مباحث قانون رو خیلی متوجه نمی شم. توی یکی دو تا مورد اساسی اش گیر بزرگ دارم. منتها دو موردش برام خیلی خیلی جالبه.
اولی تفاوت اساسی قانونگذاری در کانادا (ایضا آمریکا و انگلیس) با تفاوت قانونگذاری در ایران.
اینجور که فهمیدم سیستم قانونگذاری اینجا بر اساس آرای صادره ی قاضی کار می کنه. به موارد مشابه در گذشته و در اون حوزه ی قانونگذاری ( در وهله ی اول یا حوزه های دیگه ی قانونگذاری در وهله های بعدی) ارجاع و رای صادر می شه.
در کشورهایی مثل فرانسه و ایران اینطور نیست. اونجا ها قانون وجود داره و تصمیم گیری بر اساس قانون انجام می شه. باز هم اینجور که دستگیرم شده در هر دو نوع سیستم قانونگذاری ترکیب هر دو وجود داره. منتها در هر کدوم وزنه به سمت یکی از دو تا سیستم سنگین تره.
به نظرم این سیستم رای قاضی در ایران خیلی کار نمی کنه! در ایران قاضی ها مصلح نیستن چون قاضی از طرف مردم نصب نمی شه!
دومین قسمتش اینه که تقریبا تمام مواردی رو که می خونم لزوم وجودش رو در ایران کامل احساس می کنم.
نمی تونم بپذیرم این موارد در قانون ایران پیش بینی نشده باشه. منتها این که چرا اینقدر موارد در ایران پیچیده هستن و این که آیا اینجا هم به همون اندازه ی ایران مشکل پیش میاد و تفاوت قسمت عملی جریان چی هست…نمی تونم تصمیم بگیرم.
فقط این که تا جایی که یادمه در ایران کمتر قراردادی رو دیدم که نهایتا جیغ و ویغ یکی از طرفین -یا بعضا هر دو شون- در نیاد. اینجا…یا جیغ و ویغ ملت اونقدر در نمیاد…یا…در گوش من جیغ و ویغ نمی کنن!
به هر حال قضاوت کردن واسه ام یه کم سخته. تنها برخورد من با قانون فقط و فقط همین صدو هفتاد صفحه ی این کتابه با دویست تا مورد قضاوت قاضی ها و حرف های جسته گریخته ی ملت و البته قضات و وکلایی که دور و برم بودن و…صد البته آرای قاضی مرتضوی!

هممم…
سید دائمی شد! بدکی هم نیست. منتها یاد یه چیزی می افتم.
یه بحثی توی رادیو بود در مورد یه پدیده که اسمش به نظرم پارکینسون بود. (مطمئن نیستم).
جریان از این قرار بود که اگه یه رییسی باهوش نباشه و بخواد کارمندهای خنگ تر از خودش استخدام کنه به خاطر این که باهوش تر ها زیر دستش نباشن و براش خطر درست نشه, بعد از مدتی شرکت پر می شه از آدم های خنگول و ملت اون شرکت هم به خنگول بودن و بعضا خنگولک بازی و کار نکردن تشویق می شن.
اونوقتش باهوش تر ها هم توسط رئیس قلع و قمع می شن و ….بوووووم. شرکت می ترکه یا این که باهوشه که زیر دسته صداش در نمیاد. خودش رو می زنه به خنگی ولی زیر زیرکی راه خودش رو درست می کنه و یهو که کسی حواسش نیست می بینه خانوم باهوشه واستاده صدر هرم شرکت!

حالا اومدن سید دقیقا…همین حس رو به من می ده!

گرچه در گرفتن این یکی, کوچکترین دخالتی نداشتم.
مشکل باهوش بودنش نیست. مشکل…فقط و فقط…ولله چه می دونم. مدلش رو دوست ندارم.

خوبیش اینه که از وقتی در مورد این تئوری شنیده ام تشویق شده ام با ملت باهوش کار کنم که خدایی نکرده فسیل نشم!

آخر هفته ی دیگه یا کتبالوی تکه پاره بر می گرده یا کتبالوی خوشحال و خندون.
خوبیش به اینه که اثبات شده کتبالو خیلی اوقات تکه پاره بر میگرده ولی…در اندک مدتی تکه پاره ها رو به هم وصله پینه می کنه و نیش هاش باز تا بناگوش باز می شه.
در حال حاضر وجودم وصله پینه است و….نیشم بغایت باز!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار