عاشقی, بی گفتگو, اینه که شب که دستهات رو گرفت فردا صبحش دست هات رو بو کنی و ساعت ها جایی رو لمس نکنی, نکنه بوی عطرش از روی دستت پر بکشه و بره.
عاشقی, بی گفتگو, اینه که چشماش رو نگاه کنی و یه نصفه لیوان شراب بنوشی و سیاه مست بشی و زار بزنی.
عاشقی, بی گفتگو, اینه که بعد از سال ها, شب از شوق دیدار روز بعد چشمات رو هم نیفته.
عاشقی, بی گفتگو, اینه که بعد از سال ها, اسمش رو از هراس رسوایی با چشم های بسته به زبون بیاری, نکنه کسی برق چشمات رو ببینه.
عاشقی, بی گفتگو, اینه که هر شعری یادش رو بیاره, بی اختیار صدا بزنی اش و بگی “چقدر دوستت دارم”.
عاشقی…بی گفتگو با باد میاد, به خاک می اندازدت, و به آتشی می کشه که هیچ آبی خاموشش نمی کنه.

این لینک ها رو بی هوا باز نکنین. یه کمکی تم سکسی دارن. گفته باشم: viewer discretion is advised.

باحال…نمی دونستم مسابقات زیبایی اندام در ایران هم برگزار می شه.
گویا مرتبه ی اوله البته.
عکس هاروی سایت کسوف هم هست.

تعجب کردم فقط. فکر نمی کردم وسط جنگ و دعوا و برنامه ی هسته ای و لبنان و حزب الله, کسی بیشتر از من دلش خوش باشد و برای اولین بار مسابقات زیبایی اندام در ایران را برگزار کند.
جای بسی خوشحالی است البته. انشالله دل همه همیشه شاد باشه.
و….
حالا که حرف از زیبایی اندام و اقایون شد…بله…این اقاهه هم مدل منتخب مجله ی پلی گرل هست.
همین…

ولله همیشه خودم تنهایی می رفتم قرنطینه.
از فردا دارم دست گل اقامون رو هم میگیرم, زورکی می برمش قرنطینه.
مشکل اساسی یک جاست فقط. بنده توی خونه نمی تونم درس بخونم. گل اقامون بیرون از خونه!!!
به نظرم جفتی باید بشینیم توی چارچوب در. بنده بیرون چارچوب. گل اقامون توی چارچوب!

مطمئنم غیر از گل اقا احد الناسی توی این دنیای گل و گشاد نمی تونست با این دل هوسی و این خوی دیکتاتوری من اینقدر ساده و راحت کنار بیاد.

در دوران مظفرالدین شاه یه خانومی رو نعل کردن.
داستانش رو که می خوندم دلم آتیش می گرفت.
بدبختی…خوی انسانی(!!!) به طرز باور نکردنی بی تغییر مونده. از زمانی که گلادیاتور ها رو به جون هم می انداختن و ملت رو می انداختن جلوی شیر درنده و…تا به حال.
تنها تفاوتش اینه که حالا روش های مدرن تری برای درندگی و وحشی گری پیدا شده. و…قشنگتر هم در لفافه پنهانش می کنن.
دنیای مزخرفی است.

یه بار که خودم ماشینه رو زدم. فدای سرم.
دوباره ماشینه توی پارکینگ یه پلازا پارک بود. با گل آقا از خرید برگشتیم سر ماشینه. دیدیم یه شیر پاک خورده ای اومده کشیده به کنار ماشین و …رفته.
چه خبره تو این شهر بابا؟
یاد اون بار افتادم که خانومه از ماشینش پیاده شده بود توی پارکینگ یه پلازا. بعد یک آن یه قطعه از یه هواپیما (یا خلاصه تو مایه های طیاره) جدا شده بود و صاف خورده بود روی ماشین خانومه!
چند روزی مکافات داشت تا به بیمه قبولوند که به خدا اینجور بد فرم بد شانسی آورده.
گرچه وسط بد شانسی کلی خوشحال بود که خودش تو ماشین سوار نبوده!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار