خوب…به خدمتتون عرض شود که بووووممممم.
صبح بعد از ورزش از در پارکینگ باشگاه می اومدم بیرون. یه کامیون خرسولی پارک کرده بود دم در. توی خیابون رو نمی دیدم. اومدم بیام جلوتر که ببینم توی خیابون چه خبره. که….بوووووممممم. زدم توی در طرف كمك راننده ی یه مرسدس بنز نوی نو که دویست هزار دلار ناقابل قیمت داره!!!!
خسارت به کنار. دلم واسه اون عروسکی که اونجوری زدم توی درش کباب شد!
از مواردی که تقصیر من نیست و تقصیر اون کامیون خرسولیه ولی من مقصر شناخته می شم! به خاطر این که کامیونه مجوز داره که واسه کارهای ساختمانی واسته اونجا و جای غیر قانونی هم پارک نکرده!
باحالیش به اینه که هم من و هم آقا بنزیه هر روز صبح و هر شب (بنده صبح. آقا بنزی شب!) از در همون پارکینگ میایم بیرون و در سه هفته ی اخیر همه ش فکر کردیم که بریم پیش مسوولی که کامیون خرسولی رو گذاشته اونجا شکایت کنیم چون قطعا احتمال تصادف رو شصت هفتاد درصدی بالا می بره. ولی این کار رو نکرده بودیم تا همین امروز بعد از تصادف. بعد هم تازه فهمیدیم حق با آقا کامیونیه بوده و ما جای استفاده از چشممون خوبه که رمل و اسطرلاب بندازیم و اگه رخصت داد تازه از پارکینگ بیایم بیرون.

دفعه ی دیگه بیشتر دقت می کنیم. هم من هم آقا بنزیه! قوانین شیر تو شیر! خنگول ها.

منتها عجب با کلاسی ام من. برای بار اول بعد از دوازده سال رانندگی تصادفی کردم که مقصر بودم. ولی ایول…با یه مرسدس بنز سی ال ۵۵ ای ام دی!!!!
خوبه ملکه الیزابت با رولز رویس سلطنتی اش از اونجا رد نمی شد!

مارتین خره دیروز ازم معذرت خواهی کرد. فهمید هفته ی پیش ازش عصبانی شدم.
اخلاقش هفته ی پیش خیلی بد بود. توی ویکند پروژه اش رو تموم کرد. دوشنبه یه مارتین کاملا متفاوت برگشت سر کار.
بیچاره ایوانا!! چرا بعضی ها مثل همین مارتین خره وقتی کارشون سنگینه حساب همه ی ملت رو می رسن؟
به گمانم به هورمون تستوسترون مربوط بشه!

بدی این که یه کاری رو یاد بگیری اینه که دیگه از اون پدیده مثل قبل لذت نمی بری. به جاش به چشم کسی که می فهمدش نگاش می کنی.
فرضا قبلا عاشق نگاه کردن رقص ایرلندی و رقص عربی بودم. بیشتر از آقایون شکم گنده ی کچل بازنشسته (خواستم تیپ بدم خدمتتون!!!), حقیر از رقص رقاصه های عربی کیف می کردم. منتها حالا که دارم عملی روی رقص ها کار می کنم و سعی می کنم یادشون بگیرم, دیگه اون لذت از یه پدیده ی ناشناخته رو نمی برم. می فهمم رقاصه چکار داره می کنه و به جای این که فقط لذت ببرم به چشم آموزش و تجربه و اینطور چیزها نگاش می کنم. به عبارتی یه جور دیگه لذت می برم که با نوع قبلی متفاوته!
خلاصه حس قبلی رفته یه حس دیگه جاش رو گرفته و حس قبلیه امکان نداره دوباره برگرده. رقص ایرلندی هم همینطور. تمام مدت به مشکل زانو و بازو های رقصنده فکر می کنم. چون اونطور که دخترک ایرلندی که باهامون می رقصه می گفت, بعد از مدتی براشون بازو و زانو و ساق پا نمی مونه!
دیشب هم جای همگی خانوم ها خالی رفتیم با دوستان (راضی بودن خودشون بگن کی) کلاس رقص های استریپ تیز و رقص با میله و اینطور چیزها! باحالیش به اینه که این رقص ها طراحی جدی هم دارن.
حالا از این به بعد به جای این که از رقص سکسی خانوم یا آقای رقصنده لذت ببرم باز می رم توی بحر آموزش و تجربه و این حرف ها.
کلاسه باحال بود. مخصوص خانوم ها. آقایون اجازه ی ورود ندارن. ساعتی بیست دلار و کلاس های مختلف داره.
از این به بعد دو سه تا لم اصلی هنرپیشه ها رو می دونم! چیزهای ابتدایی ابتدایی…و جالب.

هنوز فکر می کنم به شدت عقب هستم. دارم می دوم مثل چی.
شاید تصادف امروز صبح برام لازم بود. به اندازه ی دو سه ساعتی بی این که دست خودم باشه حرکت سریع سریع ام رو متوقف کرد.
دارم استارت می زنم. تا خودم رو از پا نندازم ول کن معامله نیستم گمانم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار