از کتاب های هدایت بوف کور و سه قطره خون رو خونده ام. دو تا کتاب دیگه اش رو هم خونده ام که اسامی شون رو یادم نیست. یکی شون بیشتر علمی تخیلی هست که اتفاقا تحت تاثیرش یه داستان هم نوشتم. راستش از بوف کور با این که سه بار خوندمش اصلا سر در نیاوردم. سه قطره خون رو هم خیلی یادم نمیاد. تقریبا شونزده هفده ساله بودم که خوندمش. با کتابهاش خیلی ارتباط برقرار نمی کنم. آهان..یه کتاب دیگه اش رو هم خوندم که داستان دختریه که خواهرش ازدواج می کنه و خودش خودکشی می کنه. باز هم داستان رو یادم نیست. ولی سالها بعد از خوندن داستان باز یه داستان دیگه تحت تاثیر حال و هوای داستانه نوشتم.
فلسفه می دونم؟ تقریبا اصلا. به دلیل این که خیلی خیلی مادی هستم و تا چیزی معنی مادی نده وقت صرفش نمی کنم. در ضمن کوچکترین چیزی به شدت اذیتم می کنه. خیلی از فیلم ها رو فقط و فقط به این دلیل نمی تونم نگاه کنم که به شدت اذیت می شم و روزهای متوالی به شدت به هم می ریزم. با فلسفه چندان میونه ای ندارم. بیشتر اهل لذایذ دنیوی هستم تا فلسفه و عرفان. و..متاسفانه با کتاب های غیر درسی و کاری و غیر از رمان به همون دلایل بالا چندان میونه ای ندارم!!! خلاصه کاملا بی سوادم!
هر چیزی رو هم که به فکرم میاد می گم.

کامنت های شما من رو یاد حرف مشقاسم خدا بیامرز -که خیلی دوستش داشتم- می اندازه. فقط غیاث آبادیه که زبان غیاث آبادی رو می فهمه!!! حالا..بعد از کامنتهای شما به نظرم من هم باید همین رو بگم: فقط قمیه که زبون قمی رو می فهمه! 🙂

راستی…دلم واسه یه چیز بامزه تنگ شده: قنبیت پلو! فقط یه بار خوردم. ولی به شدت دوست داشتم. بشه دستور طبخش رو پیدا می کنم. در ضمن..قنبیت یه جور کلم باید باشه. نه؟ اسم دیگه ای نداره؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار