حکایت من است و گل آقا و بهانه ها

بالاخره بارید،
آسمان را می گویم دیگر،
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.

و تمام ناارامی های بی پایه و از سر دلخوشی دردانه ی من…که هنری ست نقابش را برداشتن, و…این همراه دیرین… عجیب هنرمند.

شعر از آژند اندازه گر

از خنده غش کردم.
یه کم بی تربیتیه ولی بانمکه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار