باحال…آمريكا شاتل هوا كرده, كره ي شمالي سلاح هسته اي, يا يه چيز خطرناك قاره پيما رو به مراحل آخري رسونده, با يه عالمه چيزاي ديگه كه جسته و گريخته خبر دار شده ام, اونوقت اين فوتبال لامصب همه رو تحت الشعاع قرار داده!!!!

به نظرم اگه حتي كره ي زمين هم بر اثر برخورد يه شهاب سنگ آسموني متلاشي شده بود , هيچ كدوم از سكنه ي كره ي ارض حالي شون نمي شد تا بعد از سوت پايان بازي مسابقه ي فينال جام جهاني!!!!

سخت ترين كار دنيا مرغ خوردنه با كارد و چنگال پلاستيكي اگه سوسول باشي و بخواي دستهات كثيف نشه.
يه سري صفات در آدم جوري حك مي شن, انگار با ميخ روي سنگ كنده باشيشون.
اينجور كه از تعاريف مامانه بر مياد, از بچگي وقت غذا خوردن عينهو عنكبوت دستهام رو مي گرفتم هوا كه نكنه دستها و آستينم كثيف بشن. به نظرم اگه لباسم لك مي شده اينقدر جيغ و داد و گريه مي كردم كه به جاي اين كه دعوام كنن واسه چي لباسم رو كثيف كردم, فقط سعي مي كردن يه جوري ساكتم كنن و دلداري ام بدن!
اولين باري كه حدوداي يكي دو سالگي برده انم كنار دريا, جيغ زده ام و روي ماسه ها نرفته ام, چون مي ترسيدم كثيف و خيس بشم!!! يه حوله برام پهن كرده ان روي ماسه ها, با احتياط نشونده انم روي حوله. سطل و بيلچه كاملا بي مصرف مونده.
اگه من همچين دختر لوس خري داشته باشم, با كله فرو مي كنمش توي ماسه هاي خيس كنار ساحل و همه ي تنش رو مي كنم ماسه, تا اون باشه ديگه اينقده ننر بازي در نياره.
آدم گاهي وقتا از دست خودش بيشتر از هر كس ديگه حرص مي خوره!!!!

خودسازي…ب…له. اينطوريه كه آدم اول اتوبان اينقده حواسش پرت و قر و قاطيه, كه يادش نيست چراغ بنزينش مدتيه روشنه. مي اندازه توي اتوبان پر ترافيك,‌ بي بنزين. آخر اتوبان كه مي رسه, حواسش جمع جمعه, و…خودش رو دوباره ساخته, واسه ي يه عالمه حساب كتاب و يه عالمه برنامه هاي جورواجور.
گاهي وقتها فكر مي كنم نكنه جاي زمستون, متولد ماه شهريور باشم! دليلش؟ برين طالع بيني هندي رو بخونين, انشالله متوجه مي شين!

اين آقاي ژيان قميشي از مجري هاي مورد علاقه ي منه.
امروز هم داشتم به برنامه ي راديويي اش گوش مي كردم. يه سوالي كه مدت ها بود داشتم رو مطرح كرد, كه البته ربطي هم به موضوع مصاحبه نداشت و خودش هم تذكر داد. به هر حال سوال اين بود كه چطوره كه در تورنتو, جامعه ي پرتغالي ها و ايتاليايي ها وجود داره, ولي جامعه ي فرانسوي ها خير.
دقيقا سوال من بود هميشه. عين چي هميشه دنبال محله ي فرانسوي ها گشته ام, به خاطر زبانشون و رستوران هاشون و موزيكشون. ايتاليايي و پرتغالي و هندي و پاكستاني و چيني و كره اي و مكزيكي و روسي و اوكرايني و برزيلي و عربي و لبناني و ايراني و اسپانيولي و جاماييكايي پيدا كرده ام. جاي همه شون پيداست, الا فرانسوي ها!
ژيان خان اعتقاد داره احتمالا به خاطر اينه كه بيشتري ها توي كبك هستن. به نظرم تنها دليل احتمالي اش همين مي تونه باشه.
خلاصه كه فرانكوفون ها رو پيدا كرده ام, ولي محله ي فرانسوي ها,‌ يا رستوران و باري كه هميشه موزيك فرانسوي داشته باشه, هنوز خير.


هان راستي, يه چيز باحال. يه بستني درست كرده ان مخلوط دو تا سوس تند تند و چهار جور فلفل!! توصيه مي شه كه خانوم هاي باردار, مسن ترها, كساني كه ناراحتي قلبي دارن, و بچه ها لب بهش نزنن. اسمش و جاش رو…متاسفم ولي يادم رفته!!!! خود محصول برام عجيب بود, اسم محصول و جاش…با اين حافظه ي خراب من, يادداشت كه نكنم امكان نداره يادم بمونه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار