اتفاقاتی می افته که بهت نشون می ده اگه چیزی برات ارزش داره باید حواست جمعش باشه. اگه چیزی برات مهم هست در موردش به هیچ کس نباید اعتماد کنی.

سال ها بود یاد گرفته بودم وابسته نباید بود. حالا دارم یاد می گیرم اعتماد نباید کرد.
کسی این رو بهم یاد داد که قبلش خیلی چیزهای دیگه رو ازش یاد گرفته بودم. باز هم زود چشم هام باز شد, قبل از ضرر و زیان جدی یادش گرفتم. عجیبه که زودتر یاد نگرفته بودم. خوشحالم.
حالا…با انرژی مضاعف دارم تلافی روزهای رفته و فرصت هایی که به دلیل اعتمادم بهش دادم رو می کنم.
—-

مهم تر از اون…امروز هفتمین سالگرد ازدواج من و گل آقا بود. اولین کاری که در بامداد هفتمین سالگرد ازدواجمون کردم مرتب کردن خونه بود که عین بازار جهودا به هم ریخته بود و…پیاز داغ درست کردم.
چندان شاعرانه نبود ولی…دوستانه بودن و راحت بودنش به شاعرانه بودنش می ارزه. حسابی هم می ارزه. و…جفتی اینقدر کار داریم که فکر نکنم به هیچ کار یا شام و نهار شاعرانه ای برسه!!!

سر عقدمون اونقدر متشنج بودم و اونقدر عصبی که شام نتونستم بخورم و وقتی هم با گل اقا توی اتاق عقد تنها شدیم زدم زیر گریه!!
راحتی و فراغبال امروزم با اون روز اصلا قابل مقایسه نیست و…هنوز فکر می کنم بهترین تصمیم ها رو در زندگی گرفته ام.
خوشحالم.
—-

دوباره توی مود های پر شتاب هستم. یکی از دوستهای خواهر گل آقا یه روزی به خواهر (بزرگه ی) گل آقا گفته بود به جای این که سرعتش رو ثابت نگه داره می خواد شتابش رو ثابت نگه داره. حرف جالبی بود. نمی دونم اون دوستش کجاست و چه می کنه. ولی حرفش سال هاست که توی گوشمه.
من جاهایی رو در حق خودم تا حدی کوتاهی کردم. به اندازه ای که باید خودم رو دوست نداشتم و به خودم بها ندادم. خودم مقصر بودم. حالا اگه از اشتباهاتم یاد نگیرم تقصیرکار تر هم خواهم بود. من مسیولیت هایی که در قبال خودم داشتم رو گاهی نادیده گرفتم و سعی می کنم دیگه این رو تکرار نکنم.
فکر می کنم هر آدمی در دنیا بسیار ارزشمنده. و..خودم هم دقیقا یکی از همون آدم ها هستم.
—-

قصد فلسفه بافی نداشتم!!! نظرم بود! به همه ی مقدسات عالم قسم می خورم.
—-

تفال امشب:

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم

شیخم به طیره گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
پیر مغان حکایت معقول می کند
معذورم ار محال تو باور نمی کنم
این تقوی ام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاکبوسی این در نمی کنم.

و دومی..
تو مگر بر لب آبی به هوس ننشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
ادب و شرم تو را خسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی
باد صبحی به هوایت ز گلستان بر خاست
که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت درین می بینی
….

و سومی…

ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است و می باید کشید

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار