باز با جی مین رفتیم گلف.
قشنگترین چیزی که اومدن من به کانادا برام داشته تجربه ی رشد کردنم در اینجاست.
بار اول که رفتم گلف با شرکتمون بود. اصلا نمی دونستم جریان چیه. توپ رو هم به جای این که بزنم طرف سوراخ صاف کوبیدم توی دهن خودم!
بعد از سه سال و خرده ای حالا ضربه های قشنگی به توپ می زنم. ضربه هایی که لااقل توی دهنم نمی خورن و گرچه درجه یک نیستن شاید حتی درجه دو هم نیستن ولی به هر حال…عاشق یکی یکیشونم. هر یه دونه ضربه من رو یاد اون باری می اندازه که توپ رو زدم توی دهن خودم!!!!

جی مین بهترین آدمه برای تمرین گلف. وامیسته و کلی هر ضربه ی خوبت رو تشویق می کنه! با روحیاتش جور در نمیاد. نمی فهمم چطوری این یه مورد اینقدر اهل تشویقه!

به جیمز می گم بیا بریم تمرین گلف و اسکی. می گه دست و پا چلفتی ام. نمی تونم!

اگه جیمز و گل آقا و کارن یه چیزی مشترک داشته باشن همینه که جفتشون رو باید به زور روونه ی چیزی غیر از کار و فیلم و موسیقی کرد! می خواد اون چیز ورزش باشه اسکی باشه. آبجو خوری رقص یا پشتک وارو!!

اسم بچه ی مارتین می شه آدام. مارتین به ایوانا پیروز شد بالاخره.
عاشق این روند خوشگل زندگی ام. دوست هایی که سال ها باهاشون بودم و می شناختمشون حالا شدن مامان و بابا!!
مارتین هم که از اولی که من اومدم اینجا با ایوانا بود و بعد باهاش ازدواج کرد -و همیشه می گفت شک داره با ایوانا ازدواج کنه یا نه ولی نهایتا ازدواج می کنه- حالا داره می شه بابا!
راستی راستی قشنگترین چیز دنیا همین تجربه ی جریان زندگی و رشد همه ی آدم ها و خود آدمه.
عجب کیفی می کنه خداوندگار عالم.

نهایتا…به شدت از وجود عزیز خودم لذت می برم.

همه ی این بالا و پایین پریدن ها نتیجه ی چی باشه خوبه؟ از یه چیزی…یا شاید چیزهایی…زیادی کیفورم!

خیر…اشتباه نکنین. خبر خاصی نیست. قسم می خورم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار