کارآموز جدید داره راه می افته. پروژه هاش رو سر وقت تموم می کنه و حتی یکی دو روزی هم جلوتر کار رو تحویل می ده.
دو هفته ای یه بار باهاش جلسه داریم. کارن ازش می پرسه چیزی داری که در مورد کارت اینجا بگی؟ می گه یه جمله دارم. کار کردن با شماها خیلی fun هست!!!
نفهمیدم منظورش از این که ما فان هستیم چیه. تعریفه یا به نظر خل و چل می رسیم!

ماشین رو دادم تعمیرگاه. طبق خدماتی که باید از طرف شرکت بیمه ارايه می شد یه ماشین کرایه بهمون دادن. ماشینه یه کیا (همون پراید خودمون) و رنگ قرمزش هست. نقلی. فسقلی. و…اولین ماشینی که من و گل آقا بعد از ازدواجمون داشتیم!!! کلی یاد ماشینه کردم…کلی هم یاد خاطرات…

با خانومی که دانشجوی رقص دانشگاه یورک هست حرف می زدم. چهل و خرده ای سالشه. مجرده و اسم اون هم کتی است.
می گفت پنج سالی چین بوده دو سالی کره ی جنوبی و هفت سالی هم مغولستان. رقص مطالعه می کرده و از راه تدریس زبان امرار معاش می کرده. حالا هم داره مطالعه ی رقص رو در دانشگاه یورک ادامه می ده!

خانومه مال ساسکاچوانه. و…آدم ها عجیب راه هایی برای زندگی هاشون انتخاب می کنن.
کی خوشحالتره آخر سر؟ کی به آخر راه که می رسه از راهی که رفته راضی تره؟ کی می تونه قضاوت کنه؟

تفال به حافظ زدم و چی قشنگتر از این که درست همون شعری که توی ذهنم بود جواب تفال اومد:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
.
.
.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار