفت ناراحتم کرد. فکر کردی مردها از چه قماشی هستن؟ انسان هستن و با حیوون فرق دارن. لااقل من خیلی ها رو می شناسم که امکان نداره چنین کاری بکنن.
مرد چشم و دل پاکیه و به تمام معنی کلمه سرش به کار خودش و عاشق دختر کوچولوش. این که خانومش درخواست طلاق داده به شدت متعجبم کرد.
می گه میم ز (همکار میم ت) و ب الف (رییس میم ت) با هم یه کلیسا میرن. بنابراین حسابی با هم دوستن. پس میم ز مشکلی نخواهد داشت. ه ر (توی تیم بغلدستی) و عین دال هم با خانوم واو چ و شوهرش دوست جون جونین.پس اونها هم مشکلی ندارن. (ولله خدا من رو ببخشه ولی همیشه فکر می کنم خانوم واو چ علیرغم این که شوهرش توی همون طبقه ما کار می کنه ولی زیادی با پسرهای بیست و پنج شش ساله جورش جوره!) به هر حال شغلش بالاست و مهمه.اونقدر که باهاش دوست بودن حسابی می صرفه و خودشم حسابی شیکان پیکان و علیرغم داشتن دو تا پسر تین ایجر به شدت شیطون بلاست.در عین حال که حواسش جمعه و به شدت دم رییس ها رو می بینه.
ب الف می خواد کار یه تیم دیگه رو انجام بده و پا بکنه تو کفش یه تیم دیگه. به هر حال….اوضاع قاراشمیشه.
به میم ت گفتم این که می خوان کارت رو شیفت بدن خوبه. رزومه ات هر دو تا کار رو داره اونوقت.
نگران ب الف و میم ز هم نباش. تو هم مسیحی بشو (بی دینه و بی اعتقاد به اصول الهی), و برو همون کلیسا. خصوصا که اگه زنت طلاق بگیره و بچه رو قسمت کنین حسابی وقت پیدا می کنی. اونوقت این مشکلت هم حل می شه!
از خنده غش کرده بود.
حالش بهتر شد. فرستادمش سر کارش.
…..
خلاف این که میم ت اعتقاد داره محیط کاری جدید عین فاشیسم می مونه, که یا تو می میری یا من باید بمیرم, من اعتقاد دارم این محیط , نهایت سرمایه داریه.
صاحب سرمایه می خواد کارش راه بیفته. فرقی نداره حسن یا حسین. مثل آب خوردن یکی رو بیرون می کنه. اون یکی رو می شونه سر جاش.
من سر زیردستی ام سوار می شم و کار از گرده ی اون می کشم. بالادستی رو گرده ی من سوار می شه. زیردستی من ..ایه مالی من رو می کنه. من ..ایه مالی بالادستی رو. بیشترین پول می ره به جیب سرمایه داره. خرده نون گدایی رو هم بلانسبت همگی می ریزن پای بنده و امثال بنده.
اصولا دنیا همیشه و از ازل همین بوده. جنگ قدرت و پول.
نهایت هنر اینه که بی این که کسی رو بدبخت کنی و آزارش بدی, خوشحال و شاد زندگی کنی.
….
همممم…تنها ایراد این آقای میم ت شاید این باشه که یه کوچولو بفهمی نفهمی…خاله زنکه. گرچه…جی مین هم هست. کارن هم هست. ژولیت هم هست. ب الف هم هست. میم ز هم هست (زیر آب یکی رو پارسال زد. یکی دیگه رو امسال می خواست بزنه. نشد) گرچه اون یکی دیگه حقشه اگه بندازنش بیرون. همیشه کار رو نصفه نیمه انجام می ده. تکاپو نداره.
خلاصه…اینجوریا.
من؟ …معمولا حرف های خاله زنکی رو گوش می دم و سعی می کنم اظهار نظر نکنم. ولی آی کیف می کنم وقتی یه نفر مسلسل حرف بزنه. می خواد حرف حسابی, می خواد صد تا یه غاز .
….
به اندازه ی ده صفحه ی دیگه هم با یکی دیگه سرکار حرف زدم. حال نوشتنش نیست.
راجع به صدام بود و کارهاش, از یه آقای عراقی الاصل.
نمی دونستم صدام سوادش در حد ابتدایی بوده!
….
یه خبری شب حالم رو گرفت. خیلی هم حالم رو گرفت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار