آدم گاهی وقت ها از خودش حالش به هم می خوره. برای هر کسی پیش میاد و ..همینه دیگه.
بعضی وقت ها حتی به اون بدی هم نبوده منتها…گاهی که آدم غرورش رو یا احساسش رو یا هر آشغال دیگه ایش رو هزینه می کنه جای زخمش تا مدت بیشتری درد می گیره و به هر بهانه ای باز به یاد آدم میاد.

بیشتر از هر وقت دیگه ای از زندگی ام به مفهوم کلی کیف می کنم. وقتم تقریبا شبانه روز مال خودمه. هیچ چیزی بیشتر از این که چیزی دست و پام رو بگیره عصبی ام نمی کنه.

یه جایی خونده بودم بچه ها بی واهمه به همه نزدیک می شن. با هر بار پس زده شدن یه دیوار دور خودشون می کشن. فکر می کنم این دیوارها قطور تر و بلندتر می شن تا سن خاصی که همه به یک حدی از تنهایی می رسن. با بعضی ها می شه دری توی لایه های دیوارها باز کرد. بعد هم هر وقت خسته بشی می شه در رو بست.
ما هم همین کار رو می کنیم. ما هم دیگران رو هول می دیم توی حصارهای خودشون. اگه خیلی هنرمند باشیم خیلی انسان باشیم و ظرفیتمون خیلی بالا باشه می فهمیم چطور تعداد و قطر این حصار ها رو بیشتر و بیشتر نکنیم و چطور درها رو به روی آدم ها نبندیم و در عین حال درهای بسته رو محترم بشماریم.

پروانه هي پروانه
من از وزيدن اين لحظه ها
هرگز هيچ اميدي به آمدن آن روز روشن نداشته ام
تو هم از تنگ اين غروب تشنه بترس
خيلي وقت است
بادها از غارت سحرگاه شبنم فروش
به خاموشي خارزار شهريوري رسيده اند
اين آخرين وصيت من است
ديگر وزيدن ولگرد اين لحظه ها
هيچ عطري از شفاي بنفشه نخواهد آورد
راهي نيست
تا حنابندان دوباره ي اردي بهشت و علف
بايد به قول همين بوته ي راه نشين قناعت كني
ورنه بادها
ترا به نانوشته ترين دفتر نامه ها خواهند فروخت

شعر از علی صالحی

شایدم یک وجود غریب ناخونده همون بهانه ی زندگی کردن و محرک جلو رفتن باشه. وگرنه با این همه خودخواهی واسه چی باید اینجوری زالو وار این پیکره ی بی اشتیاق رو چسبید و در گذر سال ها رها نکرد.

این شعر علیرضا عصار زیباست:
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی

کنایه از رهایی از معشوق غایی و نهایی که قرار است خداوند جان آفرین باشد. مفهوم رو زیباتر از این نمی شد بیان کرد. اول فکر کردم شعر مال مولاناست. منتها پیدا نکردم. اسم شاعر رو اگر می دونین لطفا بگین.

آهان…بله…راستی…حالم از همیشه بهتره. هیچ تغییر عمده ای هم در هیچ کجای زندگی ام به وجود نیومده. عین همیشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار