خوب…تکه پاره شده ام دوباره.
اشتباه…و جواب نداد.
نپرسین چی. این کاملا شخصیه. چرا اینجا نوشتم؟ می خوام همه چی رو یه جا داشته باشم نه تکه پاره.

دارم می رم تکه پاره های خودم رو جمع کنم.
بعضی چیزها توی وجود آدمه. بخوای بندازیش بیرون انگار یه تکه از وجودت رو کندی و انداختی بیرون. دیگه قبلیه نیستی.

باز به یه اشاره می لرزی. درست جایی که نباید. حرفی رو می زنی. به کسی که نباید. موقعی که نباید. به صورتی که نباید.
می شه بشینی و خودت رو سرزنش کنی.
می شه بگی زندگی همینه. این نیز بگذرد.

می شه مغز رو عمل کرد و یه قسمتی اش رو کشید بیرون؟ هان؟

بزن بر طبل بی عاری…بزن بر طبل بی عاری…بزن بر طبل بی عاری…
—-

و…من می تونم…می تونم…و به دست میارم. لااقل دست روی دست نمی گذارم. هنوز دنیا به آخر نرسیده. تا وقتی من زنده ام دنیا به آخر نرسیده.
—-

موضوع به هیچ عنوان جدی نیست. کاملا احساسیه. (دو نقطه دی)

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار