با شرکت رفتیم گلف. تقلب کردم و…برنده شدم!!!!!
توی تیم های چهار نفره بودیم. بار اول بود که کارت های گلف رو رانندگی می کردم. کیف داشت حسابی.
تیم چهار نفره ی ما مارتین بود و من و آدریانا و جیسون.
جیسون توی یه بخش دیگه ی شرکت ما کار می کنه. مارتین به خاطر مدیریت پروژه مجبوره باهاش کار کنه. جیسون بیست سالی هست که گلف بازی می کنه و حرفه ایه. از اول اینطور تقسیم کردن که تیم ها مخلوط حرفه ای ها و مبتدی ها و متوسط ها باشن. بنابراین جیسون حرفه ای ترین بود و من …مبتدی ترین!!!!
سر سوراخ اول مارتین داشت با یکی حرف می زد. جیسون گفت: هیششششش…اتیکت زمین گلف ایجاب می کنه که وقتی کسی داره ضربه می زنه بقیه حرف نزنن و ساکت باشن!!!!!!!!! قیافه ی مارتین شاهکار خلقت اون لحظه بود!!! به جیسون گفت: هی..ما اومدیم اینجا که بهمون خوش بگذره. جریان اینقدرها هم جدی نیست.
بعد هم اومد کنار من و گفت (ببخشید ولی بی تربیته دیگه): اتیکت زمین گلف! اتیکت گلفت بره توی باسن من. (کلمه ی ass رو استفاده کرد).
بعد هم نزدیکهای آخر کار وقتی که جیسون و آدریانا دیگه خیلی خیلی لوس شدن و جیسون گفت اصلیتش اوکراینی هست ولی توی جام جهانی طرفدار انگلیس بوده و پولی که عکس ملکه روش هست رو استفاده می کنه و فکر می کنه که وطنش هیچ معنی ای نمی ده (من هم اصلا و ابدا وطن پرست نیستم. این رو اعتراف می کنم ولی لحن جیسون حرص من یکی رو هم داشت در می اورد) مارتین به اون دو تا گفت که اگه اشکالی نداشته باشه می خواد که من جام رو با جیسون (که توی کارت مارتین بود) عوض کنم و من و مارتین که صد البته مبتدی هستیم (و اصلا دخلی به جیسون حرفه ای نداریم و صد البته اتیکت گلف هم نداریم!!!) با هم بریم و جیسون و آدریانا هم که گرسنه ترن برای نهار برن! و اینجوری شد که من و مارتین خره از دست جیسون و آدریانا خلاص شدیم!

رفتیم جلوتر. دخترخانوم فوق العاده خوش تیپ و ملوس و خوش بنیه ای گلف باز حرفه ای اون زمین بود و روی یکی از سوراخ ها ایستاده بود که یه ضربه به هر تیمی کمک کنه! برای ما هم وقتی چهار نفری بودیم یه ضربه زد. سر راه برگشت دوباره از دختر خانوم رد شدیم. مارتین توضیح داد که خفه خون گرفته با اون دو نفر دیگه که بودیم. می خواسته بگه دخترک چقدر خوش تیپه و اگه مارتین ازدواج نکرده بود حتما سعی خودش رو می کرد که دختر خانوم رو (بی تربیته دیگه ببخشید ولی) بلند کنه!!! گرچه قول اکید گرفت که مثل بقیه ی موارد صدام پیش ایوانا در نیاد! (با حق السکوتی که می شه از مارتین خره در مورد موارد عدیده بگیرم فکر کنم بتونم بقیه ی عمرم پاهام رو دراز کنم و خودم رو باد بزنم!!)

خلاصه…کلی پشت سر جیسون و این که این پست رو گرفته فقط به خاطر این که انگلیسی اش خوبه و <اس ملت رو بوس می کنه!> حرف زدیم و در مورد دخترک گلف باز که چقدر ناز و خوش تیپ بود و در مورد آدریانا و جیسون که چقدر <انویینگ> بودن و چقدر خوب که ازشون جدا شدیم و چقدر دوتایی با هم بیشتر بهمون خوش می گذشت اگه از اولش هم تنهایی چرخیده بودیم و این که چقدر ضربه های بهتری می زنیم (ضربه های اولی من احمقانه ترین ضربه های ممکن بودن) حالا که این آدم های مزخرف دور و برمون نیستن!
خلاصه…برگشتیم و نهار خوردیم. بعد…نوبت اعلام برنده ها شد! (من اصلا نمی دونستم برنده ای هم به کاره!) و…اولین نفر من برنده ی نزدیکترین ضربه به سوراخ برای بانوان بودم!!!!!!!! نگو جیسون ضربه ای رو که خودش زده (و الحق و والانصاف عالی بود) به اسم من کنار سوراخ ثبت کرده!!!! (سر در نیاوردم چرا به اسم آدریانا ثبت نکرده. تقریبا محل من نمی گذاشت و تمام مدت به آدریانا یاد می داد که چطور ضربه بزنه). گرچه خود جیسون هم برنده ی بهترین ضربه ی آقایون شد. و…نهایتا اون دختر خانوم ملوس گلف باز حرفه ای که دل مارتین رو برده بود جایزه ها رو اهدا می کرد!!!!!!!!!
خلاصه..امروز روز مارتین بود به نظرم.

خبر داغ تر…ایوانا و مارتین دارن بچه دار می شن. کلی ذوق کردم. مارتین با افتخار اعلام کرد که بچه پسره. پاییز به دنیا میاد و ایوانا به شدت هیجان زده است.
از من پرسید نمی خوام بچه دار بشم. گفتم نه. چون به شدت خودخواهم. و مارتین گفت سر در نمیاره. چون بچه دار شدنش به خاطر خودخواه بودنشه. می خواد کسی باشه که وقتی پیر شد ازش نگهداری کنه!
نگفتم ولی به نظرم رسید بهش بگم یادش باشه از بچه بابتش امضا بگیره. بچه اگه مثل من ناخلف از آب در بیاد…
گرچه…مارتین پسر گل خوب خانواده است. بیشتر که با خانواده های اینجا آشنا می شم بهتر می فهمم ساختار هر خانواده چطوریه. مارتین هیچ وقت با دوست دخترش زندگی نکرد. دوست دخترش رو به مدت پنج سال عوض نکرد. ایوانا هیچ وقت شب خونه ی مارتین اینها نموند. گرچه که با هم مسافرت می رفتن. و مارتین خونه ای نزدیک خونه ی خانواده اش گرفت که اونها و برادرش رو کمک کنه و از وقتی برادرش بچه دار شد عکس زمینه ی کامپیوترش رو از یه عکس سکسی که داشت به عکس بچه ی برادرش تغییر داد.
(ایوانا جریان عکس ها رو می دونه. بابت این یکی نمی تونم حق السکوت بگیرم.)
—-

یه عالمه مارتین شد پست این مرتبه. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار