طبق معمول همیشه گاهی وقت ها از یه ساعتی تا یه ساعتی همه چیز به هم می ریزه وبعد از یه ساعتی به بعد شروع می کنه درست شدن.
از این وقایع جگر سوراخ کن ریز ریز اینقدر داشته ام که بدونم تنها چاره اش خونسردیه ..جمع کردن حواس…آروم بودن…و صبر کردن. و این که یادم باشه بخشی از زندگی روزمره است.

به نظرم راست راستی اثر ماه و ستاره و صور فلکیه. وگرنه دلیل دیگه ای براش پیدا نمی کنم. خصوصا که به یه بازه ی زمانی محدود می شه! اسفند دود کردن باید در رد کردن بلا موثر باشه.

نمی دونم دقیقا برای چی باید زندگی کرد ولی می دونم باید این کار رو کرد. برای مردن یه عمر فرصت داریم و به هر حال خودش میاد. بنابراین فرضیه ی خاتمه دادن به زندگی برای من یه فرضیه ی کاملا رد شده است. منتها اگه باید کاری رو انجام داد بهتر که به قشنگترین شکلی انجامش بدیم و کمک کنیم که دیگران هم قشنگ انجامش بدن.

صبح ماشینه لج کرد و آمپرش زد بالا حسابی. نگه داشتم کنار اتوبان تا کمک برسه. تفاوت آدم ها بامزه است. دو تا جنتلمن به معنای واقعی پیدا شد. یکی شون یه آقای ایتالیایی (از پرچم ماشنیش فهمیدم) با یه فورد دو نفره ی قرمز!!! نگه داشت. از ماشین پیاده نشد. فقط از توی ماشین اشاره کرد به موبایلش و دستش رو به علامت سوال تکون داد. منظورش این بود که تونسته ام با جایی تماس بگیرم یا نه. موبایلم رو نشون دادم وانگشت شستم رو عین بیلاخ بردم بالا که یعنی اوکی هست همه چی. یه آقای مسن هم نگه داشت و باز بی این که پیاده بشه اشاره کرد که کمک می خوام یا نه. به اون هم بیلاخ رو نشون دادم که همه جا غیر از ایران یعنی همه چی اوکی هست.

بعضی ها ولی جنتلمن که نیستن هیچی حسابی هم جگر سوراخ کن هستن. انواع اداهای مختلف رو از پنج شش نفری دیدم. و با این که سعی می کنم آدم ها رو دسته بندی نکنم ولی…اغلبشون راننده کامیون بودن.

ماشینه بدکی نیست. احتیاط واجب اینه که فردا ببرمش تعمیرگاه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار