بزرگ شدن به این معنا نیست که شکست های کمتری رو متحمل می شیم. به این معناست که تازه تحمل شکست خوردن رو پیدا می کنیم بدون این که خودمون بشکنیم.

باور نکردنیه. چه چیزهایی رو که پنج شش سال پیش تحمل نمی کردم حالا بی خم به ابرو آوردن تحمل می کنم و…نه که تحمل…باهاشون زندگی میکنم.
زندگی ینگه دنیا…دقیقا و فقط خود آدمه و درون آدم. نه هیچ کس دیگه. نه هیچ چیز دیگه. و این زیباترین چیزی هست که در زندگی غربی برای من وجود داره.
اینجا زندگی من یعنی خود من. نه هیچ عامل خارجی.
چیزی که برای کسی مثل من یه امتیازه و برای خیلی های دیگه به شدت غیر قابل تحمل.

زندگی در هر کشوری در هر جامعه ای مثل پوشیدن یه لباس متفاوته. بعضی لباس ها قامت آدمه. بعضی ها به تن آدم زار می زنه و قامت یکی دیگه است.
رنگش رو بعضی ها دوست دارن. بعضی ها نه. بعضی وقت ها روی مانکن قشنگه و به تن آدم زار می زنه. گاهی برعکس.

زندگی من امروز و خیلی روزها دقیقا چیزی هست که می خوام. انگار طابق النعل بالنعل مطابق سفارش خودم برام درستش کرده باشن.
نمی دونم خودم زیادی منعطف شده ام یا…زندگی باهام حسابی خوش می گذرونه. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار