گل آقای طفلک رو امروز از هر روز دیگه ای بیشتر استثمارش کردم و نقشه ی تمام روز رو طابق النعل بالنعل چیزی ریختم که خودم بی نهایت خوش خوشانم بشه.
اولش رفتیم کافی شاپ و کتابخونه به صرف قهوه و مطالعه ی بی امان! بعدش رستورانی که عاشقش هستم (به پیشنهاد گل اقا البته). می شه توش به قیمت یه سالاد فصل, به اندازه ی سه ماه سوشی خورد. بعدش اومدم خونه باز مطالعه. بعدش ورزش. بعد خرید مایحتاج منزل. بعد هم با گل آقامون تمام کارها رو کردیم. غذا باز به عهده ی گل آقا بود. مطالعه..استراحت سبک و….
برای بار هزارم…اثبات شد که امکان نداشت مردی به غیر از گل آقا بتونه دراز مدت شوهر من بمونه و احساس خوشحالی داشته باشه.

به هر حال…امروز از بهترین روزهای زندگی من بود.

مطمئن هستم اگه خوشبختی به یه اندازه ی معینی در دنیا وجود داشته باشه و قرار باشه به هر کسی یه سهمی داده بشه, من سهم سه چهار نفری رو قاپ زده ام و مشغول جویدنشم.

باحال ترین قسمت ماجرا اینه که هر وقت به این قسمت کتابه می رسم تصمیم می گیرم مطالعه ی فلسفه رو بگذارم توی برنامه ی آتی ام.

خوبی بزرگ فلسفه اینه که به جای این که مثل رشته های فن آوری, خواب و خوراک رو بگذاری کنار و صبح تا شب و گاهی هم شب تا صبح درس بخونی که از آخرین فن آوری روز -و گاهی هم شب- خبر داشته باشی, می تونی قرنی یه بار به مدت یه سال چشمات رو باز کنی. فلسفه ی -جدید!- رو مطالعه کنی. بعد طی نود و نه سال بعدی چشمات رو ببندی و باقی فلسفه رو برای خودت ببافی!
از شوخی گذشته فلسفه از شیرین ترین مباحث دنیاست.
ارسطو می گه در هر چیزی باید میونه ی کار رو گرفت. یکی دیگه -به نظرم میل – می گه انتخابی درسته که بیشترین منفعت رو به بیشترین تعداد افراد برسونه .کانت می گه هر کسی نسبت به دیگران وظیفه ای داره و لاکی -باز هم به نظرم- می گه هر کسی فقط و فقط به سبب انسان بودن حق و حقوقی داره که رعایتش بر تمام ابنای بشر لازمه!
تازه در مورد تفاوت انسان و حیوان هم -که من سال های ساله درگیرش هستم- یه عالمه فکر کرده ن و حرف زده ن.
فکر نمی کردم بیکار تر از خودم پیدا بشه! گرچه اینها در طول تاریخ از مهم ترین موجودات کره ی خاک به حساب میومده ن و حرفشون هم کلی برو داشته. باحالترین قسمتش اینه که هر کسی فلسفه رو خودش خلق می کنه -یا متوجه می شه یا…چه می دونم. فلسفه رو کشف می کنن یا اختراع؟!- بعد نقیضش رو متوجه می شه! بعد تا آخر دنیا بحث می شه, بی نتیجه یا…گاهی هم با نتیجه. منتها نتیجه ی غیر قطعی و کاملا نسبی!

به گل آقامون می گم به نظرم بخوام فلسفه و تئاتر و رقص مطالعه کنم. منتها نمی دونم چطوری می شه ازشون پول در بیارم!
گل آقامون اعتقادش اینه که از اون سه مبحث بالا سه تایی با هم سالی یه پاپاسی هم در نمیاد!
و…متاسفانه کتبالو خانوم عاشق پوله.

جایزه می دم به کسی که بتونه عنوان پست بالا رو حدس بزنه.
بفرمایید:
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
و..
علم بهتر است یا ثروت؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار