فکر می کنی واسه زندگی پینوکیوییت جینا و پدر ژپتو و فرشته ی مهربون پیدا کردی.
آخر سر چشمات رو باز می کنی می بینی گربه نره بوده و روباه مکار.

گرچه…فکر که می کنی می بینی رشد و بلوغ پینو کیو نه به خاطر جینا کوچولوی وفادار بود نه به خاطر پدر ژپتوی فرتوتی که هرگز به گرد پینوکیو نرسید و نه به خاطر فرشته ی مهربون که کارش جراحی زیبایی دماغ بزرگ شده ی پینوکیو بود و نجات پینوکیو از تمام خرابکاری هاش و خریت هاش.
اگه پینوکیو چوب بود و شد گوشت و پوست… تمامش مدیون گربه نره بود و روباه مکار و نه هیچ کس دیگه.
وگرنه تا بود پینوکیو چوب می موند و جینا در به در و فرشته ی مهربون دل نگران و پدر ژپتوی بیچاره بی پسر.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار