خوب…
رفتم سر کلاس.
از بهترین ساعت های عمرم بود. خیلی از چیزایی که مدت های مدید برام سوال بودن طی یه صبح تا عصر جواب داده شدن.
بین کلاس صبح و بعد از ظهر باید نهار می خوردیم. با دو تا همکلاسیم نشستیم سر نهار.
آقاهه گفت کجایی هستی؟
طبق معمول تفریح کوچولوی همیشگی ام گفتم حدس بزن. گفت دو جا رو فکر می کنم و مطمئنم ازیکی از این دو جا هستی. یا روس هستی یا آمریکای لاتین!
بهش گفتم هیچ کدوم. گفت امکان نداره. لهجه ات و اسمت روسی هستن. قیافه ات آمریکای لاتین!!!! بهش گفتم همه رو اشتباه کردی.ایرانی هستم. گفت حدس بزن من کجایی هستم!
ولله روم نشد بهش بگم. می تونستم دوازده بار حدس بزنم و هر دوازده بارش..هندی…مسلما.اون بینی عظیم و پوست تیره ی کدر مال هیچ کجای دیگه نمی تونست باشه.شاید…حدس سیزدهم می شد بنگلادش!
اسم آقاهه “فروز” بود! تشابه اسامی فارسی و پاکستانی و هندی جالبن.
پاکستانی ها از دم “ه” آخر اسم رو تبدیل می کنن به “ا”. چون که ه علامت جمع بستن اسمه براشون.
فرضا به فرزانه می گن فرزانا! و چون اسم من هم مشابه همینه, این تغییری که به اصرار توی اسم من می دن اصلا خوشایندم نیست.
به هر حال…از دوست داشتنی ترین کلاس هایی بود که در زندگیم رفتم.
تشکر از دوستی که برام لینک ها رو فرستاد.
—-

توی پوکر همیشه می گن اگه یه دور رو شرط بستی و ورق گرفتی و دیدی خوب نیست, مبلغ رو بالا نبر فقط به خاطر این که یه پولی رو دور اول گذاشتی و می خوای اون پوله رو با بلوف نجات بدی.
میگن اگه چیزی رو گذاشتی وسط, از دست رفته بدونش. باقی داراییت رو که هنوز از دست ندادی نجات بده.
زندگی و قمار چقدر شبیه همدیگه ان.
آدم گاهی وقت ها بانک رو یه جا می بازه.
—-

به نظرم…تازه از یه سال پیش به این ور دارم جا می افتم. ولی…حسابی می چسبه.
خانوم ها اقایون…تمام کسانی که قصد مهاجرت دارین. اعتماد به نفس, پر رویی, زبان انگلیسی, آشنا و پارتی بازی نه تنها اینجا, که هر جایی که با ابنای بشر سر و کار داشته باشین حرف اول رو می زنه. اطلاعات تکنیکال بعدش میاد.
از من به همگی نصیحت. اشتباه من رو نکنین که خودتون رو خفه کنین وسط یه عالمه کتاب و کاغذ!
دوباره…اعتماد به نفس, پررویی…
—-

سید آخر امسال باید بره. قراردادش تموم می شه.
اشتباه من بود. اگه از اول, رفتاری رو باهاش می کردم که از هفته ی پیش شروع کردم, احتمال این که بتونه توی شرکتمون کار بگیره خیلی بیشتر بود.
اعتراف می کنم. تمام اعتماد به نفس این آدم رو گرفتم و حالا دارم سعی می کنم که توی چهار ماه باقی مونده تزریق کنم بهش.
این رو از کلاس هفته ی پیشم یاد گرفتم.
باور کردنی نیست. امسال سه تا کلاس رفتم که بدون اغراق از تمام کلاس هایی که توی عمرم رفته بودم بیشتر به درد زندگیم خوردن.
بدبختی ایه وقتی آدم بفهمه چقدر می تونسته یه نفر رو کمک کنه و بر عکس پدر طرف رو در آورده.
بدبختی بیشتر وقتیه که بدونی چقدر می تونستی خودت رو کمک کنی, و بر عکس پدر خودت رو سوزوندی!
کلاسه عالی بود.
—-

هممم…فکر می کنم سرمایه ی فعلی رو از دست رفته بدونم. بی خیال بقیه ی بازی بشم و سرمایه ی باقی مونده رو نجات بدم!
این قمار برد نداره. سر تمام بانک شرط می بندم.
حاشیه این که دارم به بازی های ورق علاقمند می شم.
بدبختی همینه. علایق من بسیار زیادن و فرصت هام بسیار کم!
تا اطلاع ثانوی دست به ورق نمی زنم. گرچه تا حالا هم خیلی زیاد نزدم.
مدتیه شروع کردم لب به سیگار هم نمی زنم.
—-

خلاصه…عجب موجود فوق العاده ای هستم من. هر روز بیشتر از روز پیش از خودم خوشم میاد!!!!!!
فکر می کنم می دونم دارم چکار می کنم. لااقل در مورد کاری که تصمیم دارم بکنم تا جایی که تونسته ام فکر کردم.
اشتباه…ممکنه بکنم.کسی همه چیز رو نمی دونه. چاره ای نیست. ولی…امیدوارم اشتباه هم اگه می کنم, اشتباه درستی باشه!
در مورد یه چیز ولی خیلی مطمئنم. اکثریت قریب به اتفاق آدم ها, به شدت تنها هستن. خیلی تنها.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار.