اسرائيل به خاطر كشته شدن كانادايي ها در جريان درگيري هاي اخير عذرخواهي كرده! خوب, عالي…منتها بهتر نبود به خاطر كشته شدن تمام آدم هاي بي گناه, اعم بر كانادايي و آمريكايي و ايتاليايي و لبناني و آنگولايي و ايضا اسرائيلي عذرخواهي كنه؟
اصولا از من اگه بپرسين مي گم با وفاترين و نازترين متحد اسرائيل, ايران نازنين و حزب الله عزيز خودمونه. هر بار اون منطقه خواست آروم بشه, يه سيخونكي زدن (حالا مستقل, يا از جاي ديگه آب مي خورد), اسرائيل كردش پيرهن عثمان, درگيري ها دوباره شروع شد.
حالا اين بار چي مي شه, حزب الله قلع و قمع مي شه, يا اسرائيل از صفحه ي روزگار محو مي شه, يا جفتشون كلك همديگه رو مي كنن, نمي دونم. ولي قطعا و مسلما باز هم يه سري بچه ها, مثل من و خيلي از شماها, تا آخر عمرشون خاطره هاي تلخ جنگ رو يدك مي كشن.

اخبار مي گفت كانادا گفته كشتي كرايه كرده از قبرس, كه تا وسط هاي هفته ي ديگه مي رسه لبنان, كه كانادايي ها رو از لبنان تخليه كنه!!!!!! خوبه استيون هارپر رو نفرستادن دنبال ماما!!!!!!

براي بار سوم توي فوق برنامه هاي كاري ام تقريبا از خجالت آب شدم!
سمينار داشتيم امروز, آقا جيمي و من و كارن و آلن و جي مين, به عبارتي كل تيم آقا جيمي شركت كرده بوديم, با يه عالمه شركت ديگه, قر و قاطي.
موقع استراحت وسط سمينار, كنار آقا جيمي دنبال يه چيزي توي كيفم مي گشتم, ديدم يكي زد روي شونه ام. نگاه كردم ديدم يه آقاهه است, از شركت كنندگان سمينار:
-سلام. من كوين هستم. تو مال چه شركتي هستي؟
-خوشوقتم. من هم كتبالو هستم. واسه شركت موشك هوا كني كانادا كار مي كنم.
-واسه چه تيمي كار مي كني؟
-ولله, واسه تيم آين آقاهه! ايناهاش. رئيسم دقيقا همين جا ايستاده.
آقا جيمي لبخند به لب كوين رو نگاه مي كرد. كوين به جيمي:
-سلام, من كوين هستم. پس اين كارمند تو است؟
-بله. روي تكنولوژي خورش باميه كار مي كنيم فعلا.
-جالبه. پس كارمندت مهندس هم هست.
-بله.
-خوشگل هم هست.
قيافه ي آقا جيمي ديدني بود!!! يه لحظه جا خورد. بعد با لبخند گفت:
-اون رو نمي دونم. ولي مطمئنم كه متاهل هم هست!!!
آقاهه رو به من:
-آره؟ پس خوب كه زود فهميدم. وگرنه تمام طول سمينار حواسم پرت بود!
فكر كنم آقا جيمي هر دو بار تغيير رنگ من رو ديد! آقاهه توي سمينار درست پشت سر من نشسته بود!! جيمي با لبخند خيلي مهربون و توي مايه ي شوخي و جدي به آقاهه گفت:
-مي دوني كه كتبالو مي تونه به خاطر همين حرف تو رو “سو” كنه. هان؟
خنديديم و بعد هم صحبت رفت طرف مباحث كاري!
برخورد آقا جيمي يه جورايي عالي بود. اين آقا جيمي خيلي دوست داشتنيه.
اگه آقاهه با خودم حرف زده بود, يه چيز خيلي عادي بود. نظيرش بارها و بارها براي هر كسي اتفاق مي افته. منتها اين كه آقا جيمي رو داخل ماجرا كنه, اونقدر شرمنده ام كرد كه نهايت نداره! چرا من اينقدر از آقا جيمي خجالت مي كشم, نمي دونم. بعد از چهار سال و نيم, تازه مي تونم يه كمي بدون ترس و مسلط تر باهاش حرف بزنم.

از اينها گذشته, به نظرم امروز يه چيزي توي هوا بود. يه اقاي ديگه هم بعد از سمينار اومد و سر حرف رو باز كرد و…نهايتا فهميد كه وقتش رو تلف كرده و با يه آدم متاهل حرف زده. كارتش رو داد و گفت خوشحال مي شه از محصولات شركتشون استفاده كنيم, و خوبه كه خلاف خيلي از چيزها, لااقل استفاده از محصولات شركتشون مختص آدم هاي مجرد نيست!!!! اولش فكر كرده بود من اسرائيلي هستم!!!! من هميشه به نظرم مي اومد دخترهاي اسرائيلي ته مايه ي حنايي داشته باشن! چطور مي شه يه نفر مشكي رو با اسرائيلي اشتباه گرفت؟ از اون آقاهه كه چند ماه پيش فكر كرده بود چيني و ژاپني هستم بهتره البته. اين يكي لااقل توي محدوده ي خاور ميانه مليت رو حدس زده بود.

امسال ديگه عزم كرده م برم اين فستيواله. يكي دو تا از نمايشنامه ها رو مي خوام حتما ببينم. پس فردا نگين خبر نكردي! بفرمايين. اعلان عمومي.
زمانش هنوز معلوم نيست.

به شدت شانس آوردم, مثل هميشه. يه كار خرس گنده از اين هفته افتاد واسه هفته ي ديگه!!! يه كار خيلي گنده ي ديگه هم افتاد واسه دو هفته ديگه. اين هفته موند فقط دو تا پروژه كه تا آخر هفته تموم بشن!
كتبالو از خوش شانس ترين آدم هاي كره ي زمينه. صد ميليون بار شكر.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار